🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۱۱۷
-من عاشق زنم هستم، انقدر زیاد که به خاطرش پشت پا زدم به ثروت بیکران بابابزرگم،
لازم باشه به خاطرش بازم پشت پا میزنم به...
صدای زنگ خونه حرفمو قطع کرد،
به کیمیا نگاه کردم و پرسیدم:
منتظر کسی بودی؟
-نه والا، بذار ببینم کیه
بلند شد و به طرف آیفون رفت، به صفحه اش نگاه کرد و گفت
-یه زنه...
کیمیا گوشی آیفون رو برداشت و گفت: بله؟
نمیدونم چی شنید که گفت
-همچین کسی اینجا نیست خانوم
صدای جیغ زن اومد، خیلی برام آشنا بود، کیمیا دکمه ی دربازکن رو فشار داد و گفت
-خیل خب خانوم، بیا تو آبروریزی نکن
گوشی رو که گذاشت برگشت بهم نگاه کرد و گفت:
زنت اومده!!
فوری بلند شدم و گفتم: نسترن؟
به طرف در حیاط رفتم، بازش که کردم نسترن داشت عصبانی میومد طرف ساختمون،
به طرفش رفتم و گفتم:
توضیح میدم، نسترن گوش کن
-چیو گوش کنم؟ اینجا چیکار میکنی سروش؟
-وایسا بهت میگم، همه چیزو، الان بریم تو راه...
-بریم؟ من باید بفهمم این زن کیه، اینجا کجاست
به طرف ساختمون که میرفت دنبالش دوییدم و گفتم
-قضیه اونطوری نیست که تو فکر میکنی نسترن، وایسا بگم دیگه
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۱۱۸
نسترن به ساختمون رسید و رفت داخل، کیمیا با دیدنش بلند شد وایساد،
نسترن یه نگاه به کیمیا انداخت و به طرف فنجون های قهوه ی روی میز رفت،
پشت سرش گفتم:
بیا بریم بهت میگم، ما داشتیم درمورد کار حرف میزدیم تو اشتباه میکنی
برگشت طرفمو گفت:
پاهای لخت این خانوم، فنجون قهوه و موزیک و فضا که نمیتونه برای کار باشه
کیمیا گفت: من همیشه راحت لباس میپوشم، به مهمونام هم قهوه میدم، این یعنی..
پریدم وسط حرفشو گفتم
-بسه خانوم، شما کارتو کردی، بذار من خودم مشکلمو حل کنم
رفتم طرف نسترن، همه ی وجودم براش میتپید، فقط قلبم نبود، چرا انقدر به وجودش وابسته شده بودم...
بازوش و گرفتم و گفتم:
بریم همه چیزو برات تعریف میکنم
دستشو کشید و گفت:
الان تعریف میکنی؟
اگه من پیامک این خانوم و تو گوشیت نمیخوندم و از ظهر جلوی در این خونه بست نمینشستم هم برام تعریف میکردی؟
همش میگفتم اون آدرس فرستاده ولی سروش نمیاد، نه امکان نداره سروش بیاد،
اسمشو هم سیو کردی کیمیا، خیلی راحت
-آره چون به خودم مطمئن بودم، من صنمی با این خانوم ندارم
نسترن بی توجه به من ادامه داد
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۱۱۹
-وقتی پیام دادی دیر میای گفتم حتما جای دیگه کار داره، اینجا نمیاد، باورم نمیشد سروش،
تو اومدی، جلوی چشمم پیاده شدی، زنگ زدی و اومدی داخل، نمیدونستم چیکار کنم، بیام تو یا نه،
اصلا پاهام نمیکشید
-نسترن جانم، باور کن..
با غیظ گفت:
چیو باور کنم؟ ..رزه بودن تورو؟
اینو فهیمه هم بهم گفته بود، اعصابم بهم ریخت، دستم رفت بالا و تو صورت نسترن نشست،
باورم نمیشد اما من زدمش، اونم جلوی چشم یه زن دیگه..نسترن فقط چند ثانیه نگاهم کرد و به طرف حیاط رفت...
کیمیا فوری گفت:
بذار بره بابا، به چه دردت میخوره این؟
-زر نزن عوضی، من به خاطر نسترن همه ی زندگیمو دادم رفت
دیگه نموندم تا بیشتر چرت و پرت بگه، دوییدم دنبال نسترن اما از در حیاط رفته بود بیرون،
هرچی چشم چرخوندم ندیدمش، شماره شو گرفتم رد تماس زد و بعد هم تلفنش خاموش شد،
سوار ماشینم شدم و تو خیابون دنبالش میگشتم، مدام زیرلب میگفتم غلط کردم نسترن،
کجا رفتی، نسترن جواب بده
تلفنش خاموش بود و هیچ اثری هم از خودش نبود،
چرا من زدمش؟ چرا حماقت کردم؟
برگشتم خونه، امید داشتم تو خونه باشه،
آخه نسترن که جز من کسی رو نداشت، وقتی رسیدم خونه و دیدم برنگشته مثل دیوونه ها شدم،
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۱۲۰
همه جای خونه ی هشتاد متری مون میرفتم و اسمشو صدا میزدم اما نبود، اصلا حال خودمو نمیفهمیدم،
نسترن جز اینجا و خونه ی مامانش کجا رو داشت بره؟ وای نه، نکنه برگشته باشه اونجا،
اگه رفته باشه پیش مادرش من خونه خراب میشدم..
فوری سوار ماشین شدم و خودمو رسوندم در خونه شون، دستمو گذاشتم روی زنگ و ممتد فشارش دادم،
یکی از تو خونه داد کشید هششش بابا چه خبره..
در خونه باز شد و عموی نسترن منو دید،
فوری گفتم:
نسترن اینجاست؟ اومده اینجا؟
-یواش بابا، نسترن کجا بود، تو که دزدیدیش و بردیش، عقدش کردی، دیگه..
هلش دادم عقب و گفتم:
زر مفت نزن بابا، نسترن کجاست،
-من چه میدونم، بیا برو مهمون دارم من
-مهمونات کین مگه؟ چهارتا عوضی تر از خودت،
ببین زن منو قایم کنین با من طرفین
مامان نسترن اومد بیرون، با دیدنش میخواستم بالا بیارم،
عصبی گفت: چه بلایی سر دخترم آوردی؟ قرار بود خوشبختش کنی، چیکارش کردی؟
سرمو چرخوندم و پوزخند زدم، عموش زد به کتفمو گفت: پوزخند نزن، جواب بده
-جواب بدم؟ باشه جواب میدم، هر کاری کردم بدتر از بلایی نبود که شما میخواستین سرش بیارین،
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۱۲۱
شما که رسما فروخته بودیش به به اشغال مثل خودت، ایشونم که میخواست تن فروشش کنه مثل خودش،
کلاتو بنداز بالاتر یارو، تا بفهمی زنت شبا کجا میره و چیکار میکنه، من میرم اما با پلیس برمیگردم،
وای به حالتون اگه نسترن اینجا باشه و شما چیزی بهم نگین
داشتم به طرف در حیاط میرفتم که مامانش گفت: اومدی زندگیمو به گه کشیدی رفتی باشه، ولی نسترن اینجا نیست
برگشتم و گفتم:
پس کجاست؟
-نسترن یه عمه داره، خیلی فرق میکنه با این نکبت، مثل بابای خدابیامرزشه
عموش بلند گفت:
ببند دهنتو، من امشب اینجا چالت میکنم...
بی توجه به دعواشون از خونه زدم بیرون، یه بار با نسترن رفته بودیم خونه ی عمه اش، اما خونه نبود،
بعد هم دیگه فرصت نشد بریم، چرا به فکر خودم نرسید؟
آدرسش و سخت پیدا کردم، از یادم رفته بود دقیق کجاست، اما هر طوری بود پیداش کردم،
زنگ خونه رو که زدم چند دقیقه طول کشید تا کسی آیفون و برداره،
خوشحال گفتم: سلام
-سلام پسرجون، بفرمایید
-من، من سروشم، شوهر نسترن
یه خورده مکث کرد و گفت
-خوش اومدی پسرم، نسترن اینجا بود، میدونم شوهر کرده
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۱۲۲
بادم خوابید، نگران پرسیدم:
اینجا بود؟ یعنی الان نیست؟
-نه رفت، نیم ساعتی میشه، شما خبر نداشتی مگه پسرم؟
مشتمو آروم کوبوندم به کنار آیفون، چشمامو بستمو گفتم
-نه، راستش یه کم حرفمون شده، نسترن باهام قهر کرده، شما نمیدونید ممکنه کجا رفته باشه؟
-نه والا، به من حرفی نزد، گفت میتونم دو سه روز اینجا بمونم راستش من مسافرم،
صبح علی الطلوع بلیط دارم برم پابوس امام رضا، وقتی فهمید...
نذاشتم ادامه بده، گفتم: مرسی
سوار ماشینم شدم، هوا تاریک و سرد شده بود،
واقعا داشتم دیوونه میشدم، لعنت بهت کیمیا..
دوباره شماره شو گرفتم، هنوز خاموش بود،
آخ نسترن، بیا حرفامو گوش کن دختر، زود قضاوت نکن، نسترن کجایی؟
دو ساعت گذشت، نه موبایلشو جواب میداد نه تلفن خونه رو، واقعا مونده بودم چیکار کنم،
کم کم داشتم نگرانش میشدم..
تا اینکه بعد از دو ساعت یه پیام برام اومد، نسترن نوشته بود
-من که گفتم برو دنبال زندگیت، زود ازم سیر شدی سروش
نور امیدی تو دلم روشن شد، فوری براش نوشتم
-نسترن جان، زود قضاوت نکن، بذار ببینمت برات توضیح میدم
جواب داد: چیو توضیح میدی؟ خودم دیدم دیگه
سرمو به پشتی صندلی چسبوندم و براش نوشتم:
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۱۲۳
بگو کجایی بیام دنبالت، دارم میمیرم نسترن
-خدا نکنه، تو یه پارک نشستم
تصور اینکه عشقم تو این سرما و تاریکی تنها تو پارک نشسته لرزه انداخت به اندامم، براش نوشتم
-کدوم پارک خانومم؟ بخدا از همون وقتی که رفتی دنبالتم، کجایی بیام دنبالت؟
برام آدرس نوشت، فوری روشن کردم و به سمت اونجا روندم، به پارک که رسیدم نفهمیدم چطوری پیاده شدم و دوییدم طرفش،
روی یه نیمکت نشسته بود، از شدت سرما میلرزید، فوری بغلش کردم و به خودم چسبوندمش،
مردم نگاهمون میکردن اما برام مهم نبود، بلندش کردم و بردمش طرف ماشین، تو ماشین که نشستیم
بخاری رو روشن کردم و دستاشو گرفتم جلوی دهنم، واقعا سردش شده بود...
یه خورده که گرم شد با بغض گفت:
دختره بهت میومد، هم پولدار بود هم خوشگل و باکلاس
-خفه شو نسترن، باشه؟
-باشه، خفه میشم، چون من بودم که تورو از ناز و نعمت خونه ی باباتو تشکیلات بابابزرگت کشیدم بیرون، من بدبختت کردم
-نسترن من خوشبختم، من وقتی تورو دارم خوشبختم، تو نذاشتی برات توضیح بدم چی شده
-تو منو زدی، به خاطر اون
دیگه گریه اش گرفت، خودمم بغض کردم،
یه خورده که به خودم مسلط شدم حرفهایی رو به نسترن گفتم که کاش نمیگفتم،
همون حرفا باعث شد شیرازه ی زندگیم از هم بپاشه، بهش گفتم
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۱۲۴
-من تورو به خاطر اون نزدم، تورو به خاطر این زدم که برای بار دوم بهم گفتی هر..ه،
من هر..ه بودم همون موقعی که خرم از پل گذشت ولت میکردم، اما من پات وایسادم، منت نمیذارم،
پای عشقمون وایسادم، دوستت داشتم و دارم که وایسادم، نسترن، عزیز من، الان من و تو همدیگرو داریم،
زندگی خوشگلمون رو داریم، تنها چیزی که نداریم تضمین برای آینده ست،
این خانوم یه روز اومد پیشم با یه پیشنهاد برای پولدار شدن، منم قبول کردم،
نمیدونستم پشت پیشنهادش یه نقشه ی کثیف تر هست، نسترن، من باید پولدار بشم،
چون اینطوری زندگی کردن و اصلا بلد نیستم، لااقل به خودم باید ثابت کنم که تو زندگی چیکاره ام،
کجاست اون جربزه و جنمی که بابابزرگ ازش حرف میزد، باید یه خودی نشون بدم وگرنه دق میکنم،
فکر و خیال آینده داره منو میکشه ولی تو به این چیزا فکر نکن گل من، تو فقط زندگی کن، این چیزا رو بسپر به من، باشه؟
صورت خوشگلش به روم خندید ولی تو دلش داشت برای بدبختی من نقشه میکشید..
اون شب برگشتیم خونه و من کلی نازش و کشیدم تا غلطی که کردم و ببخشه،
آخرش وقتی رفت زیر پتو و از بودن من مطمئن بود خوابش برد، دستشو بوسیدم و از کنارش بلند شدم...
رفتم تو اون یکی اتاق و شماره ی حامد رو گرفتم، زود جواب داد
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۱۲۵
-کارگر جماعت باید سرشب بخوابه، چرا بیداری جغد بدخبر؟
-من از فردا نمیام حامد، بی زحمت تسویه مو بگیر داداش
-چرا؟ خل شدی یهو؟ کجا این کار با این حقوق و مزایا گیرت میاد؟
-چندسال حامد؟ چی قراره بشه آخرش؟ تو مثل اینکه یادت رفته من نوه ی کی هستم
-نه قربان یادم نرفته، خب میخوای چیکار کنی؟
-فدای چشمات، ماشین و میفروشم میرم تو کار موبایل،
خیلی نمیشه ولی برای شروع خوبه، شاید از ساسان یا سوسن یه خورده دیگه پول گرفتم
-باشه، هرطور صلاحته، من خودم فردا حساب کتاب میکنم ولی برای تسویه باید خودت بیای، باید امضا کنی...
خیالم از بابت کار که راحت شد رفتم کنار نسترن دراز کشیدم،
صورتمو به صورتش چسبوندم تا نفسهاش بخوره بهم، از هرم نفسهاش زندگی میگرفتم..
صبح یهو دیدم داره تکونم میده و نگران صدام میزنه، چشمامو نیمه باز کردم و گفتم: چیه بابا؟
-پاشو سروش، ساعت نه و نیمه، دیر کردی، پاشو باید بری شرکت
دستشو کشیدم و محکم سرش و گذاشتم روی سینه ام، بعد آروم گفتم:
نمیرم شرکت، بخواب
-نمیری؟ یعنی چی؟ سروش چرا؟
به جای جواب دستم از زیر تی شرتش رفت داخل و روی کتفش نشست، همه ی وجودم گر گرفت،
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۱۲۶
سرش و بلند کرد و گفت:
سروش چی شده؟
-چیزی نشده گل من، فقط دیگه نمیرم شرکت، چه فایده ای داره یه عمر کارگری کنم؟
میخوام برم تو بازار، تو کار موبایل
-موبایل؟ چطوری آخه؟
دیگه بیدار شده بودم، سرش و گذاشتم روی بالشت، موهای بلند و پرپشتش دور سرش پخش شد،
محو تماشای صورت نازش شدم، گونه شو نوازش کردم و گفتم
-رفیق دارم، ماشین و میفروشم یه خورده دیگه هم جور میکنم میذارم روش شروع میکنم
-یعنی میشه؟ میتونی؟
صورتمو بردم پایین تر، صورتم مماس صورتش نگهداشتمو گفتم
-چقدر دهنت بوی خوبی میده اول صبح، حرف بزن برام، بازم بگو، فقط میخوام نگات کنم
-سروش، اذیتم نکن، نگرانم کردی
-جوون، نگران نشو عزیزم منم یه چیزایی تو زندگی یاد گرفتم
با این حرفم لبخند زد، دیگه نتونستم طاقت بیارم، افتادم به جونش
وقتی سرمو آوردم بالا گفتم
-نسترن، اگه یه روزی بفهمم تو ذهنت هم به کسی جز من فکر کردی اون روز واسه جفتمون تمومه،
فهمیدی چی گفتم؟
-من اصلا نمیتونم به کسی جز تو فکر کنم،
آخه کی برای من سروش خوش تیپ و دلبر میشه؟
یه بوسه کوچولو کنار لبش نشوندم و گفتم:
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۱۲۷
نگران هیچی نباش، انقدر زود دوباره پولدار میشم که خودت حظ کنی، کلی کار میخوام برات بکنم
اون روز بعد از خوردن صبحونه از خونه زدم بیرون، اول بردم تا ظهر ماشین و به قیمت فروختم،
بعد رفتم پیش مهرزاد، وقتی فهمید میخوام باهاش شریک بشم دندون گردی کرد، رقمی رو گفت که من نداشتم،
ماشینم اونقدر نمی ارزید، تازه اونم پولش برای ساسان بود، دلم میخواست خفه اش کنم..
از مغازه اش اومدم بیرون و به سوسن زنگ زدم، وقتی گفتم پول میخوام گفت پس اندازش رو میده بهم،
بازم کم داشتم، اون شب کلافه برگشتم خونه، من به نسترن قول داده بودم..
تو تراس نشسته بودم که اومد پیشم...
داشتم سیگار میکشیدم، نسترن سیگار و از لای انگشتام بیرون کشید و پرت کرد پایین،
بعد روبروم نشست و گفت
-پول کم آوردی برای کارت نه؟
الکی با یه لبخند کمرنگ گفتم: نه
-نگو نه، من میشناسمت سروش، الان استرس داری
و فقط میخوای من نفهمم مشکلت چیه
دستشو گرفتم و گفتم:
مهرزاد آرزوش بود بهش رو بندازم، همیشه تو مهمونیا میدیدم چطوری از خرج کردن من حرص میخوره، روزگاره دیگه بیخیال
نسترن برگشت به خونه نگاه کرد، بعدش گفت:
پول رهن اینجا خیلی زیاده، چرا باید تو این محله زندگی کنیم؟
خونه ی فول امکانات میخوایم چیکار؟
-منظورت چیه؟
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۱۲۸
-سروش، به صاحبخونه زنگ بزن بگو پول رهن رو بده، میریم میگردیم یه جای کوچیکتر با پول رهن کمتر پیدا میکنیم
بقیه شو بزن به کارت، اینطوری فکر کنم دوباره بشی همون سروش دوست داشتنی من، باشه؟
چقدر فکرش بهم چسبید، دستشو بوسیدم و گفتم: جبران میکنم
کاش قبول نمیکردم، کاش به پدرم، داییم، یا حتی خود بابابزرگ رو مینداختم، کاش...
گشتیم دنبال خونه ی کوچیکتر و معمولی تر تو دو سه تا خیابون پایین تر، شلوغ بود ولی برای شروع میشد تحمل کرد،
یه جا رو پیدا کردیم قیمتش نسبت به محله اش نمیخوند، یعنی به نظرم باید خیلی قیمتش بیشتر بود،
وقتی برای بازدید رفتیم خونه هم واقعا تمیز بود با امکانات خوب ولی چرا قیمتش انقدر پایین بود؟
مستاجری که داخلش نشسته بود همه جا رو نشون داد بهمون، نسترن واقعا از اونجا خوشش اومد،
مستاجر قبلی منو کشید تو یکی از اتاقا و گفت
-میدونم خونه اش قشنگه و قیمتش مناسبه ولی باید یه چیزی رو بهتون بگم
با دلهره پرسیدم: چی رو؟
-ببین برادر من، اینجا محله اش مناسب نیست،
مخصوصا که شما زن جوون داری و تنهاست
-چرا؟ از چه نظر مناسب نیست؟
-من پارسال اینجا رو گرفتم به امید اینکه چندسال بشینم اما نمیشه،
اینجا تو مجتمع روبرویی یه خانومی زندگی میکنه که محله رو قرق کرده، هرشب کلی مهمون داره،
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥