eitaa logo
🇵🇸دِمـــاٰءُالشُــــهَداءْ🇮🇷
382 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
5.1هزار ویدیو
172 فایل
┈┈•✾🌿🌸🌿✾•┈┈ شروع ختم چله ی بیست و پنجم ١٤٠٣/١٠/٠٦ سوره ی فتح و ١٠٠ مرتبه ذکر استغفار ┈┈•✾🌿🌸🌿✾•┈┈ ارتباط با ادمین @Admin2shohada @Admin1shohada لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2138898635C899906335d
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🌼مختصری از زندگینامه امام جواد علیه السلام ✍امام نهم علیه السّلام در سال 195 هـ. ق در مدینه به دنیا آمدند ؛ نام شریفشان محمّد مشهور به "ابو جعفر" و القاب معروف ایشان " تقی" و "جواد" است . پدرشان حضرت رضا علیه السّلام مادرشان سبیکه ( خیزران ، ریحانه ) نام دارد . چون حضرت امام رضا علیه السّلام شهید شدند ، امام محمّد تقی علیه السّلام هفت سال و چند ماه داشتند که به "امامت" رسیدند . با آنکه خردسال بوده ، چون از طرف خداوند به امامت برگزیده شدند صغر سن در امامت ایشان مدخلیّت ندارد ، زیرا کوچک و بزرگ در مکتب پروردگار یکسان هستند . امام جواد علیه السّلام از همان سنین کودکی نمونه وقار و صاحب عزّت و اقتدار بوده و هیچ وقت کارهای کودکانه و عبث نمی کردند . در ترویج دین و حفظ شعائر اسلام همان وظیفه ای را داشتند که دیگر ائمّه معصومین علیهم السّلام داشتند و از نظر امامت و ولایت با آنها در یک صف قرار گرفته و مسئولیّت حراست از دین اسلام و تبلیغ احکام و تشریح مسائل اسلامی و تعلیم و تربیت دینی را عهده دار بودند . 💥مأمون چون فضایل امام نهم را شنید و به شخصیّت و عظمت آن امام جوان پی برد ، شوق زیارت او را یافت ، ضمن اینکه می خواست سادات علوی در حیطه قدرت او باشند . پس دستور داد حضرت جواد علیه السّلام را به خراسان دعوت کردند و چون دید این جوان هاشمی با همه خردسالی در علوم و فنون و حکمت و ادب و کمال عقل مثل بزرگان و مشایخ علماست ، به او زیاد احترام می کرد و دختر خود اُمّ الفضل را به تزویج او در آورد و وی را با احترام خاصّی به مدینه فرستاد . عبّاسیان که از علاقه زیاد مأمون به امام جواد علیه السّلام و تزویج دخترش و شخصیّت والای این جوان بیمناک بودند و از برگشتن خلافت به علویان بعد از مأمون احساس خطر می کردند ، به دسیسه و توطئه چینی دست زده و آن قدر سعایت کردند تا سرانجام اُمّ الفضل همسر امام را تحت تأثیر قرار دادند و او امام جواد علیه السّلام را مسموم ساخت .مدّت عمر امام جواد علیه السّلام بیست و پنج سال و مدّت امامتش هفده سال بود و سرانجام در سال 220 هـ. ق به شهادت رسیدند . 📚 کتاب حدیث اهل بیت (ع) صفحات 297-310 ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
4_5960667389912682101.mp3
5.61M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷   ㅤ 🎼🌸 |… 🎤 <َشب‌جشن‌پســࢪ‌ارباب‌ایرانہ..>ً
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥واکنش مادر شهید زبرجدی و خانواده شهید آرمان علی‌وردی به حضور رهبر انقلاب بر سر مزار این دو شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅با رضایت برو زیارت نه شاکی... ... کی به تو گفته این حس خوش معنویه⁉️ استاد پناهیان
وقتی در مورد درجه ، ترفیع و.. حرف میزدیم به شوخی می گفت: درجه برای آبگرمکنه...😅 به درجه اعتقادی نداشت و دنبالش‌ هم‌ نمی رفت! روی لباسش‌ هم‌ معمولا نمی زد همیشه می گفت: درجه رو‌ باید‌ خدا‌ بده تا شهادت‌ نصیبت‌ بشه...❤️ 🍃 🌷 یادش باذکر
زِ شمارِ موۍ بَر سَر ، غمِ او بھ سینه دارم..؛!'
⭕️ این شهید ۲۴ ساله نابغه مدافعان حرم بود ♨️ این روزها همزمان است با پنجمین سالگرد شهادت محمدرضا فخیمی هریس؛ یکی دیگر از شهدای مدافع حرم دهه هفتادی که نماد نسل جوان ایرانی شدند. وی که سال 1370 در شهر تبریز متولد شد، به خاطر هوش سرشاری که داشت، در هشت سالگی قرآن را به سه زبان عربی، فارسی و ترکی مسلط بود و در 11 سالگی در مسجد یادواره‌های شهدا و کلاس‌های احکام و قرآن برگزار می‌کرد. وی با اینکه در رشته پزشکی قبول شد، اما از تحصیل در این رشته انصراف داد و وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد تا سریع‌تر به مقصدش یعنی شهادت برسد. سرانجام نیز اواخر آذر سال 94 در حلب سوریه به آرزوی خود رسید و جام شهادت را نوشید. 🔻شهید مدافع حرم محمدرضا فخیمی هریس در بخشی از وصیت‌نامه‌اش نوشته بود: «اینجانب بنده گناهکار درگاه خداوند از شما امت شهیدپرور تقاضا دارم که مطیع محض ولایت حضرت امام خامنه‌ای‌(مدظله‌) نه در حرف بلکه در عمل، این‌گونه نباشید که به خاطر حرف این و آن و عده‌ای منحرف حرف ولی در روی زمین بماند یا اگر حرف ولی را مخالف با میل شخصی دیدیم به آن عمل نکنیم. حال که دست بنده از دنیا کوتاه است و زمان ظهور حضرت ولی‌عصر‌(عج) را ندیدم، اگر ایشان را دیدید و زمان ظهور را درک کردید سلام بنده را به ایشان اعلان فرمایید. در پایان از همه بستگان‌‌، دوستان‌، همسفران و کسانی که با آنها معاشرت داشتم طلب حلالیت دارم.» ❬اللّٰھم‌صَلِّ‌عَلۍمُحَمـَّدوآلِ‌مُحَمـَّد!❭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
♦️اقای روحانی با کشوری که شما تحویل رییسی دادید دولت و مجلس اقلیت که سهله کل خاورمیانه هم بیان وسط مشکلات حل نمیشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نظر انقلاب درمورد دولت !! 🔺رسانه‌ها اجازه شنیدن واقعیت را به کسی نخواهند داد!! ❗️ آينده بر سر چه موضوعی خواهد بود؟ 🌍
🕊 فرقی نداره ایرانی باشی یا لبنانی .. جهاد باشی یا آرمان .. مهم اینه برای آرمان هات جهاد کنی . . . و سرانجام قصه دنیات بشه شهادت:)
<💛⛓🕊> اگھ‌برآی‌خدآڪارڪنۍ🖐🏼 شھآدت‌میآد‌بغلت‌مےگیرھ :) آخرش‌میشے‌الگوی‌ِچندتاجوون‌🌱• ڪھ‌آرزوی‌شھآدت‌دآرن! همینقدرقشنگ‌‌ودلبر♥️ خدآهمہ‌چیو‌میچینھ‌وآست☕️• توفقط‌بآید‌برآی‌خودش‌ڪآرڪنے... !
زیر چتر شهدائیم باران می بارد و ما نفس می‌کشیم در این هوای پُر از طراوت آری!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️در اوج کرونا، تحریم دارویی ما اولویت اصلی قدرت های غربی بود و با وجود کارشکنی‌هایی که توسط آنها برای واردات اقلام (حتی ماسک) انجام می‌شد اما ما خواستیم و توانستیم که با هم کرونا را شکست دهیم روزگاری ذهن خودتحقیر، پایان کرونا در ایران ما را مسخره میکرد ،اما جوانان این کشور خواستند و توانستند. 💬 م.قنواتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹💠🌹💠🌹💠🌹💠 🩸 بِسم‌رَبِّ‌الشُهَدا‌وَالصِدیقینً🩸 🍃چلّه دوازدهم 🍃روز ششم🍃 ✨هدیه به داوود، رسول و علیرضا خالقی پور✨ 🗓️ پنجشنبه ١٤٠١/١١/١٣ 🌹دعای ناد علی کبیر و 📿 ١٠٠ مرتبه ذکر شریف لا اله الا الله 🌹 1️⃣برای سلامتى وتعجيل درفرج حضرت وليعصر عج🤲 2️⃣سلامتی رهبرعزیزمان وسربازان گمنام امام زمان🤲 3️⃣خوشبختی وعاقبت بخیری جوانانمان 4️⃣ آمرزش امواتمان🤲 5️⃣وبه نیت حوائج دوستان عزیزمون🤲 6️⃣شفای مریضان ورفع مشکلات جمیع مومنین ومومنات🤲 7️⃣حفظ کشورعزیزمان دربرابردشمنان قسم خورده اسلام ومسلمین🤲 🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠 🌱 قُربَةً اِلَی اللّٰه 🌱
🌷لیست اسامی شهدا🌷 🍃 ((چله ی دوازدهم))🍃 ١_شهیده خانم فاطمه زهرا (س)🌴 ٢_سردار شهید حاج قاسم سلیمانی🌴 ٣_شهید غلامحسین عارف🌴 ٤_شهید عبدالکريم پرهیزگار 🌴 ٥_شهید سعيد سامانلو🌴 ٦_شهیدان خالقی پور🌴 ٧_شهید محمد حسین محمد خانی ٨_شهید حضرت علی (ع) ٩_شهید علی محمد رضایی ١٠_شهید حمید محمد رضایی ١١_شهید مجید قربانخانی ١٢_شهید محمد هادی امینی ١٣_شهید حاج احمد حاتمی ١٤_شهید سید سردار موسوی ١٥_شهید محمد رضا دهقان امیری ١٦_شهید عماد مغنیه ١٧_شهید علیرضا شهبازی ١٨_شهید سید محمد کیهانی ١٩_شهید محمد هادی ذوالفقاری ٢٠_شهید محمد حسین يوسف اللهی ٢١_شهید حميدرضا باب الخانی ٢٢_شهید قاسم عزیزی بندرآبادی ٢٣_شهید سردار سید علی هاشمی ٢٤_شهید مصطفی محمد میرزایی ٢٥_شهید علی اکبر زوار ٢٦_شهیدان مصطفی و مجتبی بختی ٢٧_شهید احمد کشوری نیا ٢٨_شهید منصور حیدری سجزی ٢٩_شهید حمید قبادی نیا ٣٠_شهید جواد زارعی ٣١_شهید سید مجتبی علمدار ٣٢_شهید محسن فخری زاده ٣٣_شهید حسنعلی شمس آبادی ٣٤_شهید محمد کریمی ٣٥_شهید محمد معافی ٣٦_شهید حیدر جلیلوند ٣٧_شهید محمد رضا عقیقی ٣٨_شهید علی حیدری ٣٩_شهید اکبر آقا بابایی ٤٠_شهید علی صیاد شیرازی
شهیدان داوود، رسول و علیرضا خالقی پور
روایت خواندنی از مادر ۳ شهید/ ماجرای برادرانی که در آغوش هم شهید شدند خبرنگار پرسید همسرتان و یکی از فرزندانتان در جبهه است و پسر بزرگ‌تان شهید شده است، گفتم بله، گفت: الان ناراحت نیستید؟ گفتم خیلی ناراحتم، گفت: اگر ناراحت هستید، چرا رضایت دادید که پسر سوم‌تان هم به جبهه برود، گفتم از این ناراحتم که چرا پسر کم دارم و‌ای کاش به تعداد مو‌های سرم پسر داشتم و در این راه فدا می‌کردم. هفته دفاع مقدس فرصت مناسبی فراهم کرد که به سراغ یک مادر شهید بروم که در بخشش و ایثار نمونه است، مادری که هنوز هم مثل ایام هشت سال دفاع مقدس، با اقتدار و محکم صحبت می‌کند، می‌گوید هنوز دفاع تمام نشده است و جنگ با دشمن ادامه دارد تا ظهور آقا امام زمان (عج). در یک خانه قدیمی در جنوب شهر تهران که حال و هوا و سادگی ایام قدیم را دارد زندگی می‌کند، خانه آنچنان بزرگ نیست، اما دل مادری که در این خانه زندگی می‌کند، خیلی بزرگ است. مادر در خانه تنهاست و تنهایی‌اش را با خاطرات عزیزانش پر می‌کند، به گفته خودش هر چه از گذشته خاطره دارد همه شیرین است و هیچ کدام تلخ نیست. می‌گوید: ۱۳ ساله بودم که عروس شدم و همان زمان از زنجان به این خانه آمدم، البته در زنجان هم خانه داریم، چند ماه از سال در زنجان هستیم و چند ماه در اینجا، اصالتا زنجانی هستیم و اقوام در زنجان، اما فرزندانم در این خانه به دنیا آمده‌اند، از گوشه گوشه آن هزاران خاطره دارم، خاطرات حاج آقا خالقی‌پور و سه فرزند شهیدم. یاد گذشتگان آن‌قدر برایش شیرین است که به گفته خودش به یاد فرزندان شهیدش هر از چندگاهی تصویر پروفایلش را عوض می‌کند، این روز‌ها تصویر «رسول» پسر دومش در پروفایل قرار دارد، سؤال می‌کنم: مادر چرا تصویر «رسول» در پروفایل‌تان است، جواب می‌دهد: علت ندارم دخترم، عکس هر سه شهید را دارم و هر از چندگاهی عکس یکی را در پروفایل قرار می‌دهم. «فروغ منهی» مادر شهیدان خالقی‌پور که سه اسوه ایثار و بخشش و فداکاری است، سه فرزندش را تقدیم نظام و انقلاب کرده است. اولین شهید این خانواده داود خالقی‌پور متولد سال ۱۳۴۴ و در سال ۱۳۶۲ یعنی در ۱۸ سالگی و در عملیات پر افتخار و غرور آفرین خیبر و در جزیره مجنون به شهادت رسیده است. دو شهید دیگر یعنی فرزند دوم و سوم خانواده رسول و علیرضا که به ترتیب متولد سال‌های ۱۳۴۶ و ۱۳۵۰ بودند در سال ۱۳۶۷ و در سنین (۱۹ و ۱۶) سالگی در منطقه شلمچه و در آغوش یکدیگر به شهادت رسیده‌اند. حاج محمود خالقی‌پور نیز که از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس است، چند سال قبل درگذشت و به فرزندان شهیدش پیوست. در ادامه گفت‌وگوی ما را با مادر شهیدان خالقی‌پور می‌خوانید: خانم منهی از دوران کودکی سه فرزند شهیدتون و حاج آقا خالقی‌پور بفرمایید؟ همه زندگی و خاطرات ما در همین خانه گذشته است، بیشتر از ۵۰ سال است که در این خانه زندگی می‌کنیم، یعنی قبل از ازدواج من با مرحوم خالقی‌پور ایشان این خانه را خریده و با مادرشان زندگی می‌کردند و در سال ۱۳۴۱ که بنده ازدواج کردند ما نیز در همین خانه هستیم تا الان. همه فرزندانم را در این خانه به دنیا آورده‌ام و گوشه گوشه خانه برایم خاطرات عزیزانم را زنده می‌کند. من در کل از تولد اولین پسرم تا شهادت دو پسر دیگرم فقط با آن‌ها زندگی کردم و امروز ۳۵ سال است که با خاطرات آن‌ها زندگی می‌کنم. خاطراتی که همه آن‌ها برایم شیرین است، در واقع می‌توانم بگویم هیچ خاطره تلخی از فرزندانم ندارم، مگر می‌شود آدم از فرزندش خاطره بد داشته باشد. واکنش حاج آقا خالقی‌پور و پسرانتان به آغاز جنگ چه بود؟ همانطور که ما امروز عضوی از جامعه هستیم و در قبال آن مسؤولیت داریم، در آن زمان نیز وضعیت همان بود، روزی که امام فرمان تأسیس بسیج ۲۰ میلیونی را اعلام کرد، حاج آقا خالقی‌پور به همراه داود رفتند و اسم نوشتند، ما هنوز هم بسیجی هستیم. آن زمان دشمن در خانه ما بود، در واقع ما باید یک جهاد می‌کردیم و این تنها پسران من نبودند که به جنگ رفتند، هر خانواده هر توانی که داشت در طبق اخلاص گذاشت و تقدیم کشور کرد. به یاد دارم در آن زمان خانه‌ای نبود که شهید نداشته باشد، چون مردم یکدل و همراه می‌خواستند که کشور بماند و مقابل دشمن صف‌آرایی می‌کردند. درست است که فرزندان ما باید رضایت‌نامه می‌گرفتند، اما پدر و مادر‌ها نیز متوجه موضوع بودند و با رضایت خود عزیزانشان را راهی جبهه و جنگ می‌کردند، شرایط طوری بود که نمی‌شد من بگویم فرزند من نرود، همسایه بگوید فرزند من نرود، اگر چنین بود پس چه کسی باید می‌رفت و چه کسی از کشور و نظام و انقلاب دفاع می‌کرد. فرزندان ما از روی اعتقاد به جنگ رفتند، شرایط طوری بود که همه باید دست به دست هم می‌دادند و از کشور دفاع می‌کردند، اصلا ما خجالت می‌کشیدیم که فرزندان ما به جنگ نروند و فرزندان همسایگان یا هر کس دیگری مثل برگ درخت ریخته شود، فرقی نداشت همه آن‌ها فرزندان ما بودند.
البته خانواده‌ها نیز بیکار نبودند و در پشت جبهه به رزمندگان کمک می‌کردند، چون خاک، وطن، اسلام و رهبرمان برایمان عزیز بود. خاطره‌ای از اعزام فرزندان‌تان و حاج آقا بفرمایید؟ در ابتدای جنگ حاج آقا عازم جبهه شد و از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۷ جبهه بودند و به همین ترتیب هر زمان که نیاز می‌شد، پسرانم یکی یکی به جبهه اعزام می‌شدند. برای اعزام همه فرزندانم می‌رفتم و آن‌ها را با دعای خیر بدرقه می‌کردم، اما یک خاطره از اعزام علیرضا پسر سومم دارم که هنوز هم آن را فراموش نکرده‌ام. خاطره مادر شهیدان خالقی‌پور از شهید آوینی به یاد دارم زمان اعزام آخرین پسرم یعنی (علیرضا)، خبرنگاری با من مصاحبه کرد و از من پرسید شما همسرتان در جبهه است؟ گفتم: بله. دوباره سوال کرد: پسر بزرگتان شهید شده و دومین پسرتان در جبهه است؟ پاسخ دادم: بله. سوال کرد، الان برای چه به اینجا آمده‌اید؟ گفتم آمده‌ام سومین پسرم را راهی کنم. سوال کرد، باز هم پسر دارید؟ پسر کوچکم که در آن زمان دو سال داشت را نشانش دادم و گفتم یک دختر هم دارم. پرسید، الان ناراحت نیستید؟ گفتم خیلی ناراحتم، گفت: اگر ناراحت هستید، چرا رضایت دادید که پسر سومتان هم به جبهه برود، گفتم از این ناراحتم که چرا پسر کم دارم و‌ای کاش به تعداد مو‌های سرم پسر داشتم و در این راه فدا می‌کردم. خبرنگار بدون اینکه پاسخی بدهد، اشک در چشمانش جمع شد و حرفی نزد، گفت: مادر حرفتان را دوباره تکرار کنید، دوباره گفتم؛ بعد‌ها فهمیدم آن خبرنگار شهید «آوینی» بود. پس حاج آقا خالقی‌پور در زمان جنگ همراه فرزندان‌تان بودند؟ نخیر، چون ایشان سال ۱۳۶۲ به لبنان اعزام شدند، حتی زمان شهادت فرزند اولم داود ایشان در ایران نبودند. به خاطر دارم زمانی که داود شهید شد، اسفند ماه بود و چند روز تا عید بیشتر باقی نمانده بود، قرار بود رسول برای تخلیه مجروحین به راه‌آهن برود، اما قبول نمی‌کردند. نزدیک ظهر بود که به خانه آمد و گفت، مامان من نمی‌روم! گفتم «چرا؟» گفت: «مدیر آن‌جا مرا نمی‌برد!» گفتم «چرا؟ با او تماس می‌گیرم.» گوشی را از دستم گرفت تا تماس نگیرم، گویی که خبر داشته است که داود شهید شده است. با مدیر تماس گرفتم و گفتم، چرا رسول را نمی‌برید؟ گفت: شما از جریان بی‌خبرید؟ گفتم چه جریانی چه اتفاقی افتاده است؟ «داود پسرتان شهید و مفقودالاثر شده است»، پیکرش ۱۰ روز آنجا ماند و درست روز تحویل سال پیکرش را آوردند. خدا امانتی‌اش را پس گرفت دوست داود پلاک بدون زنجیر پسرم را آورده بود که وقتی پرسیدم چرا زنجیر ندارد؟ جواب داد گردنش شیمیایی شده و ورم کرده بود و فقط پلاک مانده بود که قیچی کردم و آوردم. شب عید بود و می‌دانستم که پنج ماه است، پدر و پسر همدیگر را ندیده‌اند به همین خاطر گفتم، پسرم را دفن نکنید تا حاجی بیاید، هیچکس جرأت گفتن خبر شهادت داود را به حاجی نداشت، خودم گوشی را گرفتم و گفتم، خسته نباشی رزمنده! خدا امانتی که داده بود را گرفت، حاجی گفت: واضح‌تر بگو چه اتفاقی افتاده است، گفتم: داود شهید شده است. چند لحظه مکث کرد و گفت: انالله و اناالیه راجعون، می‌دانست چقدر داود را دوست دارم و به او وابسته هستم، سریع گفت: خانم مراقب رفتارت باش، ناراحتی نکنی‌ها، گفتم نه، دوباره حاج آقا گفت: بسیار خب، من می‌روم حرم حضرت زینب (س) برای تو از خدا صبر می‌خواهم. مراسم تشییع داود در پنجم فروردین سال ۶۳ برگزار شد و با شروع عملیات خیبر حاجی دوباره عازم جبهه شد، البته حاجی در کردستان بود و بچه‌ها در جنوب. از اعزام رسول پسر دوم‌تان بفرمایید؟ رسول دومین پسرم همان سال ۶۲ اعزام شد و تا سال ۶۷ در منطقه بود. رسول که اعزام شد، دو فرزند در خانه داشتم، علیرضا و زهرا، در این زمان رسول مرتب در حال رفت و آمد به جبهه بود تا اینکه در سال ۶۵ که در عملیات کربلای ۵ از ناحیه دست با ۲ تیر مستقیم مجروح شد. و پسر سومتان علیرضا چطور اعزام شد؟ جنگ ادامه داشت تا اینکه در سال ۶۶ علیرضا که به سن نوجوانی رسیده بود، گفت: مامان من هم می‌خواهم به جبهه بروم، همه دوستانش قصد داشتند بروند، او نیز به من اصرار می‎کرد که برود، بالاخره به هر عنوانی بود راضی شدم که به جبهه برود. در همان سال ۶۶ بود که علیرضا در پاسگاه زید شلمچه از ناحیه دو پا و کلیه‌ها شیمیایی شد، از شدت شیمیایی پاهایش تاول زده بود و سرفه می‌کرد که بعد‌ها فهمیدم زمانی که منطقه را شیمیایی کرده‌اند، ماسکش را به دوستش داده بود. شهادت در شب عید قربان مدت زمان زیادی بین زمان مجروحیت و شهادت علیرضا طول نکشید، سال ۱۳۶۷ بود که علیرضا و رسول در سنین (۱۹ و ۱۶) سالگی در شب عید قربان در منطقه شلمچه در آغوش یکدیگر به شهادت رسیدند. زمانی که این دو فرزندم شهید شدند، دشمن فکر کرده بود که به ما ضربه زده است و این خانواده دیگر منزوی می‌شود، اما غیرتم اجازه نداد که این سخنان را تحمل کنم، زمانی که پیکر فرزندانم را دم در خانه آوردند،
کنار آن‌ها ایستادم و خطاب به امام خمینی گفتم: «اماما سرت سلامت، دو تا از این بچه‌های ناقابلم به اولین پسرم پیوستند، 3ولی هنوز کار ما تمام نشده است»، هنوز پدرشان است، حتی اگر پدرشان هم شهید شود، من امیرحسین دو ساله‌ام را برای آزادی قدس پرورش خواهم داد. اگر او هم نباشد، خودم کمر همت را می‌بندم و چادر به سر، در همه جهات و جبهه‌ها برای پایداری و ایستادگی کشورمان می‌جنگم. امروز هم چیزی تغییر نکرده است و هنوز هم پشت سر امام خامنه‌ای هستیم و پیرو ایشان و تا آخرین لحظه یعنی ظهور امام زمان (عج) با صلابت ایستادگی کرده و خواهیم جنگید. تا زمانی که خدا باشد، تنها نیستم، من در این ۳۵ سال با خاطرات آن‌ها زنده هستم و نفس می‎کشم و احساس می‌کنم آن‌ها هم کنار من نفس می‌کشند. پس از شهادت فرزندانتان احساس تنهایی نکردید؟ بعد از شهادت فرزندانم به دیدار امام رفتم که برایم یک دنیا بود، پس از آن نیز به دیدار مقام معظم رهبری رفتم که یک دنیا برایم ارزش داشت. آخرین بار که به خدمت آقا رسیدیم، حاج آقا هم، چون جانباز بودند، حالشان مساعد نبود، ولی با عروس و پسرم به دیدار رفتیم. خاطره‌ای از دیدار با مقام معظم رهبری می‌فرمایید؟ آنجا همسرم به حضرت آقا گفتند که «همگی شما یک جان به خدا بدهکارید من نصف جان بدهی دارم، حضرت آقا نیز روی حاج آقا را بوسیدند و فرمودند: «حاج محمود نصف جان شما، بیشتر از تمام جان ما ارزش دارد». به یاد دارم که حضرت آقا در آن روز خیلی ما را تحویل گرفتند و یک قرآن با دست نوشته به عروسم هدیه کردند و گفتند: این قرآن راهنمای راهت باشد. حاج خانم چند سال دارید؟ من ۳۳ سال داشتم که پسر اولم به شهادت رسید و ۳۸ سالم بود که دو پسر دیگرم به شهادت رسید و به شوخی می‌گوید، الان هم نمی‌دانم چند سال دارم، مگر از خانم‌ها سنشان را می‌پرسند؟! حالا که به این سن رسیدید، آرزو یا خواسته‌ای هم دارید؟ من امروز هیچ خواسته‌ای از هیچ مسؤولی ندارم، همان حرفی را می‌زنم که حاج محمود در دیدار با مقام معظم رهبری گفتند. زمانی که حضرت آقا از ایشان سوال کردند، «حاج محمود چه خواسته‌ای داری»، مرحوم خالقی‌پور گفت: «خواسته‌ای ندارم، خواسته من این است که وقتی مریضی به بیمارستان رفت، به اون نگویند پول داری بیا نداری، برو بمیر در همان زمان بود که حضرت آقا دستشان را بلند کردند و فرمودند، «من هم دعا می‌کنم که این اتفاق بیافتد». خواسته‌ای ندارم، چون خودم را بدهکار این ملت نجیب و شریف می‌دانم، ملتی که در همان زمان جنگ همه مثل من و امثال من فرزندانشان را به جبهه فرستادند که ایران بماند که محتاج دشمن نباشیم که امروز آسایش داشته باشیم. اگر خدایی نکرده، بازهم جنگ بشه، واکنش شما چه خواهد بود؟ جنگ هنوز تمام نشده، امروز دشمن در جبهه دیگر دارد می‌جنگد، هر چند امیدوارم هیچ وقت جنگ نظامی نشود و هیچ مادری حس من و امثال من را درک نکند، ما نیز فرزندانمان را دوست داشتیم مثل همه مادران، اما اسلام برایمان عزیزتر از فرزند بود، ما معامله داشتیم با اسلام، با امام حسین (ع)، ما با امام بیعت کرده بودیم و باید پای اعتقاد بیعتمان می‌ماندیم. در قرآن نیز آمده است که خداوند بندگان خود را با مال و نفسشان امتحان می‌کند، فرزندان من نیز امتحانی برای من بودند که در راه اسلام آن‌ها را فدا کردیم. امروز هم اگر آبرویی داریم و این چادری که امروز بر سر دختران و زنان این مملکت است به برکت همین فداکاری‌ها به دست آمده است. و حرف آخر؟ حرف آخر اینکه، همه باید قدردان خون شهدا باشیم، ما جوان داده‌ایم، شهید داده‌ایم، شهدایی که آن‌ها هم مثل همه برای پدر و مادرشان عزیز بودند، اما از جانشان گذشتند. مگر از جان گذشتن راحت است، همه جان خود را دوست دارند، اما شهدا جانشان را فدا کردند، سن زیادی هم نداشتند، اما این کار را کردند، چون هدف داشتند و هدفشان این بود که بقیه راحت زندگی کنند، پس ما هم باید طوری زندگی کنیم، طوری عمل کنیم و راه شهدا را ادامه دهیم که آن‌ها هم در آن دنیا راحت باشند و امیدوارم که ادامه این راه شهدا به ظهور آقا امام زمان (عج) منتهی شود.