دݪٺنگ ¹²⁸🫀
-
يالتجري بشراييني، تره الفرگة تأذيني ..
ای کسیکه در رگهایم جاری هستی
بدان که فراقت اذیتم میکند ..
#صاحبناالعجل 🌱
#العجلصاحبنا 🌱
او تشنه بود ..
تشنهی دیدن محبوبش
ما تشنهی بودنِ تو نیستیم !..
گرمایِ بیابان را ..
آوارگی در راه عشق را ..
به جان خرید ..
تنها برای محبوب ..
ما همین هم .. نه !.
خسته ...
از تازیانه و درد ..
محزون ...
از نگاهها و نیشزبانها ..
تنها و پریشان
از نبودن تو ..
ما ..
ما خسته شدیم از درد نبودنت ؟!
ما محزون شدیم از
نگاههای تمسخرآمیزی که
گاهِ آوردن اسمت میبینیم ...
ما تنها و پریشان ندیدنت شدهایم ؟!
ما رسم عاشقی بلد نیستیم ..
اما تو را قسم به او
که جان داد پای عاشقی ..
جان داد به پای سرِ امامِ زمانهش
برگرد و به آغوشمان بگیر ..
ما ... اینجا ..
بدونِ تو خیلی غریبیم !
نزدیک ترین راه قُرب و قصد تشرفات به ساحت مقدس #امام_زمان ‹عج› بکاء و عزاداری و ذکر مصائب حضرت اباعبداللّٰه الحسین ‹ع› در طول شبانه روز است ..
_ آقا سیدعبدالکریم محمودی ‹ره›
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
توجهداشتهباشیدکههرکاریمیکنیددرمحضراویید؛
#امام_زمان ‹عج›حتیازخیالشماآگاهاست ..!'
+ آیتاللّٰهبهجتفرمودن🌱
دݪٺنگ ¹²⁸🫀
_
نامت آمد به میان، اشکِ همه شد جاری
خودمانیم عجب نام قشنگی داری..
-آقایاباعبداللــہ♥️😇
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
دݪٺنگ ¹²⁸🫀
-
| یا اُنسَ کُلِّ مُستَوحِشٍ غَریب |
ای آرامشِ هر ناآرامِ غریب ...
#امام_حسین_قلبم
دݪٺنگ ¹²⁸🫀
_
یادِ تو؛
قلب را جلاء میدهد ..
گرم میکند .. زلال میکند ..
باباحُسِیـنْ. .❤️🩹🫀
عشق...
دین و دنیایَت را که به پایِ عشق باختی؛
نفَسَت میشود یادِ یار !..
صُبح را با خیالِ یار شب میکنی و...
شب را با غمِ یار سحر ...
دین و دنیایَت را که به پایِ عشق باختی؛
با عالم و آدم غریبه میشوی انگار ..
نه کسی دردت را میفهمد ...
نه کسی دیوانگیت را ...
آشنایِ دلت تنها میشود یار !
دین و دنیایَت را که به پایِ عشق باختی؛
حیاتت را ؛ جِسم و روح و قَلبت را ...
گره میزند به خودش..
یار و یار و یار ...
روزگار اما...
سخت میگیرد به عاشقها ..
امتحان میشوی؛ با کسی که دوستش داری!
فراق میآید ..
تا جُز وصالِ یار نخواهی!
دلَت تنگ میشود..
تا جایِ یار باشد و بس!
بُغض گلویَت را میگیرد...
تا قدرِ اشكِ غمش را بفهمی!
حُسِیـنْجاٰن!
ما دین و دنیایِمان را
به پایِ عشقِ تو باختیم ...
هرچه باداباد؛
خودت را عشق است!
شبی هم میرسد که روزگار..
دست از دلِ خرابِ ما بردارد؛ اما
آنشب ...
دهانمان را با پنبه پُر کردهند و ..
نمیتوانیم صدایت کنیم...
دستهایِ ما میانِ کفن بستهَند و ...
نمیتوانیم سنگَت را به سینه بزنیم ..
یك شب میرسد ..
که هلالِ مُحرّمالعشق پیداست امّا
چشمهای ما زیر خروارها خاك پوسیدهند..
آنشب ...
تو میمانی و بس!
آنشب ...
«از ما استخوانهایی خواهد ماند
که حُسِیـنْ را دوست دارد
و روحی که آوارهی اوست!»
- از خاكِ ما در باد بویِ تو میآید...
تنها تو میمانی؛ما میرویم از یاد!
-محرموصفر۱۴۴۶
برایسیدِغریبِدلم💔