«فی أدق اما کن قلبی ، تو جد أنت ♥»
#اللهمالرزقناحرم
𝐣𝐨𝐢𝐧𔘓↴💗
‹‹@Dhoktarane_fatemii››
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گنبدتِ دل میبرد وقت ملاقاتیِ بده 💛>>>>
#امام_رضا
𝐣𝐨𝐢𝐧𔘓↴💗
‹‹@Dhoktarane_fatemii››
تاخدابندهنوازاستبہخلقشچہنیازاست ,
مۍکشمنازیکۍتابہهمہنازکنم🌚`🩷:>>
#انگیزشی ِ 💙
𝐣𝐨𝐢𝐧𔘓↴💗
‹‹@Dhoktarane_fatemii››
بعضیام عادت دارن تیکه بندازن ؛
چون همیشه تکرارش کردن ، نمیتونن این عادت از سرشون بندازن... !
. ࡅختـࢪاڼ ܝ۬هࢪߊیࡊِ🇵🇸 .
- مرزدلتنگی؟! + زیرِبارون،گوشهیحرم:)
_ مرز دلتنگی؟!
+جمکران .
. ࡅختـࢪاڼ ܝ۬هࢪߊیࡊِ🇵🇸 .
ع تایمِ ☕💗 .
ع تایمِ ☕💗 .
. ࡅختـࢪاڼ ܝ۬هࢪߊیࡊِ🇵🇸 .
تـایــم ِ پـارت گـذاری ِ رمـان بـا مـن قـدم بــزن . .🧋🎀 .
تـایــم ِ پـارت گـذاری ِ رمـان بـا مـن قـدم بــزن . .🧋🎀 .
. ࡅختـࢪاڼ ܝ۬هࢪߊیࡊِ🇵🇸 .
#پارتبیستوهفتم مرض! برو گمشو توهم! هیچ وقت ادم نمیشی! * کیوان - ساعت هشت بدو باید بریم! - یع
#بیستوهشتم
- پس اروم برو تا منم کمتر حرف بزنم!
سرعتشو کم کرد اینبار هر دوتامون کنار هم به سمت پایین میرفتیم.
***
دوباره تو ماشین مثل اومدنه فقط صدای موزیک بینمون بود! تا اینکه گوشیه کیوون زنگ
خورد!
- جونم مامان؟
... -
- ما داریم میام خونه!
... -
- چی؟ برای چی رفتید اونجا؟
... -
- خب کی برمیگردید؟
... -
- صنم که خونس؟
... -
- اون دیگه کجا رفته؟
.. -
- خب من با این چی کار کنم؟ بیشعور! با منه؟ ( این) عمه ناکامته!
- من ساعت 20 باید برم!
... -
- نه مامان نمیتونم کنسلش کنم!
... -
- نه نمیتونم گفتم که مهمه!
... -
- مامان غر نزن! به من مربوط نیست!
با عصبانیت تماسو قطع کرد! گوشیشو پرت کرد رو کیلومتر شمار!
- اتفاقی افتاده؟
وحشتناک بهم نگاه کردو گفت:
- اره از حضور شما!
- چی؟
توجهی به سوالم نکردو کلافه پرسید:
- تو که از تنهایی نمیترسی؟
#پارتبیستونهم
مثل سگ! یادمه تا 12 سالگی با مامانم میخوابیدم! ( مدیونید پشت سرم حرف بزنید! من
که راضی نیستم!)
بیچاره مامانم! دلم براش میسوخت! از دوازده سالگی به بعدم به شرط اینکه مامان بابام بیان
اتاق بغلی
اتاق من راضی شدم تنها بخوابم!
کیوان - هوی با توام!
- هوی تو کلاهت!
- نه بابا به من این چیزا نمیاد!
- خب پس مشکلی نیست! مامان اینا امشب کاری واسشون پیش اومد دم دمای صبح میان
خونه! صنمم نیست تو هم که نمیترسی! منم باید برم جایی احتمالً همون صبح میام!
جوون؟! نه تو رو خدا من تو اون عمارت تنها چی کار کنم؟! وای مامان جون! چه غلطی کردما!
کاش لال میشدم همچین چیزی نمیگفتم! شادی ... شادی! ایشالا جوش بزنی دختر! انقدر
چاخان نکنی!
وای خدا حالا چه شکلی خاک بریزم رو سرم طبیعی به نظر بیاد؟!
کنار خونشون نگه داشت پیاده شد که منم باهاش اومدم پایین! در و باز کرد رفتیم تو به
محض این که وارد عمارت شدیم سریع رفت تو اتاقش!
رفت خودشو خوشگل کنه دیگه! بیا! حالا من باید بشینم اینجا تنهایی از ترس دق کنم! اینجام
که شبا ... بعله!
همینجوری مثل مترسکا همونجا واستاده بودمو دیوارایه قشنگو نظاره میکردم! یه دفعه صدای
بهم خوردن در اتاقش اومد بعدشم با سرعت از پله ها پایین اومد اما نمیدونم چرا عطرش زود
تر از خودش رسید!
شاید سر راه تاکسی گرفته! تیپو برم! نمیشه مثل ادم بره بیرون!
- خب دیگه من دارم میرم
خواستم ذایه نشم خیلی شیطانی گفتم:
- یعنی تو نمیترسی منو با خونتون اونم این خونه تنها بذاریو بری؟ممکنه وقتی برگشتی جابه
جایی های قول اسا صورت گرفته باشه!
خندید و گفت:
- نه خیالت تخت این خونه همه جاش دوربین مدار بسته داره!
- کاری نداره خرجش یه صندلیه! بعدا سیماشو در میارم استراحت کنن!
#پارتسیام
پوزخند زد و گفت:
- تو با یه گوشی ساده بعید میدونم بتونی کار کنی چه برسه به این دوربینا که کوچولو هایی
مثل تو هنوز تو زندگیشون این چیزا رو ندیدن!
- من کوچولو نیستم
- ثابت کن! در ضمن خواستی چیزی ببری از اینجا زنگ بزن بیان کمکت کنم بعید میدونم
خودت تنهایی بتونی کاری کنی!
خندید و گفت:
- من رفتم.
یا حضرت فیل!حالا چیکارکنم؟! داشت الکی الکی ، شوخکی شوخکی میرفت! چاره ای نبود
دیگه!
- نرو!
همچین این کلمه رو مظلومانه گفتم که نزدیک بود خودمم بزنم زیر گریه! کیوان برگشتو با
چشمای از کاسه دراومدش بهم زل زد هیچی نمیگفت فقط بهم نگاه میکرد! بعد از چند لحظه
دهنشو افتتاح کرد:
- میشه بگی چرا؟
خودمونیم از تو چشاش داد میزد میدونه! ولی انگار دلش میخواست منو به زانو دربیاره! غلط
کرده گوجه
سبز! ( گفتم تنوع بدم اخه فصلشه بیشتر ادمو جذب میکنه!)
جوابشو دادم:
- چون میخوام برم سر چهارا!
خودشو در حالت رفتن نشون داد و گفت:
- اگه نگی میرما!
مظلومانه گفتم:
- یعنی اگه بگم نمیری؟!
شیطون نگام کردو گفت:
- حالا!
بیا برو الال! مسخره! دستم میندازه!
- خودتو مسخره کن!
- باشه من رفتم خانوم کوچولو خوددانی بابای!
نه خدا جون باز داشت میرفت!
#پارتسیویکم
- واستا ... من میترسم!
این گوجه سبزم زد زیر خنده! مرض! شیطونه میگه برو خرخرشو بجو! شیطونه غلط میکنه
میگه مگه من خون اشامم! از وقتی اومدم این خونه اصال دختر بدی شدم دیگه اون دختر
معصومو خانومه همیشه نیستم!
- برا چی میخندی؟
- میون خندش گفت:
- هیچی اخه اثباتت واسه این که بچه نیستی دلیل قانعه کننده ای بود!
- مسخره نکن تو خودتم تو این خونه نمیتونی تنها دووم بیاری!
اومد روبه روم واستاد و گفت:
- من یک سال کامل تو این خونه تنها زندگی میکردمم فسقلی!
- جدی؟ تو بچه کجایی انقد شجاعی؟
- شیطونه میگه بذارم برم درم روش قفل کنما!
چون به این گالبی اعتمادی نبود دهنمو قفل زدم!
کیوان- خب دیگه شوخی بسه من دیرم شده!
جوون؟
- شوخی؟! من شوخی نکردم!
اینبار جدی گفت:
- به من چه که تو میترسی من نمیتونم بخاطر تو بشینم تو خونه! این خیابون نگهبان داره ،
امنیتش زیاده! الزم نیست بترسی!
میخواستم بگم نگهبانه ارواح خبیصم میتونه ببینه؟ واال!
یه دفعه به خودم اومدم دیدم رفته! واقعا اشکم داشت در میومد! من از تنهایی اونم تو شب
خیلی میترسیدم!
رفتم سمت حیاط همه جا تاریک بود دیدم داره میره نمیدونم چی شد که یه دفعه با صدای
بغض داری گفتم:
- کیوان تو رو خدا بمون!
برگشت ... از چشام ترسو خوند! چون کالفه بهم نگاه کردو گفت:
- خب میگی چیکار کنم نمیتونم نرم!
پرو پرو گفتم:
- خب منم با خودت ببر!
#پارتسیودوم
ابروشو انداخت باال و پوزخند زد و گفت:
- وقتی بهت میگم روت زیاده میگی نه!
یکم بهم نگاه کردو بعد جدی گفت:
- سریع حاظر شو دیر شده!
- واقعا؟!
- نه الکی! د بدو دیگه تا پشیمون نشدم!
خدا از اقایی کمت نکنه گالبی! سریع رفتم تو تا حاضر شم .چون حدس میزدم مهمونی باشه
یکی از شلوار لی خوشگالمو با یه شومیز مشکی خیلی شیک پوشیدم چون شومیزم تنگ بود
هیکل خوشگلمو خیلی خوب به رخ میکشید! ارایشمو تازه کردمو سریع یه پالتو پوشیدم یه
شال زمستونی سفید با کیف و کفش ست مشکیمو برداشتمو از اتاق اومدم بیرون!
- من امادم!
نگام کرد! از برق چشاش فهمیدم که ... بعله! داشتیم از در خارج میشدیم که یه دفعه بهم
گفت:
- راستی یه چیزی!
- چه چیزی؟ یکم مکث کردو گفت: - چون دوستای من تو رو نمیشناسن و از شانس بده من
تو امروز وباله منی و من مجبورم تو رو بهشون معرفی کنم ... باید بهشون بگم تو دوست
دختر جدید منی!
جوون؟ من؟
کیوان- تعجب نکن منم اصال دوست ندارم تو رو حتی یه دقیقه هم جای دوست دختر خودم
ببینم ولی
فعال چاره ی دیگه ای ندارم! درضمن تو خودت خواستی با من بیای پس تصمیم با خودته!
نمیدونستم باید چی بگم! البته خیلی دلشم بخواد منو جای دوست دترش ببینه! تو خوابم
همچین هلویی گیرش نمیومد! واال! البته راستم میگفت من یه دفعه مثه این کنه ها دنبال این
گالبی راه افتادم!
باید عوارضشم تحمل کنم! واسه همین گفتم:
- باشه قبوله.
- پس راه بیوفت.
ادامه دارد