┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلام به خدا
که آغازگر هستی ست
سلام برمنجی عالم
که آغازگر حکومت الهیست
سلام به آفتاب
که آغازگر روزست
سلام به مهربانی
که آغازگر دوستیست
سلام به شماکه
آفتاب مهربانی هستید
الهی به امید تو💚
💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_مولای_من♥
سلام زیباترین آرزوی من
تو چقدر معطری که نامت
دهانم را پر از بوی نرگس می کند
و یادت قلبم را
سرشار از شمیم یاس می سازد
و مهرت جانم را
مملو از عطر رازقی می کند ...
اللهم عجل لولیک الفرج
↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
#هدیهیاجباری👩⚖
#پارتبیستسوم🌷
من اگه بخوام كاري رو انجام ندم انجام نميدم.
سرش رو تكون داد و وارد كافيشاپ شد.
همچنان ايستاده بودم و به حرفي كه زده بودم فكر ميكردم. واقعاً چطور تونستم
قبول كنم؟!
مني كه تا به الان فقط زندگيم رو با هستي ميديدم و بعد از ازدواجش به خودم قول
داده بودم كه ديگه هرگز به فكر ازدواج نيفتم؛ حالا بهش گفته بودم كه براي ازدواج
ميخوام با دوستش آشنا شم؟ اوه خدايا چرا قبول كردم؟ شايد به خاطر هستي بود،
به خاطر اينكه نميتونم خواستهاي رو كه ازم داره نپذيرم! اما ميگفت كه دوست
صميميشه، يعني از اين طريق ميتونم بهش نزديك بشم؟ يعني اينطور ميتونم
بيشتر هستي رو ببينم، بيشتر كنارش باشم و اگه مشكلي براش پيش اومد كمكش
كنم و يا شايد بتونم...
اما ته دلم كسي ميگفت اون دختر چي؟ به خودم گفتم اگه واقعاً اينطور باشه كه
هستي ميگه، من دارم در حقش لطف ميكنم و نميذارم كه بميره؛ پس توي اين لحظه
به فكر عشق و عاشقي نيست و فقط ميخواد زنده بمونه!
نفس عميقي كشيدم و وارد كافيشاپ شدم. هستي كنار همون دختر نشسته بود و
باهم صحبت ميكردن. وقتي نزديكشون رسيدم صحبتشون رو قطع كردن و هستي به
چهرهم لبخند زد. روي صندلي نشستم و اين بار با جزئيات بيشتر بهش نگاه كردم.
چهرهاش بيتفاوت بود، همراه با كمي ناراحتي. تركيب اجزاي صورتش به هم
مياومدن؛ دماغ كوچيك و قلمي، چشمهاي مشكيرنگ و پوست سفيد و لبهاي...
صداي هستي من رو از براندازي دختر بيرون آورد.
- خب ديگه، من فكر ميكنم كه بايد برم به كارام برسم. شما هم ميتونيد درمورد
مشكلات سيـاس*ـي كشور باهم صحبت كنيد.
چشمكي زد و از روي صندلي بلند شد. دختر با چشمهاش از هستي ميخواست كه
تنهاش نذاره!
هستي به دختر نگاه كرد و گفت:
- مبيناجان، اگه پسرخاله ام اذيتت كرد ميتوني از روشاي زدن مخصوص خودت
استفاده كني!
لبخندي زد و صندلي رو عقب كشيد و از من و خانومي كه تازه متوجه شده بودم
اسمش مبيناست خداحافظي كرد و ازمون دور شد.
مات به دختر روبه روم نگاه ميكردم. چه آشنايي عجيبي!
سكوت آزار دهندهاي بينمون رو شكوندم.
- من خيلي شوكه شدم! هستي قبلش با من صحبت نكرده بود.
همونطور سرد و بي احساس صحبت كرد:
- اشتباه از من بود، اين وظيفه من بوده كه توضيح بدم.
شونه اي بالا انداختم و دستهاي گره شدهام رو روي ميزگذاشتم.
- فكر ميكنم بايد خودم رو بيشتر معرفي كنم! نميدونم هستي درمورد من چه
چيزايي بهتون گفته؛ اما فكر ميكنم كه خودم بهتر ميتونم اين كار رو انجام بدم.
سـ*ـينه اي صاف كردم و ادامه دادم:
- من احسان ايراني، ٣٢ ساله، وكيل پايه يك دادگستريم و حدود يه سالي ميشه كه
توي شركتي كه الان هستي مدير داخلي اونه مشغول به كارم. يه ماشين پرادو
سفيدرنگ دارم، فعلاً خونه مستقلي ندارم و نظر خونوادهام اينه كه چون برادرم
به خاطر شغلش جنوب زندگي ميكنه، من بايد طبقه دوم خونه خودشون زندگي كنم.
پدرم يه كارخانه كوچيك پوشاك نزديك كرج داره و مادرم خونه داره. كلاً چهارتا
خواهر و برادريم. برادرم امير بچهي بزرگ خونوادهست كه يه سالي ميشه ازدواج
كرده. من بچه دوم خونوادهام، آيدا خواهرم بچه سوم خونوادهست و تقريباً ١٧ سالشه
و برادر كوچيكم اميد كه الان شش سالشه؛ اما بايد بگم كه نسبت به سنش از من هم
بهتر ميتونه مخ بزنه!💖💖💖
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
#تمرینباامامزمانبودن
🔺سعی بکنیم تک تک لحظاتمان را با امام زمانمان باشیم.
☝️با امام زمان بودن بهتر است یا با شیطان و #هواینفسبودن؟!!
🖇تمرین کنیم با امام زمان زندگی بکنیم. چطور؟!
🌿روزی یک دقیقه فکر کن من دارم با #امامزمان زندگی می کنم. امام زمان دارد مرا می بیند،
💥روز بعد یک دقیقه بهش اضافه کن، روز بعد یک دقیقه...
⚜انسان یک دقیقه خودش را کنترل می کند، روز بعد دو دقیقه، روز بعد سه دقیقه...
بعد از یک مدت حاکم بر نفسش می شود. اعمالش را کنترل می کند. بی حساب و کتاب عمل نمی کند. حرکاتش، رفتارش، صحبتهایش همه روی حساب و کتاب می شود.
[جناب حاج آقا زعفری زاده]
@delneveshte_hadis110
••📸🍃••
#عکسنوشته
لَیِّنقَلبیلِوَلِیِّاَمرِک . . . 🌱
@delneveshte_hadis110
🤍چه قدر منتظرم من، خدا كند تو بیایی
🦋نشسته پشت درم من، خدا كند تو بیایی
🤍از آن درختِ شكسته، از آن پرندهی خسته
🦋هنوز خستهترم من، خدا كند تو بیایی
🤍همیشه در سفری تو، بهار و برگ و بری تو
🦋درخت بیثمرم من، خدا كند تو بیایی
🤍غریب ماندهام اینجا، غریب مثل پرستو
🦋شكسته بال و پرم من، خدا كند تو بیایی
🤍شب است و ماه تویی تو، نشان راه تویی تو
🦋ببین كه در به درم من، خدا كند كه بیایی
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#التماس_دعای_فرج 🤲
@delneveshte_hadis110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کدوم سخت تره؟؟؟⁉️
شوهرداری...⁉️😅
بچه داری...⁉️
↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️چرا بعضی از مردها اینجورین؟!
🎤از کلام آیت الله مجتهدی تهرانی رحمهاللهعلیه
↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#یازدههمینمسابقه
#صفحهصدشانزدهم
ــ عَوْن، نگاه كن! على اكبر نيز، شهيد شد. حالا نوبت توست و بايد جانت را فداى دايى ات حسين كنى.
ــ چشم، مادر! من آماده ام.
زينب (س)، صورت فرزند خويش را مى بوسد و او را تا كنار خيمه بدرقه مى كند. آرى! زينب يك دسته گل براى برادر دارد، يك جوان رشيد!
زينب آنجاست، در آستانه خيمه ايستاده و به جوانش نگاه مى كند. عَون خدمت دايى مى آيد و اجازه ميدان مى گيرد و به پيش مى تازد.
گوش كن! اين صداى عَون است كه در صحراى كربلا مى پيچد: "اگر مرا نمى شناسيد، من از نسل جعفر طيّارم! همان كه خدا در بهشت دو بال به او عنايت فرموده است".
نام جعفر طَيّار براى همه آشناست و عَون از پدربزرگ خود سخن مى گويد. مردى كه دستهايش در راه اسلام و در جنگ حُنَيْن از بدن جدا شد و به شهادت رسيد. پيامبربارها فرمود كه خدا در بهشت به جعفر دو بال داده است. براى همين، او را جعفر طيّار لقب داده اند.
جعفر طيّار پسرى به نام عبدالله دارد كه شوهر حضرت زينب(س) است. او نماينده امام حسين(ع) در مكّه است و براى همين در آن شهر مانده است، امّا فرزندان خود عَوْن و محمّد را به همراه همسرش زينب(س) به كربلا فرستاده است.
عون و محمّد برادر هستند، امّا مادرِ عون، زينب(س) است و مادر محمّد، حَوْصاء نام دارد كه اكنون در مدينه است.
ساعتى پيش محمّد نيز، به ميدان رفت و جان خود را فداى امام حسين(ع) كرد.
اكنون اين عون است كه در ميدان مى جنگد و شمشير مى زند و دشمنان را به خاك سياه مى نشاند. دستور مى رسد تا عَون را محاصره كنند. باران تيرها و نيزه ها پرتاب مى شوند و گرد و غبار به آسمان مى رود.
و پس از لحظاتى، او هم به سوى برادر پر مى كشد و خونش، خاك گرم كربلا را رنگين مى كند.
آيا زينب(س) كنار پيكر جوان خود مى آيد؟ هر چه صبر مى كنم، زينب(س) را نمى بينم. به راستى، زينب(س) كجاست؟
زينب نمى خواهد برادر، اشك چشم او را در داغ جوانش ببيند.
بعد از شهادت عون ، جوانان بنى هاشم به ميدان مى روند و يكى پس از ديگرى به شهادت مى رسند.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#یازدههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خدا
میتوان
بهترین روز را
برای خود رقم زد...
پس با عشق
وایمان قلبی بگویی
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا به امید تو💚
❌نه به امیدخلق تو
💖🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷