ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت900 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۰۰
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕
🦂
♡﷽♡
#قمردرعقرب🕷
بقلم #الهه_بانو
#قسمت901
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
پسر عمو مصطفی می رود
وقتی اصراری به بردنم نمی کند می فهمم حدسم درست بوده و او قصد مهار کردنم را داشته نه جبران تنهایی همسر و فرزندش
سادات جان به خانه بر می گردد ولی نه من و نه حاج بابا حرفی از آنچه پیش آمده بود نمیزنیم
تا شب با خودم فکر می کنم و در نهایت به یک نتیجه می رسم
مشورت با حاج حیدر آقا و کمک خواستن از او
شانس آوردم پروژه ی عوض کردن شناسنامه با مخالفت من به سر انجام نرسید
اگر پسر عموی سخت گیرم می فهمید من هنوز دخترم بی شک حصار امنیتم را تنگ تر هم می کرد !
دوباره صبر می کنم تا وقت خواب از راه برسد
اینبار در تاریکی اتاق کنار پنجره نشسته ام و نگاهم به آسمان است
گوشی را به دست گرفته و با بسم الله شروع به پیام دادن می کنم
شاید او کاری برایم بکند
برادر بود دیگر ؛ نبود ؟!
" سلام
شب خوش
بیدارید ؟ "
" علیک سلام خانوم حنا خانوم
چطوری ؟
هم بیدارم ، هم هوشیارم ، هم آماده ی شنیدن اوامر آبجی گلم ! "
گل لبخند روی لبم شکوفا می شود
چه خوب بود آدم گوشه ای از زمین کسی را داشته باشد که هر لحظه از شبانه روز حاضر به شنیدن خواسته اش باشد
" امر که نه !
عرض هم نه !
یه خواهش دارم ، البته اگه براتون مقدور باشه "
" بگو
میدونی کاری ازم بر بیاد کوتاهی نمی کنم "
" راستش .... راستش می خوام برم پیش سوگل
گمونم رسم دوستی همینه دیگه
اینکه آدم وقت ضرورت به داد دوستش برسه
به خدا از دیشب که صدای بغض دارشو شنیدم دلم داره میترکه
با کاظم آقا هم صحبت کردم
اونم میگه برم اونجا شاید حال سوگل بهتر بشه
شما چی ؟ "
" من ؟
من چه کاره هستم آخه ؟
تو یه آدم عاقل و بالغی ، تمام حرفایی که زدی هم درسته
دلیلی برای مخالفت ندارم
رفتنت بهتر از نرفتنه
فقط درسات چی ؟
وقت نداری
با این برنامه ی فشرده عقب نمونی "
" خب کتاب دفترمو می برم
اصلاً چمدونمو کامل می برم
به خدا درسامو می خونم "
" باشه
حالا چرا قسم می خوری ؟
کی عازمی ؟ "
" به تدبیر پسر عمو مصطفی حق ندارم برم تا خودش عین بادیگاردا منو ببره و برگردونه
اونم که مطمئنم مرخصی نداره
پس نمیشه
نمیزاره تنهایی برم حاج حیدر آقا
من چیکار کنم ؟ "
" آها
پس بگو گره کار کجاست
گفتم ناشکری نکن !
ببین من چه آدم خوبی بودم
قدرمو ندونستی دیگه
الآنم .... بهتره به حرف بزرگترا گوش کنی "
" همین ؟!
واقعاً تعبیر شما از برادری که دائم ازش دم می زنید همینه ؟!
چه بدبختم من "
" انتظار داری چکار کنم دختر ؟
من سر پیارم ؟ ته پیازم ؟
آخه چطور واسه تو اختیار داری کنم وقتی هیچ اختیاری ندارم ؟
حرف بزنم تو دهنم میزنن میگن تو پسر غریبه چه حقی داری ؟
اگه بد میگم تو بیا جای اونا بزن تو دهنم "
آنقدر حرف هایش برایم سنگین تمام می شود که بی خیال پاسخ دادن به آخرین پیام می شوم...
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/dhuhastory/15776
●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🦂
🌕🦂🌕
🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂