نمکگیر
مرد جوان عراقی چفیهای را به سبک خودشان به سر بسته بود. لیوانی به سمت مرد گرفت و گفت: «هلابیکم یازوّار!» مرد به زبان مرد عراقی اشاره کرد که میل ندارد: «شکراً» مرد عراقی چهره در هم کرد. با پایش محکم کالسکهای را که مرد میراند، متوقف کرد. خندید و لیوان تعارف کرد و فریاد زد: «مایبارِد» مرد چارهای نداشت جز اینکه توقف کند و برای چندمین بار نمکگیر مردمی جنگزده اما عاشق شود!
✍ب. محمدی
#پیادهروی_اربعین
#خاطره
#دلنویس
(۱۴)
https://eitaa.com/joinchat/1991442675Ce1ee4e1829