•
.
اشتیاقی که به دیدارِ تو دارد دلِ من،
دلِ من داند و من دانم و دل داند و من✨
#چهارشنبه_های_رضوی💚
-
🕌@deltangekarbalaa_3
"امیرالمومنین مولانا علی(ع)":
از سخن گفتن با کسی که کلامت را نمی فهمد بپرهیز،که تورا به ستوه می آورد....
🕌@deltangekarbalaa_3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تشریح جزئیاتی مهم از موشک هایپرسونیک فتاح هوافضای سپاه از سوی سردار حاجیزاده
🕌@deltangekarbalaa_3
وقتی درمانده و سخت گیر افتادم
چه کنم که کربلا یادم می افتد و حرم اربابم
حسین جان خیلی دلتنگم
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#امام_حسین
#کربلا
🌟شبتون حسینی🌟
🕌@deltangekarbalaa_3
دلتنگی يعني جایی باشی به دور از کربلا
دلتنگی یعنی حرم بخوای و سلامی خدمت ارباب کنی
دلتنگی يعني یا حسين بگی و اشک در چشمت حلقه بزنه
دلتنگم دلتنگ کربلا و حرم آقا...
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
#حسین_جان
#دلتنگ_کربلا
#صلیاللهعلیڪیااباعبدالله
🕌@deltangekarbalaa_3
هر راه بجز راه تو کج خواهد شد
بی لطف تو آسمان فلج خواهد شد
ما منتظران اگر بخواهیم همه
امسال همان سال فرج خواهد شد...
السلام علیک یا أباصالح المهدی
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
#امید_دل_زهرا
🕌@deltangekarbalaa_3
#پلاکشان را برای ما جا گذاشتن
تا روزی بدانیم از #جنس ما بودن
هویتشان #خاکی بود
اما دلشان را به #آسمان زدن
راستی #امانتدار خوبی بوده ایم؟
#پنجشنبه_های_شهدایی🌷
🕌@deltangekarbalaa_3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماموری که کمک حال فرد ویلچرنشین بود
🌷 شهید مدافع وطن #فردین_سنجری از کارکنان پلیس جیرفت هجدهم خرداد ۹۷ در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر به شهادت رسید
🕌@deltangekarbalaa_3
پوشیده باش و پوشیده بمان
دخترانِ چادری هستند تا بگویند فرشتگان آسمانی به زمین آمده اند
خواهرم...!
آن گل خوش بویی که لایق وصف توست پس با پوشش کامل در پرده بمان تا از تندباد ها در امان بمانی.
همه باید بدانند این زیبایی حُرمت دارد
#حجاب
#زن_عفت_افتخار
@deltangekarbalaa_3
#خودمونیم
میگفت :
پاک بودن به این نیست که تسبیح برداری
و ذکربگی
پاکی به اینه که تو موقعیت گناه
از گناه فاصله بگیری
اون لحظه ای که میتونی گناه کنی
ولی نمیکنی ثوابش از هزار دور تسبیح
انداختن بیشتره رفیق!
#تلنگر_به_خودم 😔
🕌@deltangekarbalaa_3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تهران تا تلآویو فقط ۶ دقیقه | این پیام جدید ایران به اسراییل است!
با ساخت موشک هایپرسونیک ایرانی، فاصله رسیدن از تهران به تلآویو به حدود ۶ دقیقه رسید و دیگر هیچ سامانه پدافندی اسرائیل از جمله گنبد آهنین، فلاخن داوود و پیکان هم نمیتوانند با آن مقابله کنند.
#فتاح
#ایران_قوی
@deltangekarbalaa_3
دلتنگ کربلا 🕊
✯شفای عباس به دست حضرت عباس (ع)
اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۲ عباس هنوز نوزادی چند ماهه بود که به بیماری سختی مبتلا شد. پس از مراجعه به چند دکتر او را در بیمارستان بستری کردیم. حالش طوری بود که اصلاً به هوش نبود ، تنها یک لحظه هنگامی که پدرش بالای سرش بود چشمانش را باز کرده و دوباره از هوش رفت که بسیار ناراحت شده، سروصدا کردم! آخر او با بچه های دیگرم فرق داشت .
قبل از اینکه او را باردار شوم در عالم خواب دیده بودم که آقایی گفت: این فرزند شما پسر است و نامش عباس است، یاد آوری این خاطرات، در آن لحظه مرا بی تاب می کرد ، همه دکترها مرا دلداری می دادند و می گفتند: این بچه خوب می شود و بزرگتر که شد دکتر می شود. اما طولی نکشید که عباس دچار خونریزی پوستی شد ، دلم شکست و بدون هیچ اعتمادی به دکترها به امامزاده سید نصرالدین بازار که علمای بزرگی نیز در آنجا آرامیده اند رفتم، به حضرت ابوالفضل(ع) متوسل شدم وقتی به منزل بازگشتم از بیمارستان تماس گرفتند تا پدرش برای عباس دارو ببرد. من هم هر لحظه منتظر خبر بودم وقتی آقا نصیر(پدر عباس) به خانه آمد با رویی گشاده گفت: عباس خوب شده ، می گویند دیشب شفا پیدا کرده است.
دکتری هم از آمریکا آمده بود و پس از معاینه اذعان داشت که او هیچ دردی ندارد و وضعیتش فرق کرده است. پنج ماه مراقب او بودم ولی دراین چند ماه حتی تب هم نکرد با اینکه دکتر خواسته بود تا ۱۶ سالگی تحت نظر باشد و کوچکترین خراشی هم به بدنش وارد نشود ولی در ۱۳ سالگی روانه جبهه شد او به کرامت آقا ابوالفضل العباس (ع) بهبودی کامل یافته بود.
راوی : مادر شهید
🕌@deltangekarbalaa_3
✯دو خطر
کار تفحص را از محور «قلاویزان» ، «فکه»، «شلمچه» و «طلائیه» شروع کرده ، ادامه دادم در این مدت ۲ خطر جدی مرا تهدید کرد: یک بار به همراه سرهنگ غلامی و برادران تفحص لشگر مستقر در فکه ، صبح قرار گذاشتیم تا برای ظهر عاشورا که می خواستیم در مقتل شهداء مراسمی برگزار کنیم (منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی) بعد از زیارت عاشورا آنجا را کنترل کرده و سرکشی کنیم. ساعت از ۶ گذشت حرکت کردیم.
به مقتل شهید آوینی که رسیدیم معبر حالتی پیچ مانند داشت و من خواستم از راه دیگری رفته زودتر برسم . به قول معروف پیچ پیچید، من نپیچیدم در ۸ متری ما راننده دستگاه بیل مکانیکی که از بچه های ۷۷ خراسان بود در جایش روی زمین نشست و تکان هم نمی خورد پرسیدم: قضیه چیست؟! گفت: آرام پایت را از روی زمین بردار و اصلاً آن را نچرخان. وقتی پایم را برداشتم یک مین والمری که کلاهک آن تکان نخورده و فقط شاخکهایش شکسته بود را دیدم ولی گویا لیاقت نداشتم و یکبار هم هنگامی که در منطقه شلمچه برای بچه های تفحص لشکر ، محور و معبر باز می کردیم در پاسگاه مرزی شلمچه نزدیک کانالی که هر ۶ متر به ۶ متر یک مین T.X.50 قرار داشت مأمور پاکسازی شدیم من به منطقه آشنایی کافی داشتم یک روز قرار شد نحوه پاکسازی و وضعیت محل بررسی شود زمانی که بیست متر از نقطه شروع معبر دور شدم احساس کردم دومتر به هوا پرت شده به زمین افتادم.
وقتی بلند شدم دیدم یکی از همان مینها که به خاطر وزن تقریباً سه کیلویی اش بچه هابه آن مین بطری می گفتند آن طرف تر از من افتاده و بچه ها هم مرا نگاه می کنند گویا پایم به آن خورده و چاشنی اشتعالی آن عمل کرده، ولی چاشنی انفجاری عمل نکرده بود. این دومین خطری بود که به خیر گذشت . سومی چه زمانی خواهد بود[خدا می داند].
🕌@deltangekarbalaa_3
✯همه چیز دست اوست
حضور عباس در جنگ دلم را بی تاب می کرد. یکبار که منزل آمد، خون بالا می آورد، با اصرار او را به بیمارستان امام حسین(ع) بردم. دکتر بعد از معاینه و شستشو گفت: او شیمیایی شده است، خانه شما در منطقه جنگی قرار داشته؟ ازآنجایی که عباس نمی خواست کسی متوجه شود او در جبهه خدمت می کند به همین خاطر آهسته به دکتر گفتم: که ایشان جبهه بوده است . دکتر کنار عباس آمد و گفت: شما جهت معالجه به بیمارستان سپاه برو بعد دوباره می توانی به جبهه بروی اما او قبول نکرد، و گفت: من بیمارستان برو ، نیستم اگر دارو و درمانی دارید، بدهید وگرنه … چند روز بعد خوب شد و دوباره راهی جبهه گشت .
اما هر لحظه منتظر خبری تأسف بار بودم، ناراحتی در چهره ام غوغا می کرد ولی عباس با آرامشی دست نیافتنی میخندید . یکبار که لباسهایش را از جبهه آورد وقتی آن ها را می شستم ، دیدم پیراهنش سوراخ سوراخ و پایین شلوارش هم پاره شده ، در فکر و خیال این بودم که خودش آسیبی ندیده باشد که عباس آمد و گفت: مامان ببین! با اینکه پیراهن و شلوارم اینطور شده ولی [من سالمم] اگر خدا بخواهد چیزی نمی شود و همه چیز دست اوست.
راوی:مادر شهید
🕌@deltangekarbalaa_3
✯برات شهادت
در عالم خواب دیدم که یک عده از بسیجی های آشنا پشت در ورودی مسجد جامع نارمک تهران جمع شده التماس می کنند که داخل مسجد شوند. ولی اجازه نمی دادند، من و چند نفر از بچه های تفحص وارد مسجد شده، پشت سر امام جماعت نماز خواندیم، سپس پشت سرم را نگاه کرده ، دیدم بقیه نیروهای تفحص هم هستند، پرسیدم: شما هم آمدید؟ گفتند: بله، بالاخره اجازه ورود دادند. آنجا برگه هایی را امضاء می کردند [وشاید] برای شهادت تأییدشان می کردند. یکبار هم خواب دیدم: سید سجاد به من گفت: عباس تو در فکه شهید می شوی . وقتی وارد محور فکه شدم، کتاب حماسه قلاویزان را دیدم با ناراحتی و برای متوجه شدن تعبیر خوابم به آن کتاب تفعلی زدم واین شعر آمد:
شهادت تو را خلعتی تازه داد
تو از سمت خورشید می آمدی
راوی :خود شهید
🕌@deltangekarbalaa_3
✯فکه دیگر جای من نیست!
یکی از روزها که شهید پیدا نکرده بودیم، به طرف «عباس صابری» هجوم بردیم و بنا بر رسمی که داشتیم، ذست و پایش را گرفتیم و روی زمین خواباندیم تا بچه ها با بیل مکانیکی خاک رویش بریزند. کلافه شده بودیم. شهیدی پیدا نمی شد. بیل مکانیکی را کار انداختیم. ناخنهای بیل که در زمین فرو رفت تا خاک بر روی عباس بریزد، متوجه استخوانی شدیم که سر آن پیدا شد. سریع کار را نگه داشتیم. درست همانجایی که می خواستیم خاکهایش را روی عباس بریزیم تا به شهدا التماس کند که خودشان را نشان بدهند، یک شهید پیدا کردیم.
بچه ها در حالی که می خندیدند به عباس صابری گفتند:
ــ بیچاره شهیده تا دید می خواهیم تو رو کنارش خاک کنیم، گفت: فکه دیگه جای من نیست، باید برم جایی دیگه برای خودم پیدا کنم و مجبور شد خودشو نشون بده… .
راوی :شهیدمجید پازوکی
🕌@deltangekarbalaa_3