*🔰وجدان ِخود را قاضی کنید،*
*ببینید آن وظیفهای*
*که بر عـُهدهی شما بوده ؛*
*انجام دادهاید یا نه..🌱*
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#وعده_صادق
#ماه_رجب
#شهادت
#فوری_سراسری
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄
▫️ #شهیدان_بی_باک
.
💢دوتا داداش بودند تو لشکر ویژه ۲۵ کربلا
اهل قائم شهر ، محمدرضا و سعید ، محمدرضا ۱۶ سالگی تو منطقه شوش سال ۱۳۶۱ و سعید چهار سال بعد ( دی ماه ۱۳۶۵) در سن هجده سالگی تو شلمچه بشهادت رسید.امروز هم سالگرد آقا سعیدشونه ...
.
▪️یادمه چند سال پیش رفته بودم پیش مادر شهیدان بی باک ؛ میگفت هر دو پسرم و خودم گذاشتم تو قبر ...فدای صبر مادران شهدا ...😔
#وعده_صادق
#ماه_رجب
#شهادت
#فوری_سراسری
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_پنجاه_یکم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا تو شش ماه من از گذشتم به حاج رضا گفتم گاهی
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_پنجاه_دوم
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
بالاخره با ترافیک تهران تا برسم خون حاجی اینا یکی، دوساعتی طول کشید
مامان بابای رضا خیلی مهربون بودن
انگار خونه ای خودم راحت بودم 🙈🙈🙈
مامان و باباش بعداز یه ساعت رفتن تو حیاط کباب بزنن
رضا داشت انگور میخورد
یهو بهش گفتم بامن ازدواج میکنی؟
انگور پرید گلوش
رفتم براش آب آوردم
گونه هاش مثل دخترا قرمز شده بود خخخخخ
سرش انداخت پایین
هیچ حرفی نمیزد
گفتم چیه من دوست دارم همسرم جانباز باشه
خب ازت خوشم اومده 😁😁😁
هیچی نگفت
تا عصر اصلا بهم نگاه نمیکرد،و سرش پایین بود
آره من چندماه بود عاشق رضا بودم
فرداش رضا زنگ زد خونمون بابام که حرفاش شنید داد و فریاد راه انداخت
بهم گفت ازخونه برو
از ارث محرومم کرد
#ادامه_دارد
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_پنجاه_دوم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا بالاخره با ترافیک تهران تا برسم خون حاجی ا
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_پنجاه_سومـ
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
از خونه که بیرونم کردن برگشتم خونه خودم
یک هفته بعد رضا و مادر و پدرش اومدن خواستگاریم
با ۱۴سکه و یه سفر جنوب به عقدش دراومدم 😍😍😍😭😭😭
خونه مجردیم به اسم خودم بود
خونه فروختم و جهزیه خریدم البته رضا نمیذاشت اما من کار خودم کردم و خونه فروختم و جهزیه آماده کردم
رضا نذاشت من مراقبش بشم بازم پرستارا میومدن مراقبش
البته خیلی این موضوع اذیتم میکرد
رضا داشت نماز میخوند ۵روز زندگی مشترکمون شروع شده بود
قیمه گذشته بودم آخه رضا خیلی دوست داشت
-رضا جان
رضا جان
بیا نهار جناب همسر
بیست دقیقه گذشت صدای نیومد خودم پاشدم برم تو اتاق خواب بهش سر بزنم دیدم سر سجده اس
نشستم کنارش
-رضا جان نمیخای تمومش کنی نمازتو آقا؟
هیچ جوابی نداد
ترسیدم دستم گذشتم روی دستش
یخ یخ بود
با جیغ و ترس رفتم بالا
ماااااامااااان رضا یخ یخه
تروخدا بیاید
مامان: یاحسین
حاج حسین بدو
مامان و بابا که اومدن سریع زنگ زدیم آمبولانس اومد
#ادامه_دارد
#سوریه
#وعده_صادق
#شب_جمعه
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_پنجاه_سومـ #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا از خونه که بیرونم کردن برگشتم خونه خودم
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_پنجاه_چهارم
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
آمبولانس که اومد سریع به رضا کپسول اکسیژن وصل کردن
و گفتن باید سریع منتقل بشن بیمارستان
تا رسیدن به بیمارستان نیم ساعتی طول کشید
نیم ساعتی که به من پنجاه هزار ساعت گذشت
انقدر هول شده بودیم که با دمپایی و کفش لنگه به لنگه رفتیم بیمارستانـ
دکتر گفت بخاطر شوکی بهش وارد شده
فعلا باید یکی و دو هفته ای تو بیمارستان باشه
اون دوهفته من یه پام بیمارستان بود یه پام مزار شهدا
خدا صدای راز و نیازام شنید
و بعد از دوهفته رضا از بیمارستان مرخص شد
خیلی خوشحال بودم فکر میکردم سالیان سال این زندگی ادامه داره
اما طول زندگی ما خیلی کوتاه بود
رضا که از بیمارستان مرخص شد یه چندروزی استراحت کرد یه ذره که حالش خوب شد پیشنهاد داد بریم شلمچه
منو رضا مامان بابا راهی سرزمین عشق شدیم
#ادامه_دارد
#شهید
#وعده_صادق
#جمعه
#شهادت
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
#شھیدابراهیمهادی
ابراهیم در مقابل نامحرم به شدت حیا داشت .
از صحبت با نامحرم بسیار گریزان بود.
همیشه می گفت دنبال ارتباط کلامی با جنس مخالف نرید چون آهسته آهسته خودتون رو به نابودی می کشید .
ابراهیم همیشه می گفت : اگر خانمها حریم رابطه با نامحرم را حفظ کنند ، خواهید دید که چقدر آرامش در خانواده ها بیشتر می شود و نامحرم جرأت پیدا نمی کند کاری انجام دهد
اما طلبگی شغل نیست بلکه باوری عمیق به معانیای بلند است...
شهدایی🥲🥺
https://eitaa.com/dfhjvccdddf