eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
اين جا قصر يزيد است و او اكنون بر تخت خود نشسته و بزرگان شام را دعوت كرده است تا شاهد جشن پيروزى او باشند. سربازان، سر امام حسين(ع) را داخل قصر مى برند. يزيد دستور مى دهد سر را داخل طشتى از طلا بگذراند، و در مقابل او قرار دهند. همه در حال نوشيدن شراب هستند و يزيد نيز، مشغول بازى شطرنج است. نوازندگان مى نوازند و رقّاصان مى رقصند. مجلس جشن است و يزيد با چوب بر لب و دندان امام حسين(ع) مى زند و خنده مستانه مى كند و شعر مى خواند: لَعِبَت هاشم بالملك فلا***خبرٌ جاءَ و لا وحيٌ نَزَل... بنى هاشم با حكومت بازى كردند، نه خبرى از آسمان آمده است و نه قرآنى، نازل شده است. كاش پدرانم كه در جنگ بَدْر كشته شدند، زنده بودند و امروز را مى ديدند. كاش آنها بودند و به من مى گفتند: "اى يزيد، دست مريزاد!". آرى! من سرانجام، انتقام خون پدران خود را گرفتم! همگان از سخن يزيد حيران مى شوند كه او چگونه كفر خود را آشكار نموده است. در جنگ بدر بزرگان بنى اُميّه با شمشير حضرت على(ع)، به هلاكت رسيده بودند و از آن روز بنى اُميّه كينه بنى هاشم را به دل گرفتند. آنها همواره در پى فرصتى براى انتقام بودند و بدين گونه اين كينه و كينه توزى به فرزندان آنها نيز، به ارث رسيد، امّا مگر شمشير حضرت على(ع) چيزى غير از شمشير اسلام بود؟ مگر بنى اُميّه نيامده بودند تا پيامبر را بكشند؟ مگر ابوسُفيان در جنگ اُحُد قسم نخورده بود كه خون پيامبر را بريزد؟ حضرت على(ع) براى دفاع از اسلام، آن كافران را نابود كرد. مگر يزيد ادّعاى مسلمانى نمى كند، پس چگونه است كه هنوز پدران كافر خود را مى ستايد؟ چگونه است كه مى خواهد انتقام خون كافران را بگيرد؟ اكنون معلوم مى شود كه چرا امام حسين(ع) هرگز حاضر نشد با يزيد بيعت كند. آن روز كسى از كفر يزيد خبر نداشت، امّا امروز همه متوجه شده اند كه اكنون كسى خليفه مسلمانان است كه حتّى قرآن را هم قبول ندارد. به هر حال، يزيد سرمست پيروزى خود است. او مى خندد و فرياد شادى برمى آورد. ناگهان فريادى بلند مى شود: "اى يزيد! واى بر تو! چوب بر لب و دندان حسين مى زنى؟ من با چشم خود ديدم كه پيامبر اين لب و دندان را مى بوسيد". او ابو بَرْزَه است. همه او را مى شناسند او يكى از ياران پيامبر است. يزيد به غضب مى آيد و دستور مى دهد تا او را از قصر بيرون اندازند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام و با توکل به اسم اعظمت میگشاییم دفتر امروزمان را ان شاالله در پایان روز مُهر تایید بندگی زینت دفترمان باشد 💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
یک روز می افتد ؛ آن اتفاق خوب را می گویم … من به افتادنی که برخاستن اوست ایمان دارم ؛ هر لحظه ، هر روز ، هر جمعه … السلام علیک یا صاحب الزمان @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
👩‍⚖   🌷 ﷽ سريع شماره تلفن رو وارد كردم كه با دو بوق جواب داد: - بفرماييد؟ سلام عرض شد. آقاي شمس؟ - در خدمتم. - عذر ميخوام مزاحم شدم. ميخواستم بدونم شما آقايي به اسم محسن صحاف ميشناسيد؟ - نه. شما؟ - من ايراني هستم. ميتونم حضوري باهاتون صحبت كنم؟ - در چه مورد؟ - اجازه بديد ببينمتون. خدمتتون عرض ميكنم. - آقا! من كسي به اين اسم نميشناسم. دنبال دردسر هم نيستم. ديگه با من تماس نگيريد. - خواهش ميكنم آقاي محترم. من اصلاً قصد مزاحمت ندارم. فقط چندتا سؤال دارم. اون هم چون خيلي واجب بود؛ وگرنه هرگز مزاحمتون نميشدم. - بسيار خب. من الان سر كارم هستم. ميتونيد بيايد اينجا؟ بله حتماً. لطفاً آدرس رو بفرماييد. - روي همين شماره پيامكش ميكنم. - خيلي لطف ميكنيد. عذر ميخوام مصدع اوقاتتون شدم. - خواهش ميكنم. خداحافظ. - خدانگهدارتون. نفس آسودهاي كشيدم و خداخدا ميكردم رد يا نشونه اي ازش داشته باشه. با صداي زنگ پيامش تقريباً سمت گوشي شيرجه رفتم و به سمت آدرس حركت كردم! كارخونه‌ي نسبتاً بزرگ توليد كنسرو بود. با دادن اسم و نشوني همون آقا به نگهبان به سمت مسئول انبارداري اشاره كرد. از نگهبان تشكر كردم و به سمت انبار رفتم. مرد قدبلند با موهاي جوگندمي كنار پسر جووني ايستاده بود و باهاش صحبت ميكرد. به سمتشون رفتم و سلام كردم و دست دادم. - سلام. آقاي شمس؟! - خودم هستم. خوشبختم. ايراني هستم. باهاتون تماس گرفته بودم. - آهان بله! تشريف بياريد داخل يه چاي در خدمتتون باشيم. - نه ممنون مزاحمتون نميشم. فقط چندتا سؤال داشتم. - در خدمتم. - من به دنبال آقاي صحاف ميگردم كه از قضا صاحب خونه‌ي شما هستن. ميخواستم ببينم شما آدرس يا شماره اي ازشون نداريد؟ - صاحب كدوم خونه؟ - همين خونه‌اي كه الان دست مستأجر داديد. - آقاي محترم! اگه الان مستأجر داخل خونه‌ست و من اين خونه رو اجاره دادم؛ پس خونه مال منه! منظورتون رو از صاحبخونه رو متوجه نميشم. - يعني سند اين خونه به اسم شماست؟ - بله. شما مطمئنيد؟ - البته! يعني ميفرماييد سند خونه ي خودم رو نميدونم به اسم كيه؟ - اما طبق تحقيقاتي كه ما انجام داديم اين سند به اسم آقاي صحافه. - آقاي محترم سند خونه من به اسم خودمه. اگه شك داري بگم بيارن برات. هرچند به شما مربوط نميشه. - حرف شما براي من سنده؛ اما اين موضوع خيلي واسه من مهمه. من هرجور شده بايد اين آقا رو پيدا كنم. از شما هم خواهش ميكنم كه اگه نشوني چيزي ازش داريد به من بديد. خواهش ميكنم ازتون! - من نميدونم چه كسي اين اطلاعات غلط رو به شما داده. باور كنيد من اصلاً فردي رو به اين اسم نميشناسم. اگه ميشناختم كه بهتون ميگفتم. كلافه دستي توي موهام كشيدم. به بنبست خورده بودم. دستش رو توي دستم فشردم و ازش تشكر كردم و خداحافظي كردم. صداي شكمم نشون از گرسنگي و پيام موقع ظهر رو ميداد. روي ساعت مچيم نگاه كردم ساعت از يك گذشته بود. كنار رستوراني نگه داشتم و وارد رستوران شدم. 💧💧💧💧💧 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
مداحی_آنلاین_خلاصه_گویی_خداوند_حجت.mp3
2.33M
♨️خلاصه گویی خداوند 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام حسن مجتبی علیه‌السلام فرمودند: از حضرت پيرامون بخل سؤال شد؟ در جواب فرمود: معناي آن چنين است که انسان آنچه را به ديگري کمک و انفاق کند فکر نمايد که از دست داده و تلف شده است و آنچه را ذخيره کرده و نگه داشته است خيال کند برايش باقي مي ماند و موجب شخصيّت و شرافت او خواهد بود.✨ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
✍بهجت عارفان؛ هر کس می‌خواهد در کارش گره نیفتد و به هر آنچه می‌خواهد برسد زیاد استغفار کند اگر جواب نداد پاسخگویش من هستم 📚 توصیه‌های بهجت @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
✍🏻تلنگـــرانه... یادمون باشہ! همیشه قرار نیست اون چیزی که دلمون میخواد اتفاق بیوفتہ! هوای نفس مارو به هیچ جا نمیرسونہ.. اول و آخر همہ چیز خداست!🤍 خداست که مهربون و با محبتہ، اگر چیزی باب میلمون بوده، اما اتفاق نیفتاده، قطعا خدا نمیخواستہ که اذیت بشیم و غصہ بخوریم! چون از همہ چیز باخبره و خیلی خوب خبر داره از عواقب تصمیم و حاجتمون... اون موقع صلاحش بر این بوده که خواستہ‌مون رخ نده فقط به خاطر خودمون! خدا بیشتر از هر کسی عاشق تک تک ماست♥️... شاید اون موقع حالمون بد باشہ که چرا نشد،چیشد که نشدو.... اما بعدش هزار بار خداروشڪر میکنیم بابت لطف و محبتش... 😊 ✨«…عَسى‌ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى‌ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‌»✨ و چه‌ بسا چيزی را ناخوش داريد، در حالی كه خير شما در آن است‌ و چه بسا چيزی را دوست داريد، در حالى كه ضرر و شرّ شما در آن است و خداوند (صلاح شما را) می‌داند و شما نمى‌دانيد🌸 @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷
باز ندبه باز غصه باز دل هایی که دلگیر غروبند غروب جمعه و اوقات دلگیر دل ما گریه می خواهد حسابی @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، يَا أَبَا الْقاسِمِ، يَا رَسُولَ اللّٰهِ، يَا إِمامَ الرَّحْمَةِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
👩‍⚖   🌷 ﷽ ميزي كه كنار پنجره بود نشستم و به خيابون خيره شدم. هميشه دوست داشتم كه همراه با هستي وارد چنين رستوراني بشم. پشت چنين ميزي بشينم و تا آخر عمر به چشمهاش نگاه كنم. اونقدر بهش خيره بشم كه غذاي سردشده رو نديد بگيرم. دستش رو توي دستم فشار بدم، تموم شهر رو بهش نشون بدم و بگم «اين خيابونا رو ميبيني؟! همه‌ي عظمت اين شهر رو ميبيني؟ همه‌ي اين دنيا بدون تو پشيزي واسه‌م ارزش نداره. اين زندگي رو فقط براي تو ميخوام. اين زندگي رو براي به دست آوردنت زير پا ميذارم.» بهش بگم كه بيست ساله توي عشقش ميسوزم و هلاك ميشم. اي خدا اين زندگي به چه درد ميخوره وقتي اون روبه روم نيست؟! وقتي اون توي زندگيم نيست؟! صداي گارسون نگاهم رو از پنجره گرفت. چشمم پر از اشك بود؛ اما اون حس لعنتي اي كه هميشه با خودم ميگم «مرد گريه نميكنه» و اجازه نميدم كه اشكهام پايين بياد و خودم رو توي بغض گلوم خفه ميكنم، باز هم اجازه ي گريه كردن بهم نداد. - چي ميل داريد؟ نگاهي به منوي داخل دستم انداختم. هـ*ـوس چلوكباب كرده بودم. چلوكباب زعفروني سفارش دادم و دوباره توي فكرم غرق شدم. *** جلوي آپارتمان دو طبقه ايستادم. ماشين رو كنار ديوار پارك كردم و از ماشين پياده شدم. دزدگير ماشين رو زدم و بعد از نگاه سرسري به خونه به سمت آيفون رفتم و دكمه رو فشار دادم. صداي پسربچه اي توي آيفون پيچيد: - بفرماييد. - سلام. پدرتون هستن؟ - شما؟ - ميشه بهشون بگيد چند لحظه بيان پايين؟ باهاشون كار دارم. صداي بابا گفتنش به گوشم رسيد و چند دقيقه ي بعد صداي آقايي از پشت آيفون اومد: - بفرماييد. - سلام عرض شد. عذر ميخوام؛ ميشه چند لحظه تشريف بياريد پايين؟ - شما؟ - خدمتتون عرض ميكنم. ميام. چند دقيقهاي طول كشيد تا مرد مسني با پيراهن و شلوار قهوه اي دم در حاضر شد. - بفرماييد. - سلام عرض شد. خيلي عذر ميخوام مزاحم شدم. اگه امكان داره چندتا سؤال داشتم. - سلام بفرماييد در خدمتم. - شما آقاي محسن صحاف رو ميشناسيد؟ - شما چه نسبتي با ايشون داريد؟ - من از دوستان خانوادگيشون هستم. حتماً بايد ايشون رو ببينم و باهاشون صحبت كنم. مطلب خيلي مهميه. سرش رو كمي پايين گرفت و به نقطه اي خيره شد. با ترديد گفت: - آقاي صحاف چند سالي ميشه كه ايران نيومدن. چطوري ميتونم باهاشون تماس بگيرم؟ - بعد از اينكه ايشون از ايران رفتن من ديگه ارتباطي باهاشون نداشتم. به جز يه بار كه با من تماس گرفتن و گفتن كه از اين به بعد اجاره خونه رو به حساب خواهرشون واريز كنم. - يعني ايشون الان خارج از كشور هستن؟ - بله. خواهرشون كه به من اينطور گفتن. - عذر ميخوام. شما شماره يا آدرسي از خواهرشون داريد؟ - يه شماره تلفن دارم ازشون. - ميشه لطف كنيد و بهم بدين. - بسيار خب. يادداشت كنين. گوشيم رو از داخل جيب كتم بيرون آوردم. شماره رو از داخل گوشيش خوند و من وارد كردم. به احتمال قوي خواهرش بايد شماره تلفني يا آدرسي از برادرش داشته باشه. شماره تلفن ثابت بود. بعد از چندتا بوق جواب داد: - الو. بفرماييد؟ - سلام. خانم صحاف؟ - خودم هستم. بفرماييد؟ - عذر ميخوام. ميتونم باهاتون صحبت كنم؟ - شما؟ - ايراني هستم. درمورد برادرتون چندتا سؤال داشتم. - من ازشون خبري ندارم. مزاحم نشيد. - خانم چند لحظه اجازه بديد! - بفرماييد. - ميشه آدرس منزلتون رو بديد من حضوري باهاتون صحبت كنم؟ خواهش ميكنم. موضوع خيلي مهميه. - برادرم رو از كجا ميشناسين؟ - عرض ميكنم خدمتتون. - بسيار خب. همسرم تا يه ساعت ديگه منزل هستن. شما هم همونموقع تشريف بيارين. - لطف بزرگي كرديد خانم صحاف. متشكرم. - خداحافظ. - خدانگهدارتون. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
*🏵️ذکرروز شنبه* *🌸یا رب العالمین* *🌹ای خداوند جهانیان* *صد مرتبه*
💕میان "پرواز"تا"پرتاب" ست، از تا آسمان پرواز که کنی، آنجامیرسی که می‌خواهی! پرتابت که کنند، آنجا می‌روی که می‌خواهند، پس را بیاموز. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
💕خوشبختی یه زندگی هدفمنده، اگه رو از زندگی‌ بگیری، هم ازش میشه. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
💕خیلی از بازنده ها هستند که زمانی کشیدند که چقدر نزدیک به رسیدن به هستند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
*💎امیرالمومنین امام على عليه السلام فرمودند:* *🌈هرگاه در روزى تو تأخير و تنگى پديد آمد، از خداوند آمرزش بخواه و استغفار کن تا روزى را بر تو فراوان گرداند.🌈* 📚 تحف العقول، ص۱۷۴ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
يزيد اجازه ورود كاروان اسيران را مى دهد. درِ قصر باز مى شود و امام سجّاد(ع) و ديگر اسيران در حالى كه با طناب به يكديگر بسته شده اند، وارد قصر مى شوند. دست همه اسيران به گردن هاى آنها بسته شده است. آنها را مقابل يزيد مى آورند. نگاه كن! هنوز غُلّ و زنجير بر گردن امام سجّاد(ع) است، گويى از كوفه تا شام، غُلّ و زنجير از امام جدا نشده است. اسيران را در مقابل يزيد نگه مى دارند تا اهل مجلس آنها را ببينند. يكى از افراد مجلس، دختر امام حسين(ع) را مى بيند و از زيبايى او تعجّب مى كند. با خود مى گويد خوب است قبل از ديگران، اين دختر را براى كنيزى از يزيد بگيرم. او به يزيد رو مى كند و مى گويد: "اى يزيد، من آن دختر را براى كنيزى مى خواهم". فاطمه، دختر امام حسين(ع)، در حالى كه مى لرزد، عمّه اش، زينب را صدا مى زند و مى گويد: "عمّه جان! آيا يتيمى، مرا بس نيست كه امروز كنيز اين نامرد بشوم". زينب رو به آن مرد شامى مى كند و مى گويد: "واى بر تو، مگر نمى دانى اين دختر رسول خداست؟". مرد شامى با تعجّب به يزيد نگاه مى كند. آيا يزيد دختران پيامبر را به اسيرى آورده است؟ او فرياد مى زند: "اى يزيد، لعنت خدا بر تو! تو دختران پيامبر را به اسيرى آورده اى؟ به خدا قسم من خيال مى كردم كه اينها، اسيران كشور روم هستند". يزيد بسيار عصبانى مى شود. او دستور مى دهد تا اين مرد را هر چه سريع تر به جرم جسارت به مقام خلافت، اعدام نمايند. يزيد از بيدارى مردم مى ترسد و تلاش مى كند تا هرگونه جرقه بيدارى را بلافاصله خاموش كند. او بر تخت خود تكيه داده است و جامِ شرابى به دست دارد. سر امام حسين()مقابل اوست و اسيران همه در مقابل او ايستاده اند. امام سجّاد(ع) نگاهى به يزيد مى كند و مى فرمايد: "اى يزيد! اگر رسول خدا ما را در اين حالت ببيند با تو چه خواهد گفت؟". همه نگاه ها به اسيران خيره شده و همه دل ها از ديدن اين صحنه به درد آمده است. يزيد تعجّب مى كند و در جواب مى گويد: "پدر تو آرزوى حكومت داشت و حق مرا كه خليفه مسلمانان هستم، مراعات نكرد و به جنگ من آمد، امّا خدا او را كشت، خدا را شكر مى كنم كه او را ذليل و نابود كرد". امام جواب مى دهد: "اى يزيد، قبل از اينكه تو به دنيا بيايى، پدران من يا پيامبر بودند يا امير! مگر نشنيده اى كه جد من، على بن ابى طالب در جنگ بَدْر و اُحُد پرچمدار اسلام بود، امّا پدر و جد تو پرچمدار كفر بودند!". يزيد از سخن امام سجاد(ع) آشفته مى شود و فرياد مى زند: "گردنش را بزنيد". ناگهان صداى زينب در فضا مى پيچد: "از كسى كه مادربزرگش، جگرِ حمزه سيدالشهدا را جويده است، بيش از اين نمى توان انتظار داشت". مجلس، سراسر سكوت است و اين صداىِ على(ع) است كه از حلقوم زينب()مى خروشد: آيا اكنون كه ما اسير تو هستيم خيال مى كنى كه خدا تو را عزيز و ما را خوار نموده است؟ تو آرزو مى كنى كه پدرانت مى بودند تا ببينند چگونه حسين را كشته اى. تو چگونه خون خاندان پيامبر را ريختى و حرمت ناموس او را نگه نداشتى و دختران او را به اسيرى آوردى؟ بدان كه روزگار مرا به سخن گفتن با تو وادار كرد وگرنه من تو را ناچيزتر از آن مى دانم كه با تو سخن بگويم. اى يزيد! هر كارى مى خواهى بكن، و هر كوششى كه دارى به كار بگير، امّا بدان كه هرگز نمى توانى ياد ما را از دل ها بيرون ببرى. تو هرگز به جلال و بزرگى ما نمى توانى برسى. شهيدانِ ما نمرده اند، بلكه آنها زنده اند و در نزد خداى خويش، روزى مى خورند. اى يزيد! خيال نكن كه مى توانى نام و يادِ ما را از بين ببرى! بدان كه ياد ما هميشه زنده خواهد بود. يزيد همچون مارى زخمى به گوشه اى مى خزد. سخنان زينب(س) او را در مقابل ميهمانانش حقير كرده است. او ديگر نمى تواند سخن بگويد. آرى! بار ديگر زينب افتخار آفريد. او پاسدار حقيقت است و پيام رسان خون برادر. همه مهمانان يزيد از ديدن اين صحنه ها حيران شده اند. يزيد ديگر هيچ كارى نمى تواند بكند، او ديگر كشتن امام سجّاد(ع) را به صلاح خود نمى بيند و دستور مى دهد تا مهمانان بروند و غُل و زنجير از اسيران باز كنند و آنها را به زندان ببرند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef