تو را درخواب دیدم شانه کردم گیسوانت را
نهان از چشم مردم باز بوسیدم دهانت را
وداعت با علی اکبر مرا حسرت به دل کرده
بچرخان اندکی گرد لب من هم دهانت را
به طعم تلخ سیلی تلخ شد شیرین زبانی هم
بپرس از من کجا گم کرده ای طرز بیانت را
چرا ناباورانه از میان تشت می گریی
مگر تا حال بی معجر ندیدی دخترانت را
#محمد_سهرابی
#خانم_سه_ساله
به قلم #حضرت_حافظ و از زبان #خانم_سه_ساله روضه بخونیم:
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
#حضرت_حافظ