#پارتیازدهم
- جرات داری یه بار دیگه بگو چی گفتی؟!
الحق که اسم کیوون هم قافیه ی حیوون بهت بد جور میاد!
سرمو انداختم تو بشقابو با کمال پرویی گفتم:
- عادت ندارم چند بار یه حرف تکرار کنم!
دیگه از عصبانیت داشت منفجر میشد انگشتشو گرفت جلو صورتمو گفت:
- ببین کوچولو بهتر مراقبه رفتارت باشی! من اصوال با بچه ها حال نمیکنم حوصله کل کل
باهاشونم ندارم پس حسابی حواست به خودت باشه وگرنه مجبورم یه جور دیگه حالیت
کنم! خر فهم شدی؟ منم مثل خودش قیا فه گرفتمو گفتم:
- بین پسرم منم حوصله کل کل با یه ادم زبون نفهمو ندارم پس بهتره تو هم حواست به
حرفات باشه! االغ فهم شدی؟!
یه دفعه از پشت میز بلند شدو با صدای بلند گفت:
- نه مثل اینکه تنت میخاره جرات داری واستا تا حالیت کنم!
بعد به حالت دو پرید که منو بگیره! منم که دیدم هوا پسه بعد از کشیدن یه جیغ دخترونه
پا به فرار گذاشتم!
حاال اون بدو من بدو! ال مصب خسته هم نمیشد! دیگه واقعا داشتم بهغلط کردن میوفتادم!
ولی میدونستم اگه واستم اشهدمم پشت سرش باید بخونم! بهش نمی یومد ادم بخشنده یی
باشه!
دیگه نه نفس برام مونده بود نه نای دوییدن ولی اون انگار سگ جون بود اصال یه نمه
هم سرعتش کم نمیشد!
- به نعفته قبل از این که خودم بگیرمت خودت تسلیم شی اینجوری دردش کمتره!
ای خدا عجب گیری افتادم ... ولی من نباید کم میاووردم مثل خودش گفتم:
- کور خوندی اقا پسر من عمرا بذارم تو به من دست بزنی!
یه دفعه پام گیر کرد به پایه ی میز پذیرایی با مخ محکم چپه شدم رو زمین! دمت گرم خدا
حاال من با این هرکول چی کار کنم؟
به خاطر ضربه ای که به پام خورده بود نمیتونستم کوچکترین حرکتی بکنم! این پسره هم
با یه نگاه شیطون زل زده
بود به من هی اروم اروم بهم نزدیک میشد!
- خب عزیزم دلت میخواد از کجا شروع کنم!
- هی! به من نزدیک نشو!
#پارتدوازدهم
تقلا کردن فایده ای نداشت پام اصال حرکت نمیکرد!
اومد دقیقا باال سرم ،دستاشو کرد تو جیب شلوارش با یه لبخند
مسخره بهم نگاه کردو گفت:
- حیف که وقت ندارم خانوم کوچولو وگرنه از خجالتت در میومدم!
البته وقت واسه تالفی زیاد واسه امروز بسته!
خیلی شیکو مجلسی راشو کشید رفت! یادتونو گفتم جد اوادشومیارم واسش بندری
برقصه؟ ، رقص عربی هم بهش اضافه کنید!
- چی شده شادی خانوم؟ افتادید زمین؟
صنم بود! بعد از این همه دادو بیداد حاال اومده میگه افتادید زمین؟ نه قل خوردم رو زمین!
لبخند زدمو گفتم:
- نه بابا جدی نگیر گفتم یه کاری کنم تنوع شه!
با تعجب بهم نگاه کردو گفت:
- وا!
- بیخیال درگیرش نشو!حالا میشه کمکم کنی بلند شم!
اومد جلو کمکم کرد . خودمو به سختی رو یه پام که چالق نشده
بود نگه داشتم! به کمک صنم روی یکی از مبال نشستم .
- شادی خانوم من برم براتون اب قند بیارم رنگتون پریده!
تا خواست بره صداش زدم. برگشتو نگام کرد .
- یه خواهشی دارم.
لبخند زدو گفت:
- بفرمایید.
- دیگه به من نگو خانوم احساس فسیل بودن بهم دست میده!
خندش گرفت. میون خنده گفت:
- پس چی صداتون کنم.
- فقط اسممو . شادی!
- زیاد صمیمی نیست
- من اینجوری راحت ترم صنم .
لبخندی از روی رضایت زد و گفت:
- باشه شادی .
ادامه دارد
. ࡅختـࢪاڼ ܝ۬هࢪߊیࡊِ🇵🇸 .
پـایـان . .🧋🎀 .
پـایـان . .🧋🎀 .
. ࡅختـࢪاڼ ܝ۬هࢪߊیࡊِ🇵🇸 .
پـایـان . .🧋🎀 .
همـین شبـی ³ پـارت کــافیه یــا بـیـشتــر بـزارم ؟؟
@maleka_8
. ࡅختـࢪاڼ ܝ۬هࢪߊیࡊِ🇵🇸 .
ع تایمِ ☕💗 .
ع تایمِ ☕💗 .
. ࡅختـࢪاڼ ܝ۬هࢪߊیࡊِ🇵🇸 .
- مرزدلتنگی؟! + خوابیدنرویفرشهایحرم:)
- مرزدلتنگی؟!
+ زیرِبارون،گوشه ی حرم:)
. ࡅختـࢪاڼ ܝ۬هࢪߊیࡊِ🇵🇸 .
تولدت مبارك ماه من. . . . !
هدایت شده از . ࡅختـࢪاڼ ܝ۬هࢪߊیࡊِ🇵🇸 .
خداےمن ، امروزمانگذشت✨ !
فرداےماراباگذشتتشیرینکن ؛
مابہلطفتومحتاجهستیم ؛
رهایماننکن🤍 ؛
شبمارابایادتبخیرکن . . !
شببخیر ، رفیق 🫀🫂 : ))!'
انشاءاللّٰھظھورآقامون🌿^.^!
#بخونیمبرـاےظھورهرچہزودتر . .( :🕊
‹بِسـمِاللّٰھالرَّحمٰـنِْالرَّحیـٓم›
⸤•دوشنبهہ•⸣
❤️⟆یآ قاضٰۍالحاجاټ
-▹اےبرآورندہحاجتٰها