هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
#پارتآینده
چشمم بی اختیار بسته شد دوباره، مگه خودش نگفته بود که این ترم حق نداری بری دانشکده، الان میگه پاشو ببرمت دانشگاه! نه! باید سر حرفش می ایستاد و حرفش رو عملی می کرد. بی توجه به ارین پتو رو کشیدم روی سرم، به ثانیه نکشیده پتو رو از سرم کشید پایین :
-کیانا با توام، پاشوامروز دوتا کلاس داری از صبح ،این چه کاریه اخه ؟
در چشم های گرمش خیره شدم :
-دوست دارم حرف دو شب پیشت رو نقض نکنی، من این ترم دانشکده رو حذف میکنم، الانم میخوام بخوابم .
کلافه پفی کشیدو نفس حبس شده اش رو بیرون فرستاد :
- شما بی جا میکنی نری دانشکده، اون حرفم مال دو شب پیش بود.مثل یه دختر خوب و زن حرف گوش کن بلند شو اماده شو و صبحانه ات رو بخور تا ببرمت دانشکده .
- نمیخوام،نمیخوام،نمیخوام،حوصله درس خوندن ندارم
دوباره پتو رو کشیدم روی سرم،انگاری ارین هم دست از سرم برداشته بود و چند دقیقه ای میشد ازش خبری نبود ،تا اومدم از زیر پتو بیام بیرون، ارین پتوروازسرم کشیدپایین و...😂
https://eitaa.com/joinchat/2465464369C78291d6a5c