eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
4هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
مولایم این خواسته زیادیه که یک دوستدار، اشتیاق همراهی محبوب را داشته باشه؟ اینکه ما دوست داریم با شما سحر برخیزیم، به شما اقامه نماز کنیم، با شما خانه‌ی خدا را طواف کنیم مولای من... دست خودمون نیست بعضی موقع ها احساس تنهایی و وحشت میکنم! مثل کودکی که در کوچه ای شلوغ... پدر را گم کرده است... قسمت می دهم... العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان راستی! راستی! آن بالا؛میان نوشته هایم👆👆 یک مورد از قلم افتاد... دوست دارم، باشما رهسپارکربلا شوم...🚶‍♀🕌 @delneveshte_hadis110
⚫️! پس از آن ڪه ابن ملجم ملعون بر فرق آقا امیرالمومنین علیه السلام ضربت شمشیر زد، حضرت دستور دادند او را حاضر ڪنند و بعد از او سوال ڪردند آیا من امام بدی برای شما بودم؟ من می‌خواستم روح تو را زنده ڪنم و تو مرا ڪُشتی؟! انسان از بی‌معرفتی مردم آن زمان جگرش میسوزد ڪه از بین امام شان، آن حجت خدا، آن خلیفة الله، آن عقل ڪل ڪه مظهر تمام خوبی‌ها بودند و آن معاویه ای ڪه مظهر جهل و نادانی بود، معاویه ملعون را انتخاب ڪردند. 🔺🔻مثل ما شیعیان ڪه هزار و صد و اندی سال است ڪه بین حاڪمیت خواسته‌های نفسمان و حڪومت امام زمانمان، هوای نفسمان را انتخاب ڪرده‌ایم و آن حضرت را ڪنار گذاشته‌ایم.😭😔 📣شاید هر روز امام زمان ما از ما این سوال را بپرسد ڪه آیا من امام بدی برای شما هستم❓ من می‌خواهم روح شما را زنده ڪنم و شما را به سعادت ابدی برسانم، چرا سراغ من نمی‌آیید❕ + اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج❣ ‌🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 @delneveshte_hadis110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
امام رضا(ع) در آغاز امامت حضرت رضا(ع) در 35 سالگی (در سال 183) با شهادت پدر روبرو شد، و از آن پس زمام امور امامت را به دست گرفت و به رسیدگی امور پرداخت. امام کاظم(ع) در فرصت‌های مختلف، حضرت رضا(ع) را به عنوان امام بعد از خود معرفی نمود، ولی در عین حال هوس‌های نفسانی باعث شد که جمعی از شیعیان بیراهه رفتند و حتی بعضی از برادران آن حضرت، مثل زید النّار و ابراهیم، با آن حضرت به گونه‌ای رفتار کردند، که برادران یوسف(ع) با یوسف(ع) رفتار نمودند. در اینجا نظر شما را به دو نمونه از صراحت امام کاظم(ع) بر امامت حضرت رضا(ع) جلب می‌کنم: 1- مخزومی نوه‌ی جعفر طیّار نقل می‌کند: امام کاظم(ع) ما (بنی هاشم) را به خانه‌ی خود دعوت کرد، هنگامی ‌که به محضرش رفتیم، فرمود: «آیا می‌دانید برای چه من شما را به اینجا جمع کرده‌ام؟» گفتم: نه، فرمود: «گواهی دهید که این پسرم (اشاره به حضرت رضا(ع) ) وصیّ من، و سرپرست امور من و خلیفه من بعد از من است، هرکس از من طلب دارد، از او بگیرد، به هر کسی وعده‌ای داده‌ام، از او بخواهد که ادا کند، و هر کسی که ناچار شده با من ملاقات نماید قبلاً از ناحیه‌ی او نامه‌ای نزد من بیاورد، سپس با من ملاقات کند.» 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
Taheri_Babolharam_net.mp3
6.47M
|⇦•روشنیِ راهِ من علی.. زیبا ویژۀ شهادت امیرالمومنین علیه السلام به نَفسِ کربلایی حسین طاهری •✠• ∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞ دشمن از (ع) می‌ترسید که پیشنهاد را مطرح کرد! ای کاش که این را به دست برسانند! ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
امام على عليه السلام: ريشه خردمندى، انديشه است و ميوه آنْ سلامتى أصلُ العَقلِ الفِكرُ ، وثَمَرَتُهُ السَّلامَةُ غررالحكم حدیث 3093@delneveshte_hadis110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیزم سلام طاعات و عبادات قبول باشه ان شاءالله 🌹🌹 اگر براتون مقدور هست برای پدر یکی از دوستان نماز لیله الدفن بخونید.... به نام سید حسن علی فرزند سید علی خدا بهتون جزای خیر بده ان شاءالله 🌹🌹
4_5908755816718010037.mp3
899.4K
برای پیمودن راه صدساله در یک شب آماده‌ای ؟ ❣هرکسی ی سال عبادت اصلا نکرده بــیـــاد.. شــبــــ قـــدره ⚠️ نذار شیطون در گوشتون بگه ، ببین تو ی سال آدم نشدی حالا میخوایی.. 💪✌️ آرررررره ، بگو میخوام ی امشب عبادت کنم 🌹ــــــ💞ــــــــــ💞ــــــــــ💞ــــــ🌹 امشب باید با هم رشد کنیم، قد بکشیم و ب جایی برسیم ک فرشته ها هم ب اونجا راهی ندارن دستتو دراز کن ، رو ب آسمون بذار خدا دستتو بگیره و بکشه سمت خودش ب اجازه بده قلبتو بگیره توو دست خودش بذار ی امشب ت با ش عشقبازی کنه ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
🕰 میوه‌ها را شستم و در ظرف میوه گذاشتم. همه‌ی کارهای مربوط به پذیرایی را انجام دادم و لباس مناسبی پوشیدم و منتظر آمدن مهمانها شدم. گوشی‌ام زنگ خورد. صدف بود. نشسته بود مثلا برای من حرف و نقشه آماده کرده بود که چه حرفهایی به راستین بگویم. بعد از تمام شدن تلفن به سالن آمدم تا نظر امیر محسن را هم بدانم. ولی وقت نشد مهمانها آمدند. با صدای زنگ آیفن مادر از اتاق بیرون آمد و به حالت قهر به طرف آیفن رفت. مادر می‌خواست مرا تحت فشار قرار بدهد تا جواب مثبت بدهم. کاش از ماجرا خبر داشت. بعد از این که چند دقیقه کنار مهمانها نشستم. به همراه راستین برای سرهم کردن دروغی تلخ به اتاق رفتیم. هر دو غرق فکر روبروی هم نشسته بودیم. گاهی نگاهش می‌کردم ولی او سرش پایین غرق فکر بود. "خدایا آخه چی میشد اگه اینجوری نمیشد؟ اصلا اگه می‌خواست این ازدواج سر نگیره چرا شروع شد؟ حداقل به جای این یه آدم بی‌ریخت درب و داغون می‌فرستادی دلم نمی‌سوخت. نمیشد نه؟ آره میدونم نمیشد اون موقع قشنگ عذاب نمی‌کشیدم." سرش را بلند کرد و چشمانم را غافلگیر کرد. نگاهم را به زمین دوختم. بالاخره سکوت را شکست. –میگم می‌خواهید به مادرم بگم چند دقیقه به بهانه‌ی راضی کردن شما بیاد تو اتاق؟ توجیهش می‌کنم که شما روتون نمیشه دلیل مخالفتون رو به من بگید. بعد وقتی با هم حرف زدید همون مسئله که شما کس دیگه‌ایی رو دوست دارید رو بهش بگید. با اخم نگاهش کردم. –شما فقط به فکر خودتونید‌ها به این فکر نمی‌کنید کارتون راه افتاد اونوقت من جواب خانواده خودم رو چی بدم؟ –خب به مادرم بگید که می‌خواهید به خانوادتون بگید دلیل جواب منفیتون معتاد بودن منه، اینجوری نه سیخ می‌سوزه نه کباب. من مطمئنم مادرم اونقدر شما رو دوست داره حتما قبول میکنه. "کاش یه جو از اون احساسات مادرت به تو هم سرایت کرده بود. سنگدلِ متکبر" یاد تلفن و به اصطلاح نقشه‌ی صدف افتادم. گفته بود هر حرفی زد بگویم به شرطی قبول می‌کنم که او هم دلیل این کارهایش را بگوید. سرفه‌ایی کردم و گفتم: –من با مادرتون چیکار دارم خودتون همین دروغ‌هارو براش از زبون من سر هم کنید دیگه. او هم اخم کرد. –مادرم تا از زبون خودتون نشنوه کوتا نمیاد. –چرا؟ یعنی سابقتون اینقدر پیشش خرابه؟ –ربطی نداره، یه مسئله‌ایی هست که... –اتفاقا می‌خواستم بگم تا شما نگید قضیه چیه منم به مادرتون حرفی نمیزنم. با چشم‌های گرد شده نگاهم کرد. –این یه مسئله‌ی شخصیه نمیشه... –عه، جالبه، اونوقت این حرفهایی که من میخوام به مادرتون بزنم شخصی نیست؟ پوزخندی زد. –اون حرفها که حقیقت نداره، نکنه خودتونم باورتون شده؟ در ضمن در عوضش من بهتون کار... –کار بابت اینه که این همه مدت وقت من و خانوادم رو گرفتین و سر کارمون گذاشتین. دیگه قرار نبود دروغ ببافم. نفسش را محکم بیرون داد و از جایش بلند شد. دستی به موهایش کشید و دوباره نشست. –قول می‌دید که بین خودمون باشه؟ –قول میدم که به گوش مادرتون از طرف من نرسه. گیج شده بود. –این چه جور قول دادنه؟ –مدلش مختص منه. سرش را تکان داد و شروع به حرف زدن کرد. بدون ملاحظه، از عشقش به دختری گفت که قبلا در شرکت حسابدار بوده و تصمیم داشت با او ازدواج کند، از خیانتش گفت و این که چهار ماه از هم دور بودند و خیلی برایش سخت گذشته است. –راستش دقیقا همون روز که می‌خواستیم بیاییم خواستگاری شما، پری‌ناز بهم زنگ زد. گریه کرد، گفت که بدون من نمی‌تونه زندگی کنه، گفت می‌خواد برگرده شرکت، عذر خواهی کرد و گفت همش لج‌بازی بوده، برای این که توجهه من رو جلب کنه. اولش تحویلش نگرفتم ولی بعد با پیامهایی که داد یه جورایی فهمیدم اون طور که من در موردش فکر می‌کردم نبوده. حالا می‌خوام اول قضیه‌ی شما منتفی بشه بعد کم‌کم مادرم رو برای رودر رو شدن با پری‌ناز آماده کنم. آخه مادرمم دل خوشی از پری‌ناز نداره. حس حسادت عجیبی سرتاسر وجودم را گرفته بود. از این که اینقدر راحت در مورد عشقش حرف زد دلم شکست. کاش مشکلش هر چیزی بود جز این موضوع. بلند شدم. نگاهی به پنجره انداختم. "خدایا واقعا این موشکها رو از کجا میاری؟ یه جوری آدم رو میزنی که دیگه باید با کارتک جمع بشم." خیلی جدی گفتم: –واقعا نوبره که تو این مراسم باید این حرفها رو بشنوم. بهتره دیگه بریم پیش بقیه. هراسان نگاهم کرد. –خودتون گفتید که بگم. مگه همین الان شرط نذاشتین. به طرف در راه افتادم. –شما همون حرفهایی که خودتون گفتین رو از طرف من به مادرتون بگید قبول میکنن. "به من چه، تو میخوای بری پیش عشقت من دروغ بگم؟" از اتاق بیرون آمدم و جلوتر از او روی مبل تک نفره نشستم. مادرش وقتی اخم مرا دید سوالی نگاهم کرد و با لبخند زورکی گفت؛ –خب عزیزم حرفاتون به کجا کشید؟ طلبکار گفتم: ↘️💖 @delneveshte_hadis110
از کرونا😷آموختیم.. جواب‌امر به‌معروف‌و نهی‌از منکر ″ به تو چه ″ نیستــــ..! آلودگـیِ یک •1⃣• نـــفر ! بـه همه 🍃 ربط دارد . . ✨ (:″ ←🧨 |°• @delneveshte_hadis110
انسانِ دیگه... دلش میگیره! یه شب تنهایی! ..... هزارو صدو هشتاد و شیش‌‌سال‌تنهایی امان ازین دردِ کشنده💔 خوشا به صبرت آقا :)🌱 @delneveshte_hadis110