#داستان
💥 بوستان ابوطلحه ، صدقه اےبه خاطر حواس پرتے
✨مى گویند ابى طلحه در بوستان خود نماز مى گزارد،
✨در اثناى نماز نظرش به مرغى افتاد که در لابلاى شاخه هاى درختى گیر کرده بود و راه نجاتى مى جست .
✨ وى به آن مرغ چنان سرگرم شده بود که ندانست چند رکعت نماز به جاى آورده است .
✨ پس ، خدمت رسول اکرم (ص ) آمد و حال خود را بیان داشت و عرض کرد:
✨((بوستانم را صدقه قرار دادم ، در هر راهى که صلاح مى دانید مصرف کنید.))
✨ببینید چگونه مجاهده با نفس و مخالفت با شیطان موجب مى شود بوستانى که مرغ درخت آن صاحبش را در نماز مشغول داشته است ، ترک گفته شود۰
🕌 @karbalaye_3
#کانال_دلتنگ_کربلا👆
✨﷽✨
#داستان
✍مرد جهانگردے شنيد روحانے مقدسے در سرزمين خاور زندگے میكند.
وسايلش را جمع كرد تا برود و شكوه و عظمت او را ببيند.
وقتے به خانه روحانے رسيد، او را در كلبه محقرے تنها يافت در حالے كه در آن خانه جز يک قفسه كتاب و ميز و صندلے چيزے وجود نداشت.
مرد جهانگرد از روحانے پرسيد:
پس وسايل خانه شما كجاست؟
روحانے پرسيد:
وسايل تو كجاست؟
مرد جهانگرد پاسخ داد:
من وسيلهاے ندارم، اينجا مسافرم.
روحانے نيز پاسخ داد:
من هم وسيلهاے ندارم، اينجا مسافرم.
صلوات یادتون نره 😉
🍃🌺..مــوضــوعــ👆🏻🙄🌺🍃.
✅ ما همه مسافریم.🙂
🕌 @karbalaye_3
#کانال_دلتنگ_کربلا👆
#داستان
خداوند در سوره "تین" (انجیر) به این میوه قسم خورده است و دانشمندان دینپژوه میگویند، احتمالاً علت آن است که انجیر یکی از میوههای همه چیز تمام است و کلکسیونی از املاح و ویتامینها دارد؛ لذا مورد توجه خاص قرآن قرار گرفته است.
اما این سوگند، ویژگی ظریف دیگری هم در بر دارد که موجب مسلمان شدن یک تیم تحقیقاتی ژاپنی شده است.
قصه از اینجا شروع شد که یک گروه پژوهشی ژاپنی، در بین مواد خوراکی به دنبال منبع پروتئین خاصی بودند که به میزان کم در مغز انسان و حیوانات تولید میشود. این پروتئین، کاهش دهنده کلسترول خون و مسئول تقویت قلب و شجاعت انسان است و باز تولیدش بعد از ۶۰ سالگی تعطیل میشود.
ژاپنیها فهمیدند این ماده فقط در انجیر و زیتون موجود است و برای تأمین آن، باید زیتون و انجیر را به نسبت یک به هفت مصرف کرد. یعنی ۷ زیتون و ۱ انجیر!
بعد از ارائه این نتیجه یکی از قرآن پژوهان مصری نامهای به این تیم تحقیقاتی مینویسد و اعلام میکند که در قرآن، خداوند به انجیر و زیتون در کنار هم قسم خورده!
نام انجیر فقط یک بار و نام زیتون نیز هفت بار در قرآن آمده است!
بنازید به این معجزه جاوید و همیشه زنده و بیاییم کمتر بگذاریم قرآن در خانه ها خاک بخورد. ما در قبال قرآن مسئولیم و متاسفانه نسبت به این هدیه ی خداوند خیلی کم لطفیم!
✅سوگندی در قرآن، که موجب مسلمان شدن یک گروه تحقیقاتی ژاپنی شد
🕌 @karbalaye_3
#کانال_دلتنگ_کربلا👆
🌹🍃💥🌷💥🍃🌹
*🌺همنشین حضرت داوود علیه السلام در بهشت🌺*
*روزی حضرت «داود (علیه السّلام )» در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در بهشت ببیند.*
#داستان
*خطاب رسید: «ای پیغمبر ما، فردا صبح از در دروازه بیرون برو، اولین کسی را که دیدی و به او برخورد کردی، او همنشین تو در بهشت است.»*
*روز بعد حضرت داود (علیه السّلام) به اتّفاق پسرش «حضرت سلیمان (علیه السّلام)» از شهر خارج شد. پیر مردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد.*
*پیر مرد که «متی» نام داشت، کنار دروازه ایستاده و فریاد زد:*
*«کیست که هیزمهای مرا بخرد.»*
*یک نفر پیدا شد و هیزمها را خرید.*
*حضرت «داوود علیه السّلام) » پیش او رفت و سلام کرد و فرمود: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟!»*
*پیرمرد فرمود: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید.»*
*سپس پیر مرد، با پولی که از فروش هیزمها بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیر مرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلویِ مهمانش گذاشت.*
*وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای راکه به دهان می برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد للَّه» می فرمود.*
*وقتی که ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود:*
*«خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی.مشتری را تو فرستادی که هیزم ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز به من دادی، در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟!»*
*پیر مرد این حرفها را می زد و گریه می کرد.*
*حضرت «داود (علیه السّلام)» نگاه معنا داری به پسرش کرد. یعنی: همین است علت این که او با پیامبران محشور می شود.*
*📚(داستانهای شهید دستغیب ص ۳۰- ۳۱)*
🕌 @karbalaye_3
#کانال_دلتنگ_کربلا👆
#داستان
چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر ساکت بود که کودک صدای آنها را می شنید.
اولین شمع گفت : "من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد. فکر می کنم که به زودی خاموش شوم". هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد.
شمع دوم گفت : "من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد برای همین من دیگر رغبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم".حرف شمع ایمان که تمام شد، نسیم ملایمی وزید و آن را خاموش کرد.
وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه گفت : "من عشق هستم توانایی آن را ندارم که روشن بمانم، چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را نمی فهمند، آنها حتی فراموش کرده اند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنند و عشق بورزند"سپس شمع عشق هم بی درنگ خاموش شد.
کودک وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند. با نگرانی گفت: « شما که می خواستید تا آخرین لحظه روشنا یی بسوزید؟»
چهارمین شمع گفت : "نگران نباش، تا وقتی من روشن هستم، به کمک هم می توانیم شمع های دیگر را روشن کنیم. من امید هستم"
چشمان کودک درخشید، شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد.
شعله امید هرگز نباید خاموش شود و باید همیشه امید،ایمان،صلح و عشق را در وجود خود بیدار و روشن نگهداریم کنیم.
🕌 @karbalaye_3
#کانال_دلتنگ_کربلا👆