eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
شبتون مملو از عطر خدا........ 🦋🌹✨🌟🌙🌹🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
┄┅─✵💝✵─┅┄ صبح شد بازهم آهنگ خدا می‌ آید چه نسیم ِخنکی! دل به صفا می‌آید به نخستین نفسِ بانگِ خروس سحری زنگِ دروازه ی دنیا به صدا می‌آید سلام صبحتون بخیر🌺 💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
منتظرم تا که بیایی و تا آمدنت درس اطاعت را با تبعیت از ولایت فقیه مشق می کنم ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
امام دستور مى دهد تا مشك ها را پر از آب كنيم و حركت كنيم. خيمه ها جمع مى شود و همه آماده حركت مى شوند. ساعتى مى گذرد. امام بر اسب خويش سوار است و لحظه اى خواب بر چشم او غلبه مى كند و چون چشم مى گشايد، اين آيه را مى خواند: ( إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُون). على اكبر جلو مى رود و مى گويد: ــ پدر جان! چه شده است؟ ــ عزيزم، لحظه اى خواب چشم مرا ربود. در خواب، سوارى را ديدم كه مى گفت: "اين كاروان منزل به منزل مى رود و مرگ هم به دنبال آنهاست". پسرم! اين خبر مرگ است كه به ما داده شده است. ــ پدر جان! مگر ما بر حق نيستيم؟ ــ آرى! سوگند به خدايى كه همه به سوى او مى روند ما بر حق هستيم. ــ اگر چنين است ما از مرگ نمى ترسيم، چرا كه راه ما حق است. چه خوب پاسخ دادى اى على اكبر! سخن تو آرامش را به قلب پدر هديه كرد. پدر تو را نگاه مى كند و در چشمانش رضايت و عشق موج مى زند. ــ پسرم، خداوند تو را خير دهد. كاروان حركت مى كند. منزلگاه بعدى ما كربلاست. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ گـاهـی اگــر دعـایت مسـتجاب نشـد، بـرو و گــوشـه‌ای بنـشـیـن... زانـوهـایـت را بغـل بگـیـر و یک دل سـیـر گــریـه کـن! شــایـد لازم باشــد میـان گــریه‌هـایـت بگــویی: اللهُـمَّ اغـفِــر لِیَ الـذُنوبَ الّـتـی تَحـبِـسُ الـدُّعــا خــدایا! ببخـش آن گـناهـانم را کـه دعــایم را حــبـس کــرده اسـت... @delneveshte_hadis110
•﷽‌• ماندیم‌درانـتـظـاردیـدارای‌داد دلهاهمه‌تنگِ‌توست‌آقابرگردツ ♥️¦⇠ 🌱¦⇠ @delneveshte_hadis110
( شرحی عاشقانه بر احادیث قدسی) ❣ اعتماد به تو ؛ آدمیزاد را آرام می‌کند! می‌داند؛ هرآنچه تو برایش می‌خواهی؛ چه تلخ و چه شیرین ... حتماً همان نردبانی است که تو؛ در پلّه‌ی آخرش، به انتظارش ایستاده‌ای... 💫 همان نردبانی که خودت؛ هم محکم نگهش داشته‌ای، هم برای بالا رفتن از آن، کمکش خواهی کرد! @delneveshte_hadis110
◈ ✍ 🌷شیخ عــباس قـــمی(ره): هان ای برادر! وقت سفر عقبی از آن تنگــتر است ڪه ما مسافران را فــــرصت بار بستن. چه جای فارغ نشستن و سخنانِ بی فــایده گفـــتن! ↷↷↷ ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
✍امام صادق علیه السلام: به درستی که انسان گناهی را که مرتکب می شود با آن گناه از او دفع می گردد. 📚بحارالانوار ج73 ص358 ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
معلم به بچه هاگفت: به نظرتون شجاع ترین آدماکیان؟ هرکی یه چیزی گفت تااینکه یکی از بچه هابلند شدو گفت: شجاع ترین آدما اونان که خجالت نمیکشن ودست پدرمادرشونو میبوسن نه سنگ قبرشون رو❤️ ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
شب قشنگتون بخیر 🦋🌻 🌟✨🌙🌟✨🌙🌟✨🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ آغاز سخن یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن تو را صدا باید کرد الهی به امید تو💚 🦋🌹💖🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💖🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🥀🍂 ❤️❤️❤️❤️❤️
خدایا ! آنچنان زمین گیرم نکن که هنگام ظهور مولا توان برخاستن نداشته باشم … اللهم عجل لولیک الفرج ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
🕰 –اولش که کلی هم بهش توپیده و گفته دختر من اهل این کارا نیست و چرا تهمت می‌زنید. اصلا شما چیکار به دختر من دارید؟ صبح پدرش دخترم رو برده گذاشته شرکت و قراره بعداز ظهر هم بره دنبالش. اونم گفته من به خاطر خودتون گفتم که تا دیر نشده جلوش رو بگیرید. خلاصه یه هول و ولایی انداخته تو جون مامان که نگو و نپرس. بنده خدا مامان هم هر چی به گوشیت زنگ زده جواب ندادی، بعد شماره شرکت رو از نورا خانم گرفته و زنگ زده، منشی شرکت گفته از صبح شرکت نیومده، بعدشم خود منشی هم گفته که صبح دیده که تو با راستین سوار یه ماشینی شدید و رفتید. اگر هر کس دیگری جز امیر محسن این حرفها را میزد شاید باور نمی‌کردم، شاید هم از کوره در می‌رفتم، ولی حالا فقط با بهت و حیرت به لبهایش که تکان می‌خوردند نگاه می‌کردم. –مامان نپرسیده اون از کجا این حرفها رو میزنه؟ –چرا بعدش که تو رو پیدا نکرده، زنگ زده پرسیده، اونم گفته پسرش با منشی شرکت آشنا هستن اون گفته. –بلعمی؟ –اسمش رو نمی‌دونم. مگه شرکت چندتا منشی داره؟ حرفش که تمام شد لبم را گاز گرفتم و گفتم: –پس چه خوب شد که اون افسر نگهبانه نگذاشت تنها بیام خونه و گفت باید پدرت بیاد، وای امیرمحسن فکر کن اگر من از کلانتری تنها میومدم خونه مگه مامان حرفم رو باور می‌کرد. من شماره‌ پلاک اون ماشینی که ما رو دزدید واسه نورا فرستادم اون چیزی بهتون نگفت؟ –نه؟ خب چرا برای یکی از ماها نفرستادی؟ اصلا برای صدف می‌فرستادی. –با خودم فکر کردم شاید شوهر اون بتونه کاری کنه. –البته فرقی هم نمی‌کرد تا ما اقدام کنیم و پلیس بخواد ماشین رو پیدا کنه، خیلی طول می‌کشید و فرقی به حال شما نمی‌‌کرد. هنوز نمی‌توانستم حرفهای امیر‌محسن را هضم کنم، آخر بلعمی چه ربطی به پسر بیتا خانم داشت. آن موقع که پری‌ناز و سیا ما را به زور بردند کسی در کوچه نبود بلعمی از کجا ما را دیده؟ یعنی بلعمی جاسوسی شرکت و آدمهایش را می‌کند؟ زیر دوش حمام این سوالها همانند قطرات آب برسرم می‌ریختند و من هیچ جوابی برایشان نداشتم. باید به نورا زنگ بزنم. بعد از نماز سرسجاده نشستم و برای راستین دعا کردم. اسکناسها را داخل سجاده‌ام گذاشته بودم. سرم را رویشان گذاشتم و چشم‌هایم را بستم. دلم برایش تنگ شده بود. لحظاتی که در کنار هم بودیم و برای فرار از آن زیرزمین تلاش می‌کردیم مثل فیلم از جلوی چشم‌هایم می‌گذشت و لبخند بر لبهایم می‌آورد. آن در کمد چقدر محکم بر سرش کوبیده شد و او به روی خودش نیاورد و فقط شوخی کرد. مرور خاطرات دلتنگ‌ترم کرد و کم‌کم تبدیل به قطرات اشک شد. با صدای در فوری سجاده را جمع کردم. صدف بود. روی تخت نشست و گفت: –مامان میگه بیا ناهار بخور. از کنارش رد شدم و روی تختم دراز کشیدم. –نمیخورم، میخوام بخوابم، خسته‌ام. بعد چادر نمازم را روی سرم کشیدم و خودم را به خواب زدم. واقعا گرسنه نبودم. شاید هم بودم ولی آنقدر احساسم درگیر راستین بود که اجازه نمیداد چیزی بخورم. یک حساب سرانگشتی کردم، من دیشب شام و امروز هم صبحانه نخورده‌ام، پس چطور گرسنه نیستم. صدف گفت: –تو که قبل ظهر خوابیدی، اینجوری ضعف می‌کنی‌ها، جوابی ندادم. او هم کمی ایستاد و بعد رفت. آنقدر فکر و خیال کردم که دوباره خوابم برد. با سر و صدای امینه بیدار شدم. –الهی بمیرم، وقتی مامان بهم گفت شاخ درآوردم. خدا ذلیل کنه اونایی که پشت سرت حرف زدن. خمیازه‌ایی کشیدم و گفتم: –کی رو نفرین می‌کنی؟ امینه خم شد بوسه‌ایی از گونه‌ام برداشت. –هیچی بابا، ولش کن، پاشو بریم یه چیزی بخور، مامان میگه از ظهر خوابیدی. دختر مگه خرسی، به خواب زمستونی رفتی؟ پاشو ببینم. 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====> ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خـداونــــــــدا …! تو تکراری ترین ”حضور” زندگی منی …! و من عجیب به آغوش تو … از آن سوی فاصله ها خو گرفته ام.💚 ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدیم ها زمستون ها، مادرها، شب ها، لباس ها رو پهن میکردن روی بند صبح که بیدار میشدن میدیدن برف اومده تا کمر، لباس ها یخ زده! اون وقت میاوردن تو اتاق تا یخش باز بشه و دوباره خیس خیس رو بخاری خشک‌ میکردن یادش بخیر... ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
امروز پنجشنبه دوم محرّم است و آفتاب سوزان صحرا بر همه جا مى تابد. سربازان حُرّ خسته شده اند و اصرار مى كنند تا فرمانده آنها امام را دستگير كند و نزد ابن زياد ببرد. حُرّ با امام سخن مى گويد و از آن حضرت مى خواهد تا همراه او نزد ابن زياد برود، ولى امام قبول نمى كند. بعضى از سربازان حُرّ به او مى گويند: "دستور جنگ را بدهيد". ولى حُرّ آنها را به ياد پيمانى كه با امام حسين(ع) بسته است، مى اندازد و مى گويد: "من پيمان خود را نمى شكنم". آنجا را نگاه كن! اسب سوارى، شتابان به اين سو مى آيد. او نزديك مى شود و مى گويد كه نامه اى از ابن زياد براى حُرّ آورده است. همه منتظرند. حالا ديگر از اين سرگردانى نجات پيدا مى كنند. حُرّ نامه را مى گشايد: "از ابن زياد به حُرّ، فرمانده سپاه كوفه: زمانى كه اين نامه به دست تو رسيد سخت گيرى بر حسين و يارانش را آغاز كن. حسين را در بيابانى خشك و بى آب گرفتار ساز، تا جايى كه هيچ پناهگاه و سنگرى نداشته باشد". او نامه را نزد امام مى آورد و آن را مى خواند و مى گويد: "بايد اين جا فرود آييد". اين جا بيابانى خشك و بى آب است و صحرايى است صاف، مثل كف دست. صداى گريه بچّه ها به گوش مى رسد. ترس و وحشت، در دل كودكان نشسته است. به راستى، آيا اين رسم مهمان نوازى است؟ امام نگاهى به بچّه ها مى اندازد. نمى دانم چه مى شود كه دل دريايى امام، منقلب شده و اشك در چشمان او حلقه مى زند. آن حضرت به آسمان نگاهى مى كند و به خداى خود عرض مى نمايد: "بار خدايا! ما خاندان پيامبر تو هستيم كه از شهر جدّ خويش آواره گشته ايم و اسير ظلم و ستم بنى اميّه شده ايم. بار خدايا! ما را در مقابل دشمنانمان يارى فرما". امام به حُرّ مى فرمايد: "پس بگذار در سرزمين نينوا فرود آييم". گويا ما فاصله اى تا منزلگاه نينوا نداريم. امام دوست دارد در آنجا منزل كند، امّا حُرّ قبول نمى كند و مى گويد: "من نمى توانم اجازه اين كار را بدهم. ابن زياد براى من جاسوس گذاشته است و بايد به گفته او عمل كنم". امام به حُرّ مى گويد: "ما مى خواهيم كمى جلوتر برويم". حُرّ با خود فكر مى كند كه ابن زياد دستور داده كه من حسين(ع) را در صحراى خشك و بى آب فرود آورم. حال چه فرق مى كند حسين(ع) اين جا فرود آيد يا قدرى جلوتر. كاروان به راه مى افتد و لشكر حُرّ دنبال ما مى آيند. ما از كنار منزلگاه نينوا عبور مى كنيم. كاش مى شد در اين جا منزل مى كرديم. اين جا، آب فراوانى است و درختان خرما سر به فلك كشيده اند، امّا به اجبار بايد از اين نينوا گذشت و رفت. همه مضطرب و نگران هستند كه سرانجام چه خواهد شد. بعد از مدّتى، حُرّ نزد امام مى آيد و مى گويد: ــ اى حسين! اين جا بايد توقّف كنى. ــ چرا؟ ــ چون اگر كمى جلوتر بروى به رود فرات مى رسى. من بايد تو را در جايى كه از آب فاصله داشته باشد فرود آورم. اين دستور ابن زياد است. نگاه كن! سپاه حُرّ راه را بر كاروان مى بندد. امام نگاهى به اطرافيان خود مى كند: ــ نام اين سرزمين چيست؟ ــ كربلا. نمى دانم چه مى شود؟ امام تا نام كربلا را مى شنود بى اختيار اشك مى ريزد و مى گويد: "مشتى از خاك اين صحرا را به من بدهيد". آيا مى دانيد امام خاك را براى چه مى خواهد؟ امام اين خاك را مى بويد و آن گاه مى فرمايد: "اين جا همان جايى است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)درباره آن به من خبر داده است. يارانم! اين جا منزل كنيد كه اين جا همان جايى است كه خون ما ريخته خواهد شد". آرى! اين جا منزلگاه ابدى و سرزمين موعود است. آن گاه امام خاطره اى را براى ياران خود تعريف مى كند. آيا تو هم مى خواهى اين خاطره را بشنوى؟ امام مى فرمايد: "ياران من! با پدر خويش براى جنگ با لشكر معاويه به سوى صفيّن مى رفتيم، تا اينكه گذر ما به اين سرزمين افتاد. من ديدم كه اشك در چشمان پدرم نشست و از ياران خود پرسيد كه نام اين سرزمين چيست؟ وقتى نام كربلا را شنيد فرمود: اين جا همان جايى است كه خون آنها ريخته خواهد شد. زمانى فرا مى رسد كه گروهى از خاندان پيامبر در اين جا منزل مى كنند و در اين جا به شهادت مى رسند". <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
پشیمانی از گناه خود توبه است. پیامبر اکرم❤️🦋 میخواے از گناهات توبه کنے؟! عضو شو تا دیگه سمت گناه نروے و گناه نکنے😊 ترک گناه به خاطر لبخند مهدے فاطمه🦋 به جمع ترک گناه اضافه بشوید🌸 ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
حدیث 1- امام صادق عليه السلام: إِنَّ مِمَّا يُزَيِّنُ الْإِسْلَامَ الْأَخْلَاقُ الْحَسَنَةُ فِيمَا بَيْنَ النَّاسِ خوش اخلاقى در بين مردم زينت اسلام است. مشکاة الانوار ص 240 2- امام على عليه السلام: مَن حَسُنَت خَليقَتُهُ طابَت عِشرَتُهُ؛ هر كس خوش اخلاق باشد، زندگى اش پاكيزه و گوارا مى گردد. تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 255 ، ح 5378 3- امام صادق عليه السلام: الْبِرُّ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ يَعْمُرَانِ الدِّيَارَ وَ يَزِيدَانِ فِي الْأَعْمَار نيكى و خوش اخلاقى، شهرها را آباد و عمرها را زياد مى كند. کافی(ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص 100 ، ح 8 ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
انسان نجات می یابد: از "تکبر" با سلام کردن از "مصیبت" با صدقه دادن از "بیماری" با دعا کردن از "حرص" با شکر کردن از "غصه" با صبر کردن امیدوارم زندگی تون عاری از تمام بدیها باشه🍁 ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>