تو را درخواب دیدم شانه کردم گیسوانت را
نهان از چشم مردم باز بوسیدم دهانت را
وداعت با علی اکبر مرا حسرت به دل کرده
بچرخان اندکی گرد لب من هم دهانت را
به طعم تلخ سیلی تلخ شد شیرین زبانی هم
بپرس از من کجا گم کرده ای طرز بیانت را
چرا ناباورانه از میان تشت می گریی
مگر تا حال بی معجر ندیدی دخترانت را
#محمد_سهرابی
#خانم_سه_ساله
نقل هست که این شعر #عالیجناب_سعدی از زبان #حضرت_عقیله هست.
حالا با این نگاه هم بخونیدش خالی از لطف نیست.
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم میرود
با آن همه بیداد او وین عهد بیبنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
شب تا سحر مینغنوم و اندرز کس مینشنوم
وین ره نه قاصد میروم کز کف عنانم میرود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم میرود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار من هم کار از آنم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بیوفا
طاقت نمیآرم جفا کار از فغانم میرود
عجب رازی در این رمز نهفته است!
كربلا آمیزه كرب است و بلا،
و بلا افق طلعت شمس اشتیاق است.
و آن تشنگی كه كربلاییان كشیده اند، تشنگی راز است.
و اگر كربلاییان تا اوج آن تشنگی كه می دانی نرسند،
چگونه جانشان سرچشمه رحیق مختوم بهشت شود؟
آن شراب طهور كه شنیده ای بهشتیان را می خورانند،
میكده اش كربلاست و خراباتیانش این مستانند كه اینچنین بی سر و دست و پا افتاده اند.
آن شراب طهور را كه شنیده ای،
تنها تشنگان راز را می نوشانند و ساقی اش حسین است؛
حسین از دست یار می نوشد و ما از دست حسین.
#شهید_آوینی
هست در مسلک ما قند مکرر بوسه
آری این گونه شود طرح مصور بوسه
در خیالم دهم از دور به دل بر بوسه
میزنم بر لب و چشم و قدم و سر بوسه
سجده بر خاک تو دانی ز چه رو میآرم
میزنم بر کف پاهای تو با سر بوسه
ترسم از چاک گریبان تو جبرئیل دمد
به گلوی تو زند بس که پیمبر بوسه
بوسه بر کام تو خود موعضهای شیرین است
مصطفی داد تورا بر سر منبر بوسه
فسق لب بوسه نچیدن ز ضریح تو بود
در مقامی که به پایت زند اکبر بوسه
لال ابراز محبت چه کند وقت وصال
میزند بر رخ معشوق چنان کر بوسه
کر و لالان تو هستیم به ما هیچ مگو
حرف بگذار و بیانگیز لبی بر بوسه
می کند تب به هوای لب شیرین دهنان
دل بیتاب من از هر سخن و هر بوسه
بوسه ای نیز سه شعبه به علی اصغر داد
سخت بنشست در آن معرکه تا پر بوسه
در ره کوفه چو بر نیزه علی اصغر رفت
مادر از روی شتر داد به اصغر بوسه
دست بر کام نهاد از دل خونین چو رباب
به سوی نیزه رها شد چو کبوتر بوسه
مادر از روی شتر از ره دورش بوسید
نیزه از بس که تکان داشت به زورش بوسید
#محمد_سهرابی
#علی_لای_لای
تا نام علی خورد به گوش کر این قوم
با کینهی حیدر به تنش اسب دواندند
#اربا_اربا
#محمد_علی_حق_جو
گَرد از معرکه برخواست خدا رحم کند
یک نفر یکه و تنهاست خدا رحم کند
پیش رویش همه گرگان و سگانند ولی
پشت سر، زینب کبری است خدا رحم کند
#شیب_الخضیب
#حسن_روح_الامین
به قلم #حضرت_حافظ و از زبان #خانم_سه_ساله روضه بخونیم:
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
#حضرت_حافظ
بیاید برام از شب بگید،
از حستون برام بگید،
شب و بیشتر دوست دارید یا روز رو؟
با متن، با شعر، با دلنوشته، با عکس، با هرچی...
شب رو از دید خودتون برام به تصویر بکشید:
https://daigo.ir/secret/119555095
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بوی باروت و خون و خاکستر
کودکِ شیرخوارِ جزغاله
پدری از فراق دق کرده
مادری اشک و شیون و ناله
یک عروسک بدون مادر خود
تک و تنها به زیر آوار است
شب شد اما به لطف موشک ها
دختری در خرابه بیدار است
مادری کودکی گرفته به دست
مثل اصغر به وقت عاشورا
با تمام وجود میگوید
پیشکش کرده ام برای خدا
شب به شب در ضیافت موشک
هی جنازه به روی هم میریخت
روی لبخند کودکان انگار
گردی از غصه ها و غم میریخت
زندگی تلخ و تلخ تر میشد
هر شبی که به صبح میپیوست
خواهری با برادرش میکفت
روز های قشنگ یادت هست؟
میرسد جان کودکان رفح
به لب از گشنگی و بی آبی
قتلگاهی بزرگ شد غزه
و تو اما هنوز در خوابی
با گذشت هزار و اندی سال
کربلا باز میشود تکرار
و به بی غیرتی بعضی ها
باز تاریخ میکند اقرار
بیشرف های پای میز شراب
بیطرف های دست ها به قنوت
هیچ فرقی نمیکند به خدا
در نماز و شراب وقت سکوت
#غزه
#محمد_علی_حق_جو
راستی!
دِل تلگرام هم داره ها،
اونجا هم میتونید پیشمون باشید.
یه حرف در گوشی،
تازه اونجا واکنش و کامت هم بازه😉.
https://t.me/dell_poem
آه،
خامشی بهتر.
ورنه من باید چه میگفتم به او،
باید چه میگفتم؟
گرچه خاموشی سر آغاز فراموشیست،
خامشی بهتر،
گاه نیز آن بایدی پیوند کو میگفت؛
خاموشیست.
#مهدی_اخوان_ثالث
نه مأذنی نه اذانی،نه مسجدی نه سجودی
بهشت خلق نمیشد علی! اگر تو نبودی
#بابا_علی
#محمد_علی_حق_جو
عزیزان!
اومدیم یه دوره کارگاهی شعر پنج روزه،
بهمون ۷ وعده مرغ دادن،
بعدش همه حالشون بد شده دیگه،
منم سه تا رباعی گفتم درباره این بدبختی
که تقدیمتون میکنم:
هر شام و نهار مرغ دادند به ما
کردند ویار؟ مرغ دادند به ما
ما بر سر سفره باز فریاد زدیم
ای داد و هوار مرغ دادند به ما
*
با دوغ و خیار مرغ دادند به ما
با ربِ انار مرغ دادند به ما
کردیم مقاومت ولی باز اینها
با زور و فشار مرغ دادند به ما
*
از قاف قرار مرغ دادند به ما
در حال نزار مرغ دادند به ما
گفتند بیایید غذا میل کنید
گفتیم فرار مرغ دادند به ما
#محمد_علی_بهمنی
گفتی ثنای شاه ولایت نکرده ام
بیرون ز هر ستایش وحد ثنا علی است
چونش ثنا کنم که ثنا کرده ی خداست
هرچند چون غُلات نگویم: خدا علی است
شاهان بسی به حوصله دارند مرتبت
لیکن چو نیک در نگری پادشا علی است
گربگذری ز مرتبه ی کبریای حق
بر صدرِ دور زودگذر کبریا علی است
#بابا_علی
#نیما_یوشیج
با هر که نشینی و قدح نوش کنی
از رشک مرا خراب و مدهوش کنی
گفتی که چو می خورم تو را یاد کنم
ترسم که شوی مست و فراموش کنی
#هلالی_جغتایی
به لطف خدا کتاب "چله شعر" هم تمام شد،
انقدر این کتاب برای من شیرین بود که تو کمتر از سه روز خوندمش،
توی ترمینال،
توی اتوبوس،
توی ماشین و...
و این کتاب رو نه تنها به شعرا توصیه میکنم،
بلکه هرکسی که به شعر آیینی علاقه داره این کتاب میتونه بهش یه دید متفاوت و وسیع نسبت به این حوزه از شعر بده.
کتاب مختصر و واقعا مفیدی هست...
به درباری که جبرائیل اندازد کلاه آنجا
اگر مردی به قدر نیم مژگان کن نگاه آنجا
به غیر از یاد او در محضرش تمحید بیشرمیست
گنه دارد که فکر توبه باشی از گناه آنجا
تمام اولیا را در نجف دیدیم و فهمیدیم
که گرد مرقدش جمعند مشتی بیپناه آنجا
#بابا_علی
#محمد_سهرابی