#تمرین5
#تمرین53
#نیم_ساعت_نوشتن
*و من تو را برگزیده ام.
پس بدانچه وحی می شود گوش فرا ده.
منم خدایی که جز من خدایی نیست. پس مرا عبادت کن و نماز را برپا دار به یاد من. *
از جلوی تلویزیون بلند شدم، دیگر وقتش بود.
به سمت مدرسه حرکت کردم. در راه، فکرم مشغولِ آیه هایی بود که چندی قبل شنیده بودم.
* قیامت حتما آمدنی است. هر کسی به آنچه انجام داده جزا داده می شود. مراقب باش، کسی که که هوای نفسش را پیروی می کند تو را از ایمان باز ندارد.*
یعنی قیامت کی می آید؟؟
حالا من جزوِ کدام افراد بودم؟ با ایمان یا پیروی کننده از هوای نفس؟
قطعاً با ایمان نبودم...
با همین افکار به مدرسه رسیدم هفتهای که شیفت ظهر بودیم، صف برپا نمی شد. کلاس شروع شده بود. زمزمه ای در ذهن من می گفت: تو را برگزیده ام!
درِ کلاس باز شد.
-سلام
-علیک سلام؛ این چه وقتِ کلاس آمدنه؟
-ببخشید
-زود برو بشین
و ادامه داد:
-خب بچه ها، خطاب آمد که ای موسی با عصایت چه می کنی؟ گفت: به آن تکیه می کنم؛ با آن برای گوسفندان برگ می تکانم.
گفت: آن را به زمین بینداز. عصا را به زمین انداخت. تبدیل به "مار"ی شد.
یعنی واقعاً عصایش مار میشده؟؟
-کسی چیزی گفت؟ لطفاً گوش کنید....
سپس به موسی گفت: دست در گریبان کن و آن را درخشان، بیرون آر.
یعنی دستش چطوری میشده؟
کلاس تمام شد. زنگ تفریح، در حیاط راه میرفتم. صدای قرآن از ماشینِ در حال عبوری به گوشم رسید.
*بسم الله الرحمن الرحیم. اذهب الی فرعون انّه طغی*
به یاد کلاس عربی افتادم. آقای حسینی آیه را ترجمه کرده بود.
فرعون طغیانگر بود. قرار بود موسی علیه اش برخیزد.
عجب!
زنگ بعد، درسِ پیام های آسمان داشتیم. معلم که وارد شد شروع کرد به خواندن این آیات...
*رَبّ اِشرَح لی صَدری ویَسِّرلی اَمری، وَاحلُل عُقدَهََ مِن لِسانی یَفقَهوا قَولِی*
-آقا اجازه؟ این که خوندین یعنی چی؟
-سوال خوبیه. در مورد حضرت موسی است. زمانی که مأموریت یافت، دستگاه فرعون را بر اندازد؛ این دعاها را به درگاه خداوند کرد.
باز هم حضرت موسی و فرعون؛ جالبه!
و ادامه داد:
-یعنی پروردگارا سینه ام را وسعت بخش. کارم را آسان کن وگره از زبانم بگشای، تا سخنم را دریابند.
-اجازه؟ چرا می گفته سینه ام را وسعت بخش؟
-برای اینکه اذیت و آزار مردم و دستگاه فرعون دلش را تنگ نکند که از کارش وا بمانَد.
بچه ها، همه ما فرعون هایی در زندگی خود داریم و باید موسایِ عقلمان را علیهاش بشورانیم.
عجب! فرعونِ زمان. موسایِ عقل.
یعنی فری هفت خطِ محل، فرعونه؟! یا اصغر آقای قصاب با ترازوی خرابش!
یا ماست بتدی سرِ کوچه که توی شیر آب میریخت! اینها میتونه فرعون صفتی باشه؟
با صدای معلم به خودم آمدم...
-بچه ها فرعون گاهی در ذهن ماست. گاهی با حسادت به دوست. گاهی با کینه توزی. گاهی با رنجاندن پدر و مادر...
به یاد دیروز افتادم. مادرم...
یعنی من هم فرعون شدم که سرش داد کشیدم؟؟ خوب چقدر درس بخونم؟ کاش آنقدر اصرار نمی کرد.
زنگ بعد تاریخ داشتیم. موضوعِ درس، جانشینی پیغمبر بود. معلم گفت:
-بچه ها میدونید پیامبر اکرم، نسبت امام علی علیه السلام به خودش را به چه کسانی تشبیه میکرد؟؟
صدای موسی و هارون در کلاس پیچید.
نمیدانستم این تکرار چه معنی ای داشت؟!
و تو را برگزیده ام....
معلم ادامه داد:
-و خداوند باری دیگر، به موسی عنایت کرد....
#سپهر
هدایت شده از //انصارالمهدی(عج) کهوروئیه//
آرامش این شبها را دوست دارم...😌
آرامشی بهدور از تمام دغدغهها و مشکلات و چالشهای ریز و درشت زندگی که مرا از او کیلومترها دور میکند.
⚜میخواهم این چندشب همهچیز را فراموش کنم.
همهچیز را...
جز یکی...☝️
ندایی که با عشق و محبت فرا میخوانَدَم.
📖انا انزلناه فی لیلةالقدر...📖
#همین_قدر_آرامش_بخش
#لیلة_القدر
#سپهر