eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
43 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
                 👩‍⚖   🌷 ﷽ همون لحظه مرد ديگه اي كه كاملاً كچل بود و كاپشن بزرگي تنش بود، به سمتم اومد و پتوي داخل دستش رو روي پاهام انداخت. زانوهام رو توي بـغـ*ـلم جمع كردم تا گرماي بيشتري رو احساس كنم. جوني براي حرفزدن نداشتم و چشمهام از خستگي سنگين شده بود. سرم رو به ستون پشت سرم تكيه دادم و با ذهني خسته و ترسي افتاده به جونم چشمهام رو روي هم گذاشتم. * احسان تكيه ام رو به پنجره داده بودم و به شنود كار گذاشته كنار ميزم نگاه ميكردم؛ توي اين فكر بودم كه چطور ازش به نفع خودم استفاده كنم. اصلاً ممكن بود به جز اينجا، جاي ديگه اي هم كار گذاشته باشن. صداي تقه ي در من رو از فكر بيرون آورد و به در نيمه باز نگاه كردم. صداي هستي اومد: - بيام داخل؟ آره بيا. صورت پريشونش نشون ميداد كه اون هم نگران و مضطربه. - خوبي؟ پوزخندي زدم و گفتم: - آره، خيلي خوبم! زنم رو كه از قضا حامله است گروگان گرفتن، اون هم به خاطر مسئله اي كه هيچ دخلي به من نداره! باورم نميشه هستي! چرا من؟ چرا مبينا؟ چرا آخه؟ - احسان آروم باش! تو با اين حالت چطور ميتوني مبينا رو نجات بدي؟ بذار يه راهي پيدا كنيم. - كافيه! تو رو خدا كافيه! همون يه بار كه خواستي يه راهي پيدا كني و به جاي كمك به مبينا اون رو توي دردسر انداختي و باعث اوضاع الان شدي ديگه كافيه! نميخواد اوضاع رو از ايني كه هست بدتر كني. ناباورانه بهم چشم دوخته بود و چشمهاش دودو ميزد. احسان... چي ميگي؟ من... روي برگه ي روي ميز نوشتم «شنود كار گذاشتن. بهتره طبيعي رفتار كني!» - آره دقيقاً خود تو! تو گفتي كه پليس خبر كنيم، تو گفتي كه به احمد زنگ بزنم؛ وگرنه من اصلاً نميخواستم پاي پليس به اين ماجرا كشيده بشه! - اما من فقط ميخواستم به مبينا كمك كنم، همين! - آره خيلي كمك كردي! ميبيني كه الان هم توي ناكجاآباد داره با يه مشت احمق بي همه چيز سروكله ميزنه، اون هم فقط به لطف كمكهاي جنابعالي! - احسان خواهش ميكنم اينطوري حرف نزن! من كه نميخواستم واسه مبينا اين اتفاقات بيفته. - برو بيرون هستي! برو و به اون دوستاي پليست هم زنگ بزن و بگو كه بازي تمومه. بگو كه خودم با مشكلم كنار ميام. بگو خودم حلش ميكنم و به كمك هيچكس هم نياز ندارم. حـ*ـلقه ي اشك توي چشمهاش جمع شد و با حس خلسه از اتاق بيرون رفت. براي يه لحظه شك كردم كه نوشته هايي رو كه روي برگه جلوي صورتش گرفتم خوند يا نه؛ اما... واقعاً اون حرفها رو از ته قلبم زده بودم؟ از پنجره نظاره گر هواي بيرون شدم. تموم آدمهاي اطرافم برام بيحركت شده بودن، هيچ چيز برام معني نداشت، انگار همه ي آدمها با جسمي بيروح در اطرافم پرسه ميزدن. چشمم رو از عابرهاي توي خيابان گرفتم و به روبه رو خيره شدم. ساختمون بلند و چندطبقه اي كه به نظر مسكوني مياومد. چيزي درست توي طبقه ي روبه رو توجهم رو جلب كرد، جسم سياه رنگي كه براي لحظه اي از پنجره فاصله گرفت. نميدونم اين چه حسي بود؛ اما احساس كردم با ديدن من خودش رو از پنجره دور كرد. تقريباً محال به نظر مياومد؛ چون فاصله زياد بود و امكانش خيلي كم بود كه دقيقاً زاويه ي ديد من رو ببينه و وقتي متوجه نگاهم بشه، از پنجره فاصله بگيره. كلافه دستي توي موهام كشيدم و منتظر به تلفن چشم دوختم. * ديگه به دوتا چشم خودم هم اعتماد نداشتم. با تلفن عمومي به احمد زنگ زدم و گفتم كه ميخوام همه ي كارهايي رو كه ازم خواسته انجام بدم. - احسان ما ميتونيم همه چيز رو حل كنيم، فقط كافيه تو به اعصابت مسلط باشي. - احمد! - ما اينجا بيكار ننشستيم. داريم روي پيداكردن مكانشون كار ميكنيم. به زودي همسرت رو سالم بهت تحويل ميدم. ناموس تو ناموس من هم هست. - احمد! من گفتم كه ميخوام همه ي كارايي رو كه ازم ميخواد انجام بدم؛ اما اين هم به اين معني نيست كه اجازه بدم دست كسايي كه سمت زنم دراز شده و اون رو تو روز روشن گروگان گرفتن، نشكونم! يه راهي پيدا كن كه وقتي مبينا رو سالم تحويل گرفتم، اونا هم تقاص كارشون رو اون هم قانوني ببينن. - دمت گرم احسان! تنهات نميذارم داداش. - موفق باشي. - تو هم همينطور. گوشي رو قطع كردم و به خيابون شلوغ چشم دوختم. چرا اين ساعتها نميگذرن؟ چرا اين روزها انقدر سخت شدن؟ چرا بدون تو دنيا واسه م جهنم شده؟ مگه چند نفر بودي كه حالا با نبودنت انگار توي اين شهر كسي نيست؟! تموم پس اندازم رو از بانك برداشت كردم، ماشينم رو فروختم و با پولش يه آپارتمان خريدم. كليدش رو با حرص روي اپن پرت كردم. باورم نميشد كه همه ي اين كارها رو توي شيش ساعت انجام داده باشم. داشتم پولهام رو كمكم جمع ميكردم تا يه خونه ي نقلي و جمع وجور همين اطراف بخرم و مبينا رو سورپرايز كنم. ميخواستم به دنيااومدن بچمون رو اينجوري بهش تبريك بگم؛ اما حيف... با عصبانيت گلدون روي ميز رو روي زمين پرت كردم و با پا به تيكه ها