لبخند تو آورد هلالِ رمضان را
آسوده نموداین همه چشمِ نگران را
در مسجد از او گفتم و دیدم که مؤذّن
ناگاه از او گفت و رها کرد اذان را
| #غلامعباس_سعیدی |
@deli_ism ♥
هرچه او ناز و ادا کرد مجابش کردم
تا رضاخان شدم و کشف حجابش کردم
مریم باکره ای بود و عبادت می کرد
جبرئیلش شدم و پاک خرابش کردم
چشم افسونگر میگون غزلخوانی داشت
هر غزل خواند یکی ناب جوابش کردم
گل سرخی که دهانم ز دهانش بر داشت
آنقدَر سخت مکیدم که گلابش کردم
تا که شلّیک کند بوسه ی آتش، تا صبح
لب مسلسل شد و پیوسته خشابش کردم
بازوان را ز دو سو مثل کتابی بستم
مثل یک برگ گل ِ لای کتابش کردم
تا که بردارم، از گردن او حق زکات
بوسه ی بیشتر از حدّ نصابش کردم
| #غلامعباس_سعیدی |
@deli_ism ♥