❤️چقدر پر می کشد دلم
🕊به هوای تو...
🌱سلام آقا جان...
بیا و حال و هوای
دلمان را
عوض کن...🌱
#سلام
#دلنوشته_مهدوی
#امام_زمان
🕌@deltangekarbalaa_3
#ڪـانـال_دلتنگ_ڪــღــربــلا👆
•°🌱
#حسینجان!
به طبیبان دگر
نسخه ی مارا مسپار
درد با دست تو درمان بشود
خوب تر است...
🕌@deltangekarbalaa_3
#ڪـانـال_دلتنگ_ڪــღــربــلا👆
#انامجنونالحسين♥️
آبروۍحسینبھڪھڪشانمۍارزد
یڪموۍحسینبردوجھانمۍارزد
گفتمڪھبگوبھشتراقیمتچیست
گفتاڪھحسینبیشازآنمۍارزد..!♡
❏نورُ الْعَیْنۍ كربلاء الْحُسَیْن❏
🕌@deltangekarbalaa_3
#ڪـانـال_دلتنگ_ڪــღــربــلا👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"یل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینین پرچمی "
به روایت تصویر :
#فلسطین
@deltangekarbalaa_3
#دلتنگ_ڪــღــربــلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلِ امیدوارِ دیگری دارم ...🌿
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
╭┅── ─ ┅╮
@gholch 🌹
╰┅── ─ ┅╯
زیبا و عمیق نوشته بود:
نمی توان همه کودکان را کشت. یکی از آنها برای انتقام زنده می ماند. یا با آب به کاخ فرعون می رود، یا با آه...
#طوفان_الأقصى #فلسطین #الله_اکبر
🕌@deltangekarbalaa_3
#ڪـانـال_دلتنگ_ڪــღــربــلا👆
دلتنگ کربلا 🕊
💢کتاب #عارفانه زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 📌قسمت هفدهم دائما طاهر باش و به حال خویش ناظر ب
🔴کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
📌قسمت هجدهم
راوی : حسین حسن زاده
همیشه یک لبخند ملیح برلب داشت. ازاین جوان خیلی خوشم می آمد.
وقتی درکوچه وبازار او را می دیدم خیلی لذت می بردم. آن ایام با اینکه پدرم همیشه به مسجد می رفت اما من اینگونه نبودم.
تااینکه یکروز پدرم مرا باخودش به مسجد برد و دستم را در دست همان جوان قرار داد و گفت: احمدآقا اختیار این پسرم دست شما!
بعد به من گفت: هرچی احمدآقا گفت گوش کن. هرجا خواستی با ایشان بری اجازه نمی خواد و...
خلاصه ما رو تحویل احمدآقا داد. برای من یک نکته عجیب بود!
مگرپدرم چه چیز دیده بود که اینگونه من را به یک جوان شانزده یا هفده ساله می سپرد؟!
چند شب از این جریان گذشت. من هم مسجد نرفتم. یک شب دیدم درب خانه را می زنند. رفتم در را باز کردم، تا سرم را بالا کردم باتعجب دیدم احمداقا پشت در است!
تا چشمم به ایشان افتاد خشکم زد!
یک لحظه سکوت کردم، فکر کردم اومده بگه چرا مسجد نمی یای؟
گفتم: سلام احمدآقا، به خدا این چند روز خیلی کار داشتم، ببخشید.
همینطور که لبخند به لب داشت گفت: من که نیومدم بگم چرا مسجد نمی یای، من اومدم حالت رو بپرسم. آخه دو سه روزه ندیدمت.
خیلی خجالت کشیدم. چی فکر می کردم و چی شد! گفتم: ببخشید از فردا حتما میام.
دو سه روز دیگه گذشت. در این سه روز موقع نماز مشغول بازی بودم و مسجد نرفتم
یک شب دوباره صدای درب خانه آمد. من هم که گرم بازی بودم دوباره دویدم سمت در..
تو فکر هر کسی بودم به جز احمداقا.
تا در را باز کردم از خجالت مُردم. با همان لبخند همیشگی گفت: سلام حسین اقا.
حسابی حال و احوال کرد. اما من هیچی نگفتم. فهمیده بود از نیامدن به مسجد خجالت کشیدهام. برای همین گفت: بابا نیومدی که نیومدی، اومدم احوالت و بپرسم.
خلاصه آن شب گذشت..فردا زودتر از اذان رفتم مسجد واین مسجد رفتن همان و مسجدی شدن ما همان.
احمدآقا انقدقشنگ نوجوان ها را جذب مسجد می کرد که واقعا تعجب می کردیم!
با سن کمی که داشت اما نحوهی مدیریت او در فرهنگی مسجد فوق العاده بود.
ادامه دارد ...
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید #احمد_علی_نیری✨
🕌@deltangekarbalaa_3
#ڪـانـال_دلتنگ_ڪــღــربــلا👆
دلتنگ کربلا 🕊
🔴کتاب #عارفانه زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 📌قسمت هجدهم راوی : حسین حسن زاده همیشه یک لبخ
🔴کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
📌قسمت نوزدهم
شبها بعد از نماز چند دقیقه دور هم می نشستیم و بچه ها حدیث یا آیهای می خواندند.احمداقا کمتر حرف میزد.بیشتر با عمل ما را هدایت می کرد.
همیشه خوبی های افراد را در جمع می گفت، مثلا اگر کسی چندین عیب و ایراد داشت اما یک کار خوب نصفه نیمه انجام می داد، همان مورد را در جمع اشاره می کرد.همیشه مشغول تقویت نقاط مثبت شخصیت بچه ها بود.
باور کنید احمد آقا از پدر وبرادر برای ما دلسوز تر بود.واقعا عاشقانه برای بچه ها کار می کرد.
یکبار من کنار احمداقا نشسته بودم، مجلس دعای ندبه بود.او همان موقع به من گفت: مداحی می کنی؟!
گفتم: بدم نمیاد، بلافاصله میکروفون را مقابل من گذاشت، من هم شروع کردم.همینطور غلط غلوط شروع به خواندن کردم.
خیلی اشتباه داشتم ولی بعداز دعا خیلی تشویقم کرد.گفت: بارک الله، خیلی عالی بود.برای اولین بار خیلی خوب بود.
همین تشویقای احمداقا باعث شد که من مداحی را ادامه دهم و اکنون هم با یاری خدا و عنایات اهل بیت در هیئت ها مداحی می کنم.
فراموش نمی کنم، یک بار احمداقا موقع صحبت حاج اقا حق شناس وارد مسجد شد.
حاج اقا تا متوجه ایشان شدند صلوات فرستاد، همه جمعیت هم صلوات فرستادند.
احمداقا که خیلی خجالت زده شده بود همان جا سریع جلوی در نشست.
ادامه دارد ...
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید #احمدعلی_نیری✨
🕌@deltangekarbalaa_3
#ڪـانـال_دلتنگ_ڪــღــربــلا👆
May 11
هدایت شده از دلتنگ کربلا 🕊
دوست خوبِ من...
هرکجا ذکر
حسین بود تو را یادم هست
هر کجا اشک
حسین بود مرا یاد آور😔
شورتان حسينى🚩
#شبتون_حسینی
🕌@deltangekarbalaa_3
#ڪـانـال_دلتنگ_ڪــღــربــلا👆
#سلام_امام_زمانم💚
هر روز که سلامت میدهم
و یادم می افتد که صاحبی
چون تو دارم
کریم، مهربان، دلسوز، رفیق،
دعاگو، نزدیک
و چه احساسِ نابِ آرامش بخش
و پر امیدی است داشتنِ تـو...
✨سلام ای نور خدا در تاریکی های زمین
🌤اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🕌@deltangekarbalaa_3
#ڪـانـال_دلتنگ_ڪــღــربــلا👆
#سلام_ارباب_دلم❤️
نسیمی می وزد و عطر حضرتی دارد
هوای چشم دلم عرض حاجتی دارد
سلام حضرت ارباب!آسمان هم گفت
سلامِ صبح به ارباب لذتی دارد
#صبحتون_حسینی 🌤
🕌@deltangekarbalaa_3
#ڪـانـال_دلتنگ_ڪــღــربــلا👆
کانال عشاق الحسین_۲۰۲۳_۰۳_۱۹_۰۸_۲۴_۳۱_۷۰۱.mp3
10.66M
"اُنظُر الینا
به ما نگاه کن...
🎤کربلایی محمد_فصولی
🎤کربلایی امین_صوفی
#اللهم_ارزقنا_کربلا
🕌@deltangekarbalaa_3
#ڪـانـال_دلتنگ_ڪــღــربــلا👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری📲
خدایا تمام اندوهایمان را
با دیدن کربلای حسینت جبران کن🥺
🕌@deltangekarbalaa_3
#ڪـانـال_دلتنگ_ڪــღــربــلا👆
انقلابیبودن ؛
بهچفیهانداختنُمزارشهدارفتننیست!
بهخستهشدنُ،هرلحظهبیداربودنه!
بهدغدغهمندبودنهシ. .
خلاصعکهحواساجمع'🚶🏾♂
🕌@deltangekarbalaa_3
#ڪـانـال_دلتنگ_ڪــღــربــلا👆
دلتنگ کربلا 🕊
🌹با آخرین مدافع شهید خرمشهر آشنا شوید
#شهید امیر رفیعی دستجردی
#تولد: دستجرد برخوار، 1340/04/26
#مفقودیت: خرمشهر، 1359/08/04
مزار: ندارد
✍️خرمشهر، آخرین روزهای مقاومت را پشت سر میگذاشت. امیر رفیعی، دوشادوش رزمندگان شهر، جنگیده بود. پایش که شکست او را به بیمارستانی در ماهشهر بردند. دلش طاقت نیاورد و با همان پای شکسته، خودش را به همرزمانش رساند. گچ پایش را درآورد و لنگان لنگان به دفاع از وجب به وجب خاک خرمشهر پرداخت. چهارم آبان سال 59 آخرین روز مقاومت در خرمشهر بود. عدم پشتیبانی از مدافعان شهر، خرمشهر را به خونینشهر تبدیل کرده بود.
امیر به درد پایش توجهی نداشت. گونیهای شن را روی هم چید و سنگری برای خودش درست کرد. هر چه دوستانش اصرار کردند، نپذیرفت همراهشان برود. میگفت: یک نفر باید باشد، دشمن را نگه دارد تا بقیه از کارون عبور کنند.
او تیربار را به دست گرفت و دشمن را در فلکه فرمانداری، زمینگیر کرد. آخرین نفرات که به سلامت از شهر خارج شدند، دشمن هم توانست امیر را که دیگر گلولهای در اختیار نداشت، به اسارت بگیرد.
تلویزیون عراق، تصویر امیر را در حالی که توان راه رفتن نداشت، نشان داد و او را به عنوان آخرین اسیر ایرانی در خرمشهر معرفی کرد. این آخرین تصویری است که از امیر رفیعی در خاطرهها ثبت شد. او دیگر هیچگاه به وطن بازنگشت. امیر، همچنان مفقودالاثر است.
🕌@deltangekarbalaa_3
#ڪـانـال_دلتنگ_ڪــღــربــلا👆