#خاطرهآشناییخادمینباشهید🌹
#خاطرهخادمی خاطره شماره12
#ارسالیخادم💌
و همیشه به آقا محمدرضا و خدا می گفتم که یه دوستی به من بدین که مثل خودم چادری و مذهبی باشه، و به لطفشون بهم دادن و من الان یه دوست مذهبی عین خودم دارم🦋
وقتی عضو کانالشون شدم چند روزی بعدش دیدم گفتن که خادم لازم دارن من نمیدونستم که داخل فضای مجازی هم میشه خادم شهدا شد😢
رفتم پیام دادم بهشون و برام خیلی باور نکردنی بود که قبول شدم،بهترین اتفاق زندگیم بود.😍
همون سال 98از طرف مدرسه میخواستن بچه هارو ببرن شلمچه و منم خیلیی دلم میخواست برم اما هزارتا مشکل پیش پام افتاده بود که نمی تونستم برم😢
به آقامحمدرضا گفتم من میخوام برم پیش رفیقات خیلی دلم میخواد برم تو یه کاری کن تو مردونگی کن کمکم کن تا بتونم برم😔💔
ایشونم کمک کردن و همه مشکلات حل شد و من راهی شلمچه شدم🙂✨
همیشه دلم میخواست یه قاب عکس ازشون داشته باشم دلم میخواست کتاب یک روز بعد از حیرانیشون رو داشته باشم و بخونم
وقتی رسیدیم به شلمچه رفتیم طلائیه تا رفتم داخل چشمم افتاد به کتاب یک روز بعد از حیرانی شهید دهقان، باورم نمی شد و سریع رفتم خریدمش اونقدر خوشحال بودم که چاره نداشتم پرواز کنم😶
وقتیم میخواستیم بریم خوابگاه یه چندتا دکه بود رفتم ببینم چی دارن همین که رفتم چشمم افتاد به قاب عکسشون😍 و اینجا دیگه داشتم سکته میکردم😁
خلاصه که شهید دهقان بدجور هوای بنده رو داشتن😅
و من هم ارادت خاصی نسبت به ایشون دارم☺️
من تموم زندگیمو مدیون شهید دهقان هستم...
دعا کنید که شرمندشون نشم😔🍁
التماس دعای شهادت💔
#پایان
#کانالدلنوشتهشهیددهقان
@Delneveshte_shahid_dehghan
#خاطرهآشناییخادمینباشهید🌹
#خاطرهخادمی خاطره شماره14
#ارسالیخادم💌
ماجرای خادم شدن:
دومین سالگرد شهید که مصادف با ٢١ آبان ٩۶ میشد، مثل هرسال نذر ختم قرآن کردم و به چیذر رفتم
بی اندازه اون روز بارون میومد🌧
سعادت دیدن خانواده شهید رو هم داشتم😍
ختم قرآن رو به افرادی که داخل امامزاده بودن، پخش کردم، ٢ دختر هم اونجا بودن که به اونها هم دادم، گفتن ما کانال شهید رو داریم و ختم قرآن گرفتیم. من ازشون آدرس کانال رو پرسیدم
چندین ساعت اونجا بودیم و هم صحبت😊
یه جورایی دوست شدیم، به اون ها گفتم اگه کمکی، کاری بود دریغ نمیکنم
شماره تلفنم رو دادم
چندماه بعد، به من پیشنهاد خادمی رو دادن😍
اما میترسیدم از عهده اش برنیام و شرمنده بشم😓
به صورت آزمایشی کار کردم و رفته رفته علاقم بیشتر و فعالیتم جدی تر شد😄
بعد ها هم برای خودم ثابت شد و هم از خیلی خادم ها شنیدم که این کانال ها چقدر برای خود شهید مهمه و حواسشون به خادمین هست😍
خوشحالم که جزوشون هستم💗
#پایان
#کانالدلنوشتهشهیددهقان
@Delneveshte_shahid_dehghan
#خاطرهآشناییخادمینباشهید🌹
#خاطرهخادمی خاطره شماره15
#ارسالیخادم💌
طریقه آشنا شدن من با شهید دهقان از اونجا شروع شد که دانشگاه یه برنامه برای چیذر گذاشت از اونجایی که من تقریباً همه برنامه های دانشگاه رو شرکت میکردم این برنامه رو هم شرکت کردم😊
با دوستم چیذر رفتیم تقریباً مزار بیشتر شهدا که اونجا بودن رفتیم مزار شهید دهقان به خاطر اینکه عکسشون بود و گل🌸 و گیاه زیاد سر مزار شون بود مارو بیشتر جذب کرد این اولین باری بود که من به چیذر میرفتم.
بار دوم که به چیذر رفتم تولد شهید دهقان بود که با پیشنهاد دوستم با هم به چیذر رفتیم البته در آن زمان قرار بود از طرف دانشگاه ما را به بازدید علمی ببرند ولی من نتوانستم پیشنهاد دوستم را رد کنم پس به بازدید علمی نرفتم به همراه دوستم به چیذر رفتیم🚶🏻♀
دوستم به من قول داد که اگر همراه او به چیذر بروم به من یک هدیه🎁 خوب بدهد!
وقتی به چیذر رسیدیم پدر و مادر شهید دهقان آنجا بودند خیلی خوشحال شدم که با خانواده شهید آشنا شدم بعد از بازگشت به دانشگاه کتاب یک روز بعد از حیرانی را به من هدیه داد😍📚
#پایان
#کانالدلنوشتهشهیددهقان
@Delneveshte_shahid_dehghan
#خاطرهآشناییخادمینباشهید🌹
#خاطرهخادمی خاطره شماره16
#ارسالیخادم💌
آشناییم با داداش محمدرضا
سال۹۶ تواردوگاه شهید مسعودیان خادم بودم،
یه شب🌙 خواب دیدم یه میدان بزرگ که یه کم ارتفاع داره، چندتا مزارشهید اونجاست وچندتا شاخه گل💐 تو دستم بود؛ مستقیم رفتم سرمزاری که اسم داداش محمدرضا روش نوشته بود🙄 ولی از قبل داداش محمدرضا رو میشناختم، درحدی که میدونستم از شهدای مدافع حرم هست نه شناختی که بعدخواب داشتم.
بعداز خوابی که دیدم باعث شد دنبالش برم
هرچی مطلب، عکس، کلیپ بود دیدم
و این خواب باعث شد بهترین داداشم رو پیدا کنم
ومزارش کیلومترها ازش دورم ولی اولین دیدارمون شد بعد از راهیان نور، روز تولدش روزبارونی که هیچ وقت اون روز فراموش نمیکنم☺️♥️
نزدیک یک سال دعوت نشدم وانقدر دلتنگشم
دلتنگ روزهای که رو به رو مزارش ساعت ها مینشستم و ساعت از دستم میرفت!
بعضی روزها تاغروب و نماز مغرب😢🍃
#پایان
#کانالدلنوشتهشهیددهقان
@Delneveshte_shahid_dehghan
#خاطرهآشناییخادمینباشهید🌹
#خاطرهخادمی خاطره شماره17
#ارسالیخادم💌
ماجرای آشنایی با شهید دهقان برمی گرده به برنامه از لاک جیغ تا خدا🌱
یک روز که داشتم از تلویزیون برنامه از لاک جیغ رو میدیدم، یادم هست که برنامه خانم تاج بود اسم شهید دهقان رو گفتن
اونجا برای اولین بار اسم شهید رو شنیدم🙂
و طبق عادت همیشگی که تا اسم شهید جدیدی رو میشنیدم سراغ زندگی نامه و عکساشونو میرفتم اسمشون رو در گوگل جستجو کردم تا این شهید رو بشناسم اون روز یک عکس اومد که فکر کردم سنشون بالاست چون قبلش با شهید دانشگر آشنا شده بودم دلم میخواست رفیق شهیدم فاصله سنی زیادی با من نداشته باشن نمیدونم چیشد که دیگه سراغ زندگینامشون و عکسای دیگرشون نرفتم بعد مدتی که گذشت کانال برنامه از لاک جیغ رو پیدا کردم و چون همه برنامه ها رو ندیده بودم و برام جالب بود که ماجراهای تحولاتشون رو دنبال کنم دوباره از اول همه فیلم ها رو دانلود کردم و داشتم به ترتیب نگاه میکردم که دوباره همون فیلم رو دیدم، برای بار دوم اسمشون رو جستجو کردم، این بار عکس های که با لباس خادمی گرفته بودن اومد خیلی تعجب کردم مخصوصا وقتی سال تولدشون رو دیدم چون هم سن خودم بودن!😳
چرا اینا رو اون روز ندیده بودم؟!
چند روز بعد تو یک کانالی پست سالگرد شهادتشون رو دیدم اصلا یادم رفته بود که سالگرد شهادتشون نزدیکه، به علت دوری راه امکان چیذر رفتن نبود😕
اون روز به جای چیذر به نیابت از ایشون
گلزار شهدای شهرمون رفتم اما خیلی ناراحت بودم از اینکه تو مراسمشون نیستم؛ گفتم میدونم الان کنار زائراتون که چیذر هستن هستید و حواستون به من نیست😢
دلم گرفته بود، اما در عین ناباوری شهید دهقان هدیه ای فرستادن همونجا در گلزار شهدا که خیلی خوشحالم کردن و خواستن با این کارشون بگن حواسشون به همه هست حتی کسایی که دور هستن😇
و بعد اون ماجرا ایشون شدن رفیق شهیدم😍♥️
#پایان
#کانالدلنوشتهشهیددهقان
@Delneveshte_shahid_dehghan
#خاطرهآشناییخادمینباشهید🌹
#خاطرهخادمی خاطره شماره18
#ارسالیخادم💌
اگر بخواهم بگویم یک من جدید متولد شده بود ... کتاب یک روز بعد از حیرانی که برای همیشه روی میز من جای گرفت .. از توهماتم بگویم این بار که هر گاه نمازم دیر میشد یا کار بدی میکردم احساس میکردم با اخم مرا نگاه میکنید مگر عکس ها می توانند
احساس را نمایش دهند؟!🤔
آن روز ها با تصمیم قاطع من برای زندگی ام رقم خورد ...
به راستی اگر شما نبودید من الان کجا ایستاده بودم؟!😭
اگر بخواهم از شما بگویم باید تمام لحظات این یک سال را توصیف کنم ..
و خداوند در بعضی بنده هایش
بیشتر خود را نمایان میکند✨
چگونه بگویم از لحظه ای که خود نیز هنوز گنگم که چگونه شد که از یک گروه کنکوری رسیدم به کانال شهید دهقان به گروه خادمین شهید دهقان ؟!🙂
اینها شاید برای دگران ساده باشد اما تماما برای من معجزه ست برای من نگاه خداست
بگویم که احساس راه رفتن روی ابر هارا داشتم هنگامی که لباس انجام کوچک ترین کار برای شمارا به تن کردم ؟!😍
حالا درست لباس مجازیست اما احساس واقعیست😁
بگویم منی که حتی یک کانال مذهبی نداشتم .. تمام تلاشم را میکردم برای انجام هر کاری تا لبخندی بر لبان امام زمانمان بنشانم ؟! تا شمارا شرمنده نکنم ؟!🙄
بگویم از شب شام غریبانی که تنها به مراسم رفتم و دل گرفته ترین حالت ممکن بودم که در همان لحظه نوحه مورد علاقه شما پخش شد ؟!
شاید اینها برای بقیه ساده باشد اما برای من یعنی نگاه خدا یعنی نگاه شما😊
کاش هرگز نگاهتان از ما برداشته نشود
حضرت برادر گلم♥️
بگویم هر گاه دست از پا خطا کردم نشانه ای دادید که حواست به زندگی ات باشد که من ناظرم(:
#پایان
#کانالدلنوشتهشهیددهقان
@Delneveshte_shahid_dehghan
#خاطرهآشناییخادمینباشهید🌹
#خاطرهخادمی خاطره شماره19
#ارسالیخادم💌
من خیلی اتفاقی از طریق کانال شهید ابراهیم هادی با شهید دهقان اشنا شدم!
با دیدن عکس شهید و خاطره ای که توی کپشن نوشته شده بود مشتاق شدم بیشتر درباره شهید بدونم😊
با کانال رسمی شهید اشنا شدم و مطالب و از اول خوندم و چند تا عکس نوشته درست کردم و برای ادمینی که توی بیو کانال بود فرستادم و بهشون گفتم اگه کمکی از دستم برمیاد بگید انجام بدم
که پرسیدن تبادل بلدی؟!
و من بعد از اون فکر میکنم یک سال یا دو ساله که خادم تبادل کانال شهید دهقانم☺️
و میشه گفت شهید هادی منو سمت شهید دهقان هل داد و منو باهاش اشنا کرد😍♥️
#پایان
#کانالدلنوشتهشهیددهقان
@Delneveshte_shahid_dehghan
#خاطرهآشناییخادمینباشهید🌹
#خاطرهخادمی خاطره شماره20
#ارسالیخادم💌
یه روز داخل کانال روزانه یه پست دیدم نوشته بود مسابقه شناخت شهید به مناسبت سالگرد شهادت
شرکت کردم و حدوداد ۲۰ روز منتظر موندم تا برنده ها اعلام بشن
شب قبل از اعلام برنده ها یه خوابی دیدم خواب دیدم شهید دهقان نشستن و گوشی دستشونه منم روبه روی ایشون نشسته بودم و گوشی دستم بود و هر دومون داشتیم همزمان کانال روزانه سروش رو چک میکردیم که شهید به من گفتن ببین یه پیام تو کانال برات فرستادم برای توعه این پیامها از طرف من به تو😍💔
فردا صبح که اسم خودم رو جزو برنده ها دیدم تازه متوجه خواب شدم البته فقط به همین ختم نشد چند روز بعد فراخوان جذب خادم زدن و خیلی راحت قبول شدم و این دومین هدیه ای بود که دادن به من☺️🌸
من بعد از اعلام برنده ها همش منتظر بودم هدیه به دستم برسه ولی نمیدونم چرا نمیرسید
بعدا خبر دار شدم هدیه به دست باقی برنده ها رسیده و فقط به من نرسیده!😳
همش ناراحت بودم که چرا😔
با خودم میگفتم شاید لایق نبودم دلم نمیومد که گلایه کنم به شهید چون بیشتر از این حرفا به من محبت داشتن اما خیلی دلم میخواست هدیه🎁 رو داشته باشم
حدودا یک سال گذشت و من به طریق مختلف پیگیری میکردم (به شهید میگفتم منم پیگیرم مثل شما و بالاخره به هدیه میرسم😅)
امسال مهرماه بعد از شهادت امام رضا (ع) خیلی دلتنگ مشهد بودم این دلتنگی ادامه داشت از طرفی خیلی دلم میخواست قاب فرش حرم رو هدیه از یه نفر بگیرم میتونستم بخرمش اما میگفتم اگر این قاب فرش هارو هدیه بگیرم لذتش بیشتره و انگار یه نشونه نابه از طرف امام رضا"ع" برای رفع دلتنگی های من
تا اینکه روز سالگرد شهادت شهید یه شماره ناشناس بهم زنگ زد و خودشون رو معرفی کردن و گفتن که هدایای شما آماده شده و بزودی براتون میفرستیم اون لحظه هم خیلی خوشحال و هم خیلی غافلگیر شده بودم😄
خلاصه وقتی هدایا به دستم رسید و بین هدایا قاب فرش حرم امام رضا"ع" رو دیدم این خوشحالی دوبرابر شد و اونروز هم از امام رضا"ع" و هم از شهید هدیه گرفتم😍
خادمی که هدایارو برای من فرستادن گفتن که اگر سال گذشته هدیه شما هم به دستتون میرسید قاب فرش دیگه نداشتین اما برای اولین بار قاب فرش حرم رو هم هدیه دادیم😊 اون یک سال صبری که کردم تا هدایا به دستم برسه حکمتش این بود✨
#پایان
#کانالدلنوشتهشهیددهقان
@Delneveshte_shahid_dehghan
{بهنامخدایدلسوخٺگان}
رمان کوتاه و #واقعی
#مدافعامنیٺ♥️
قسمت #چهاردهم🌿
همه چیز تیره تار بود برام ..
روز مراسم پویا خیلی شلوغ بود!
فرمانده کل ناجا شروع کردن به سخنرانی، و گفتن: - همسر شهید اشکانی شما اون دنیا جلو حضرت زینب رو سفیدی؛ همسر وهب به امام حسین(ع) گفته بود من به یه شرطی میذارم همسرم بره جنگ که اون دنیا شفاعت منم بکنه این دنیا که باهم نتونستیم باشیم ولی اون دنیا باید حق همسری رو ادا کنه🙃
زندگی مشترک ما هفت ماه دوام داشت...
و چقدر شیرین بود؛ همون هفت ماه به اندازه هفتاد سال خاطره شیرین داریم :)
الان کل دنیای خاطرههای عاشقانه مون، و هدیه هایی که پویام واسم خریده بوده، ودوتا حلقه ازدواج... ویک مزار که تمام عاشقانه هایم را انجا خرجش میکنم🙂♥️
دیگه پویام نیست که بگه..
خانومم مگه پویا مرده که گریه
میکنی ..؟!!😭💔 :)))
امروز اولین سالگرد عقدمونه..
اما منم و مزارعشقم! فکر نمیکردم اولین سالگردعقدمون اینجوری باشه! چه برنامه هاو آرزوهایی داشتیم ..🌱 حیف که پویام نیست تا باهم جشن بگیریم😔🥀
#پایان❗️
🖊نویسنده: بانو مینودری
{شهدا سنگ نشانند که ره گم نشود}...
#شهداشرمندهایم
#شادیروحشانصلوات
#کپیباذکرنامنویسندهبلامانعاست
ʝסíꪀ➘
@Delneveshte_shahid_dehghan
#خاطرهآشناییخادمینباشهید🌹
#خاطرهخادمی خاطره شماره22
#ارسالیخادم💌
من دقیقا نمیدونم چه سالی بود۹۶-یا۹۷
توی گوگل دنبال نمیدونم چی بودم که...
یهو عکس آقا محمدرضا رو دیدم
به دلم نشست و ذخیره ش کردم💗
چند وقت بعد، شاید چند هفته بعد
یه روز توی کتابخونه دنبال یه کتاب📚 میگشتم که یهو کتاب ابووصال رو دیدم و گفتم عه این همون شهید نیست؟!🤔
بعد دیدم بیشتر از ۵تا کتاب نمیشه ببرم و من موجودیم پره😅...
خلاصه تورقی کردم و گذاشتم سر جاش.
باز یه چند هفته ای گذشت که رفتم یه کتابخونه دیگه نزدیک خونمون
(در این بین توی فضای مجازی ایتا و تلگرام با اشخاصی دوست بودم که از دوستی با شهدا و این مسائل میگفتن و یه پیام فرستادن مبنی بر اینکه اگر میخواین یه رفیق شهید انتخاب کنین این مراحلو باید برین؛ زیاد توجه نمیکردم!)
اینبار که رفتم اون یکی کتابخونه، بازم دنبال کتاب بودم که یهو دیدم باز:
عه! کتاب ابووصال با عکس آقا محمدرضا😍
این دفعه خیلی خوشحال شدم و کتابو برداشتم و خوندم، جالب بود برام.
پاییز🍂 ۹۷بود ...
توی کانال اقا محمدرضا پستی بود که در مورد شهادت پیامبر اکرم "صلی الله علیه و آله و سلم" بود، که نوشته بودن (رحلت پیامبر) از اونجایی که میدونستم پیامبر به شهادت رسیدند و نه اینکه رحلت کرده باشند؛ به پیوی خادم کانال رفتم و این موضوع رو گفتم...
و همچنین اثبات کردم...
بعدش نمیدونم چقدر گذشت چند ساعت یا چند روز که یهو دیدم گفتن شما باید خادم کانال بشید
و این فرم رو پر کنید🙄
چی میتونستم بگم!😐
دیگه عملی بود که انجام شده بود، راستش میترسیدم از پسش برنیام
اون روز نفهمیدم چه سعادتی نصیبم شده✨
خلاصه که
شکرخدا ...
الانم خدمت شما و اقا محمدرضا هستم.
التماس دعا🌸🍃
#پایان
#کانالدلنوشتهشهیددهقان
@Delneveshte_shahid_dehghan
کانال رسمی دلنوشته شهید دهقان
#خاطرهآشناییخادمینباشهید🌹 #خاطرهخادمی خاطره شماره23 #ارسالیخادم💌 سلامبرآنانڪہشبانگاهان مۍج
#خاطرهآشناییخادمینباشهید🌹
#خاطرهخادمی خاطره شماره23
#ارسالیخادم💌
به مرور راجب سایر شهدای ایرانی و لبنانی و سوری مطالعه کردم و عکس شهدا و وصیت نامه هاشون رو سیو میکردم.
از اون موقع آرزوم بود که خانواده این شهدا رو ببینم و دفتری رو که در اون برای این شهدای بزرگوار مینوشتم نشونشون بدم.
گذشت و من ۸ مرداد سال ۹۷ برای اولین بار رفتم سر مزار شهید دهقان
خیلی حال خوبی داشتم، اولین دیدار با برادر شهید😍 واقعا حس و حال وصف نشدنی داشت که آرزو میکنم قسمت همه بشه😔✨
یک ساعت سر مزار نشستم، زیارت عاشورا خوندم و نوحه گوش دادم و ازش کمک خواستم...🌿
اواسط شهریور ماه همون سال من از طریق فراخوان جذب خادم در یک کانال تلگرامی برای شهید دهقان، خادم شدم و بعد در یک گروه که خادمین کانال های رسمی و بقیه کانال ها عضو بودن اد شدم.
اونجا با خادمین کانال رسمی تلگرام و سروش و ایتا و همچنین خادمین کانال روزانه سروش آشنا شدم. و بعد از مدت کوتاهی حدود ۲_۳ هفته خادم میخواستن برای کانال روزانه سروش و من اعلام امادگی کردم.🖐🏻
بعد از مدتی چون اربعین بود، و اکثر خادمین راهی کربلا بودن پست های سایر خادمین رو هم من میذاشتم و ابان ماه به عنوان خادم نمونه انتخاب شدم.🙂
بعد از چند ماه فعالیت خادم کانال رسمی ایتا وسروش و بعد خادم کانال رسمی تلگرام شدم.
و حدود ۲ ساله که خداوند توفیق داده مراسمات شهید دهقان رو همراه با سایر خادمین، با هماهنگی و زیر نظرخانواده شهید برگزار میکنیم.😊
بالهام هوس با تو پریدن دارد
بوسه بر خاک قدم های تو چیدن دارد
من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست
و از آن روز سرم میل بریدن دارد...🕊
✨الّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرَج✨
التماس دعای فرج و شهادت
#پایان
#کانالدلنوشتهشهیددهقان
@Delneveshte_shahid_dehghan
#خاطرهآشناییخادمینباشهید🌹
#خاطرهخادمی خاطره شماره24
#ارسالیخادم💌
الحمداللهالذیخلقالنور..✨
درست سه سالِ پیش، در سردترین ماهِ سال بود که باشما آشنا شدم❄️
اواخر دِیماه بود و من تازه از امتحانات فارغ شده بودم، به تماشایِ عکسهایِ مدافعان حرم بودم
که عکس شما را دیدم..🙂
نمیدانم چرا ولی، دلم خواست این عکس را چاپ کنم و به اتاقم بزنم ؛ هنوز هم دارمش..
البته من آن زمان حتی اسم شمارا هم نشنیده بودم،نمیدانستم!
خوب یادم هست میان روضهی اباعبدالله نشسته بودم و با دوستم حرف میزدیم، توی گوشیاش عکس شما را نشانم داد
"خودت بودی"♥️
و آنجا شد سرآغازِ رفاقتم با شما..☺️
آنقدر برایم برادری کردی و خواهی کرد که مدام دلم میخواست کاری برای شما بکنم..🍃
چند عکسنوشته درست کردم و برای مدیرِ یکی از کانالها فرستادم..
بعد از دیدن عکسها از من پرسید آیامیتوانم خادم شوم؟! میگفت خیلی وقت بوده دنبال چنین خادمی میگشته..
و من قبول کردم و کوچکترین خادم شما شدم🌿
تو نظرکن به دلم، حالِ دلم خوب شود(:
حالُ احوالِ رفیقت بهخدا جالب نیست💔
#پایان
#کانالدلنوشتهشهیددهقان
@Delneveshte_shahid_dehghan