تا خدا در صف عشاق تو تصویرم کرد
تیری از غیب نگاه تو زمین گیرم کرد
آن که می خواست مرا حافظ چشمت بکند
شوری از چشم تو نوشاند و نمک گیرم کرد
اوّل آموخت به تو شیوه ی چالاکی را
بعد با وسوسه ی یافتنت شیرم کرد
چون که فهمید من از نطفه ی طوفان هستم
با ژن عشق تو در بند رَحِم پیرم کرد
من همان قلعه ی صافم که پس از صدها سال
طیّ صد ثانیه نیرنگ تو تسخیرم کرد
تا که بالاتر از آن حد معیّن نروم
از نوک قلّه به این درّه سرازیرم کرد
آه از این عشق که اوّل پر پروازم داد
سپس از ترس رسیدن به تو زنجیرم کرد
| #غلامرضا_طریقی |
@deli_ism ♥️
گرچه هنگام سفر جاده ها جانکاه اند
روی نقشه، همه ی فاصله ها کوتاه اند!
فاصله بین من و شهر شما یک وجب است
نقشه ها وقتی از این فاصله ها می کاهند
من که از خود خبرم نیست چه قیدی دارم؟
جمله های خبری قید مکان میخواهند!!
راهی شهر شما میشوم از راه خیال
بی خیالان چه بخواهند چه نه؛ گمراهند
شهر پُر میشود از اهل جنون برج به برج
“مهر” خواهان شما “مشتری” هر “ماه” اند!
به نظامی برسانید که در نسخه ی ما
خسروان برده ی کت بستهی شیرین شاه اند!
چند قرن است که خرما به نخیل است و هنوز
دستهای طلب از چیدن آن کوتاهند
| #غلامرضا_طریقی |
@deli_ism ♥
در دفترِ شعر من «این دیوانِ معمولی»
محبوب من ماهیست با چشمان معمولی
برعکس آهوهای حِیران در هزاران شعر
او نیز چیزی نیست جز انسان معمولی
با پای خود دور از «پریدُم»های دریایی
عمری شنا کردهست در یک وان معمولی
محبوب من جای قدح نوشیدن از ساغر
یک عمر چایی خورده در فنجان معمولی
او جوجهتیغی روی پلک خود نچسبانده!
تا نیزهای سازد از آن مژگان معمولی
محبوب من این است و من با سادگیهایش
سر میکنم در خانهی ارزان معمولی
با عقد دل فرقی ندارد شاهد عقدت
قرآن زرکوب است یا قرآن معمولی
عاشق اگر باشی برای بردن معشوق
اسب سفیدت میشود پیکان معمولی
من هم بدون سیم و زر یک شاعر پاکم
یک شاعر از نسل بدهکاران معمولی!
| #غلامرضا_طریقی |
@deli_ism ♥
با ياد شانه های تو سر آفريده است
ايزد چه قدر شانه به سر آفريده است
معجون سرنوشت مرا با سرشت تو
بی شک به شكل شير و شكر آفريده است
پای مرا برای دويدن به سوی تو
پای تو را برای سفر آفريده است
لبخند را به روی لبانت چه پايدار
اخم تو را چه زودگذر آفريده است
هر چيز را كه يک سر سوزن شبيه توست
خوب آفريده است ـ اگر آفريده است
تا چشم شور بر تو نيفتد هر آينه
آيينه را بدون نظر آفريده است
چون قيد ريشه مانع پرواز می شود
پروانه را بدون پدر آفريده است
می خواست کوره در دل انسان بنا کند
مقدور چون نبود، جگر آفریده است
غير از تحمل سر پر شور دوست نيست
باری كه روی شانه هر آفريده است
| #غلامرضا_طریقی |
@deli_ism ♥
عشق از آن روز که در بستر تکرار افتاد
ساعتی بود که یک مرتبه از کار افتاد!
عشق هم مثل همین صندلی کهنه ، نخست
از مُد افتاد ، سپس گوشه انبار افتاد!
عشق این عکس لجن مال که می بینی نیست
آب صافیست که برعکس خودش تار افتاد!
آنچه ما تجربه کردیم خود نور نبود
سایه ای بود که از دور به دیوار افتاد
عشق از اصل نیفتاده ولی از اسبش
با نخستین یورش شرعیِ دستار افتاد!
| #غلامرضا_طریقی |
@deli_ism ♥
عشق از آن روز که در بستر تکرار افتاد
ساعتی بود که یک مرتبه از کار افتاد!
عشق هم مثل همین صندلی کهنه ، نخست
از مُد افتاد ، سپس گوشه انبار افتاد!
عشق این عکس لجن مال که می بینی نیست
آب صافیست که برعکس خودش تار افتاد!
آنچه ما تجربه کردیم خود نور نبود
سایه ای بود که از دور به دیوار افتاد
عشق از اصل نیفتاده ولی از اسبش
با نخستین یورش شرعیِ دستار افتاد!
| #غلامرضا_طریقی |
@deli_ism ♥
حالم بد است مثل زمانی که نيستی
دردا که تو هميشه همانی که نيستی
وقتی که مانده ای نگرانی که مانده ای
وقتی که نيستی نگرانی که نيستی
عاشق که می شوی نگران خودت نباش
عشق آنچه هستی است نه آنی که نيستی
با عشق هر کجا بروی حی و حاضری
دربند اين خيال نمانی که نيستی
تا چند من غزل بنويسم که هستی و
تو با دلی گرفته بخوانی که نيستی
من بی تو در غريب ترين شهر عالمم
بی من تو در کجای جهانی که نيستی؟
| #غلامرضا_طریقی |
@deli_ism ♥
در چشم من که «حال» ندارم بدون فال
«آینده» نیز، از تو چه پنهان، «گذشته» است..!
| #غلامرضا_طريقى |
@deli_ism ♥
حالی که گرفتهست مرا مال خودم نیست
این حالت خوبیست ولی حال خودم نیست
با یاری دستان شما، اوجگرفتن
خوب است ولی کار پر و بال خودم نیست
گر بیادبی میکنم از بنده نرنجید
باور بکنید اینهمه اعمال خودم نیست
اوقات خوشی داده به من عشق، ولی این
یکچندمِ خوشوقتی هر سال خودم نیست
آنقدر به دنبال توام سایه به سایه
کاین سایهی پابسته به دنبال خودم نیست
وقتی که ز چشمان تو الهام گرفتهست
این نیمهغزل مال خودم؟ مال خودم نیست...
| #غلامرضا_طریقی |
@deli_ism ♥
نیامدی و دوباره به خویش رو کردم
شبانه با لبِ لیوان بگو-مگو کردم
تمام شب به کفایت شراب خوردم و بعد
اذان صبح که شد با همان وضو کردم
نخواستی به زبانم بیایی اما من
حروف نام تو را خارِ در گلو کردم
نیامدی که بدوزم به چشمهای تو چشم
نشستم و جگر خویش را رفو کردم
نواخت عقل به گوشم کشیدهای که: ببین!
دو چشمه اشک شدم حفظ آبرو کردم
چه جای خرده بر او اشتباه از من بود
که عقل ناقص را با تو روبهرو کردم
تو آرزوی بزرگی نمیتوانم گفت
که با نیامدنت ترک آرزو کردم...
| #غلامرضا_طریقی |
@deli_ism ♥
اگر منعم کند دين از شراب خون گيرايت
دو فنجان قهوه مینوشم، به ياد مردمکهايت!
دو فال قهوه میگيرم، سپس شايد بدانم کی
ميسر میشود همراه هم فال و تماشايت!
سپس سر میگذارم روی اين فرش عزيزی که
پر است از رد نامعلوم عطر ساقهی پايت!
عقبتر میبرم جبر زمان را تا شب يلدا
اگر ترديد خواهی کرد در تصميم فردايت
تو تنها هستهی شيرين گردوهای من بودی
که يک همبازی گردو زنی له کرد با پایات
به تنگ افتادی و ديدی به جای جفت دل تنگت
دو چشم تنگ ديگر میکند هر شب تماشايت
دوباره يک فضاپيما به ماه آمد چه تقديری!
تو را من کردهام گُم ديگری کرده است پيدايت!
#غلامرضا_طریقی
@deli_ism ♥
ایزد که سینه های تو را سار کرده است
بیش از دو ماه روی لبت کار کرده است
با این هدف که روی من و ماه کم شود
در صورت تو دقت بسیار کرده است
آن کس که شیخ دشمن سازَش خطاب کرد
با چنگ خویش موی تو را تار کرده است
اعجاز کرده است که در ابروان تو
طی دو شب دو ماه پدیدار کرده است
یک لایه پنبه جان مرا حفظ می کند
از آتشی که در تنت انبار کرده است
آتش نهاده در تنت و پیش روی من
اخم تو را علامت هشدار کرده است
با این همه همیشه لب روزه دار من
از راه دور با لبت افطار کرده است
#غلامرضا_طریقی
@deli_ism ♥