ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت915 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۱۵
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕
🦂
♡﷽♡
#قمردرعقرب🕷
بقلم #الهه_بانو
#قسمت916
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
۹۱۶
بعد از ناهار به خانه بر می گردیم ، همراه سوگل !
تمام طول مهمانی نه حرفی از پسرعمو شنیدم و نه سخت گیری بابت ارتباط با مردها و زن های مجلس از او دیدم
طبیعی طبیعی رفتار می کرد
انگار در خانه ی حاج بابا بیشتر گیر بازار بود تا بیرون از آن فضا
- بفرما !
سوگل قدم به درون اتاقم گذاشته و با دیدن آنچه پیش رویش بود ذوق می کند
- وای!
تو اینا رو از کجا آوردی ؟
اینو نگاه کن معلومه طفلک اندازه ی کف دست بوده
- تعجبم اینا پیش بی بی چکار می کرده که حالا واست روکرده ؟
کنار ساک می نشیند
قبل از رفتن به خانه ی خاله حلیمه به تدبیر بی بی محتویات ساک را کف اتاقم چیده بودم و حالا سوگل با ورود به اتاق شاهد خاطرات کودکی همسرش بود
لباس هایی که حاج حیدر به آنها می گفت بند انگشتی !
کاظم آقا هفت ماهه به دنیا آمده و چند دست از لباس های نوزادی اش که هنر دست بی بی بود الان همین جا قرار داشت
- مریم جون گفته بود اون وقتا بی بی خیاطی می کرده
این لباسارم وقتی کاظم دنیا میاد یه شب تا صبح با دست کوک میزنه واسش میفرسته
هیچی اندازه ی شوهرم نبوده
- ولی خدا وکیلی کی باور می کنه کاظم آقا هفت ماهه دنیا اومده باشه
- میگم قشنگ !
نکنه بچه ی منم هفت ماهه بشه ؟
وای نکنه نمونه یه وقت
- گاز بگیر زبونتو !
این زبونت به خیر نمی چرخه ؟
خب بگو ایشالا دو قلو باشن ولی عیب نداره اگه عین پدر گرامی هفت ماهه هم دنیا بیان !
اینجوری قشنگ تر نیست ؟
- قشنگ بودنش که واسه شماست قشنگ خانوم
من بدبخت پیر میشم تا یه دو قلو رو بزرگ کنم
فکرشو بکن این گشنه میشه اونم
این جیش می کنه اونم
وای بمیرم الهی اگه این یکی پاهاش عرق سوز بشه اون یکی هم ، چیکار کنم ؟
- اووووو
نه به اون که نمی خواستی نه به اینکه تا عرق سوز شدن لای پای نوزاد هم پیش رفتی !
چه آدمی هستی تو
ولی خداییش من هر صبح دعا می کنم دو قلو باشن
فکر کن کاظم آقا سر تا پاتو طلا می گیره !
با شنیدن این حرف انگار که چیزی به خاطر آورده باشد
با ذوق روسری را کنار زده و مرا به دیدن اولین هدیه ی مادر شدنش دعوت می کند
- اتفاقا اینو همون روز برگشتنی از آزمایشگاه واسم خرید
ببین چه خوشگله !
- وای مبارکت باشه
چه نازه !
دستم روی پلاک ظریفی که زینت گردنش شده بود می نشیند
پلاک وان یکاد بود که کاظم آقا برای محافظت از همسر جانش در برابر چشم حسود به گردنش انداخته بود
- به خدا که تو باید این مردو طلا بگیری
یادته سوگلی ؟
شب یلدا !
واست چادر آوردن چقدر نق زدی
- هیم ، یادمه
بعداً خودش گفت دلش می خواسته واسم گوشواره بخره ولی دستش خالی بوده
اون روزم که رفتیم طلافروشی طفلک تازه حقوق گرفته بود
حالا باید چشم بدوزیم به آخر ماه !
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/dhuhastory/15776
●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🦂
🌕🦂🌕
🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂