eitaa logo
ضُحی
11.4هزار دنبال‌کننده
507 عکس
454 ویدیو
21 فایل
﷽ کانال داستان‌های شین الف 🖋 #ضحی #فانوسهای‌بیابانگرد #نت_آب(چاپ اول) 🪴کانال شخصی @microwriter 🪴کانال آموزشی @ravischool 🪴تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3423469688C4b18e5272e 👈رمان قمردرعقرب بقلم نویسنده دیگری میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت904 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۰۴
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ 🕷 بقلم •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۰۵ قمر یک ماه از حضورم در این خانه گذشته و پسر عمو مصطفی یک جام خون به دلم سرازیر کرده با این کارهایش سفت و سخت تر از این آدم ندیده ام ، نه در زندگی امروزم و نه در زندگی سال های قبلم شکر خدا مرغش همان یک پای چلاق را هم نداشت وقتی می گفت نه یعنی نه ! سه روز است که خودم را به زمین و آسمان زده ام تا راضی به رفتنم بشود ولی دریغ از ذره ای نرمش نه اخم می کند ، نه بی احترامی نه فریاد می زند ، نه دعوا می کند در نهایت آرامش و با اقتدار حرفش را به کرسی نشاندن رای نهایی را صادر می کند رای هم فقط یک جمله بود ، یا با من یا هیچ ! حالا باید دست ها را به سوی آسمان دراز می کردم و از خدا می خواستم به دلش انداخته و مرا نزد سوگل ببرد در عجبم این مرد چه کرده که حرفش برای تمام اعضاء خانواده حجت بود ؟! چه حاج بابا و سادات جان چه پدرش و عمو ها و عمه ها چه نوه ها بحث جرات نبود یا ترسیدن یا امثال این احوالات انگار همه روی این مرد حساب جداگانه ای باز می کردند به وقت کار تمام قد در خدمت جمع بود به وقت مهمانی دادن میزبان و به وقت مهمان بودن آداب دان قابلی بود با بچه ها بچگی می کرد و با بزرگ تر ها از در ادب وارد میشد فقط یک سوال بی جواب در ذهنم بالا و پایین می شود و آن هم اینکه پس چرا اینقدر تفاوت هست بین این برادر بزرگ تر و آن برادر کوچک تر ؟! - حنانه جان ! باز می کنی درو ؟ صدای سادات جان است که با همان لهجه ی غلیظ ترکی مرا می خواند تعجب می کنم ، این وقت روز که بود ؟ - چشم عزیز جونم الان ! وارد حیاط شده و سمت در می روم یک چادر رنگی همیشه روی بند رخت داخل حیاط آویزان بود که مرا یاد مامان و خانه ی نادر می انداخت حجاب می گیرم و بی آنکه بپرسم چه کسی پشت در است آن را باز می کنم ، کاری که پسر عمو بارها مرا از آن منع کرده بود با دیدن خودش که یک دست را به چهارچوب در تکیه داده و کمی خم شده بود جا می خورم او اینجا چه می کرد ؟ - اوا .... سلام شمایید ؟ - علیک سلام من چند مرتبه به شما نگفتم اول بپرس کیه بعد درو باز کنم دختر عمو جان ؟ - گفتید ولی ... - ولی نداره حنانه خانوم اول بپرس بعد درو باز کن من نمی دونم تو که همچین حرف ساده ای رو زیر پا میزاری چطور انتظار داشتی تنهایی بفرستمت بری ؟! - اون فرق می کنه - اونوقت میشه بفرمایید چه فرقی ؟ حالا به آستانه ی در پذیرایی رسیده بود پیش از ورود برگشته و از من جواب می خواهد در حالیکه دست ها را به سینه زده و با آن لباس نظامی حس بازجویی شدن را در من زنده می کرد - خب ....خب فرق داره دیگه اونجوری سوار قطار که بشم در کوپه رو می بندم البته اگه تنها باشم تنها نباشم هم امن تره دیگه اتوبوسم همین طور هی درو باز کن نداره که به زور خنده اش را فرو خورده و در حالی که قدم به درون پذیرایی گذاشته جوابم را می دهد - یعنی من هر چی فکر می کنم نمی فهمم تو به کی رفتی ولله که نه توی خانواده ی مادری و نه خانواده ی پدری آدم به این پررویی نداشتیم خدا عاقبت منو با تو یکی ختم به خیر بکنه ! •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/dhuhastory/15776 ●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🦂 🌕🦂🌕 🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂