یه چاقو کش توی مشهد بود که به دو علت بهش می گفتند #رضا_سگه
یک: سگ خرید و فروش می کرد. دوم می گفتند رضا توی دعوا مث سگ پاچه میگیره. کلا قبل از غذا خوردن باید دعوا می کرد و چاقو می کشید ،تا غذا بهش بچسبه.
یه روز که داشت میرفت کوه سنگی مشهد تا دعوا کنه و غذایی بخوره، متوجه شد یه ماشین داره تعقیبش میکنه. یه کم قدم هاش رو بلندتر برداشت اما دید ماشین هنوز داره دنبالش میاد. زیر چشمی نگاه کرد، دید روی ماشین آرم ستاد جنگهای نامنظم نصب شده و راننده اش هم دکتر مصطفی چمران است
به روی خودش نیاورد و رفت. دکتر چمران پیاده شد و چند قدم شونه به شونه باهاش راه رفت ، اما رضا به روی خودش نیاورد. چمران مچ دستش رو گرفت و چند قدم دیگه کنارش راه رفت، اما رضا انگار نه انگار کسی دستش رو گرفته، همینجور رفت. تا اینکه یهو چمران مچ دست رضا رو فشار داد ، یعنی وایسا.
رضا ایستاد و زل زد توی چشمای دکتر چمران
چمران بهش گفت: خیلی مردی؟
رضا گفت: بر و بچ اینجوری میگن
چمران گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه
خلاصه کمی حرف زدند و رضا راضی شد بیاد جبهه
مدتي بعد دکترچمران توی اتاق نشسته بود و کارهايش را انجام میداد که يکدفعه صدای داد و بیداد شنيد.
بعد از چند دقيقه رزمندهها رضا رو با دستِ بسته آوردند و انداختند جلو چمران و گفتند:
آقاي چمران اين کيه آورديد جبهه؟
رضا که عصبانی بود شروع کرد به فحشهای رکیک دادن! شهيد چمران هم سرش پايين بود، هيچی نمیگفت و کار خودش رو انجام می داد.
رضا که از خونسردی و بی توجهی چمران عصبانی شده بود، خطاب به او گفت: هی کچل! با توأم!
شهيد چمران با مهربانی سرش را بالا آورد و گفت: بله عزيزم! چی شده آقا رضا؟
رضا از این برخورد دکتر چمران شوکه شد
چند دقیقه سکوت کرد و بعد به چمران گفت: «ميشه دو تا فحش بهم بدی؟! يه چيزی به من بگو. يه کشيدهای، تنبیهی! تو رو خدا اينجور ولم نکن»
شهيد چمران: چرا؟
رضا جواب داد: «من يک عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده. فحش دادهام، فحش شنيدم. اگه زدم، خوردم... تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و بهم بگه عزیزم و بهم خوبی کنه.»
شهيد چمران گفت: «اشتباه فکر میکنی. یه خدا اون بالاست، که من و تو هر چی بهش بدی میکنیم، با خوبی بهمون جواب میده و آبرو بهمون داده... منم گفتم بذار يه بار که يکی بهم فحش داده بگم بله عزيزم تا يک کم مثل خدا بشم.»
آقا رضا جا خورد. میگن رفت توی سنگرش و شروع کرد زار زار گريه کردن.
اذان شد. آقا رضا که توبه کرده بود، ایستاد تا اولين نماز عمرش رو بخونه.
موقع قنوت صدای گريهاش بلند بود.
وسط نماز بود که خمپاره ای اومد و رضا شهید شد...
#شهید_مصطفی_چمران
@mirsayar