ضُحی
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕 ⏳💕⏳ 💕 ♡﷽♡ #فانوسهای_بیابانگرد ( #پرپرواز ) #قسمت_نوزده **** دو هفته بعد از ماجرای شها
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕
⏳💕⏳
💕
♡﷽♡
#فانوسهای_بیابانگرد ( #پرپرواز )
#قسمت_بیستم
هیسی گفتم آهسته و با عصبانیت تشر زدم:
_ببین میتونی آبرومو ببری... تو نمیتونی یه دقیقه ساکت باشی؟
من کجا برم که تو منو نبینی؟ همه جا باید زیر نظر بگیری منو؟!
_زیر نظر چیه...
با هیس محکم بعدی مجبورش کردم او هم آهسته صحبت کند:
_زیر نظر چیه بابا انقد تابلویی یه کورم تو این بیمارستان راه بره میفهمه تو یه مرگیت هست...
ترسیده گفتم:
_راست میگی؟
_تو چته؟
واقعا انقد ذوق کردی برای اومدن این بنده خدا؟
من اصلا نمیفهممت ژاله انگار یه آدم دیگهای شدی کارای عجیب غریب میکنی همش...
_خوبه یا بد؟
_خوب و بدش بعدا معلوم میشه
جواب منو بده..
برای اولین بار صادقانه اعتراف کردم:
_خودمم نمیفهمم چرا انقدر برام مهم شده...
_آها امروز همون روزیه که من باید طلبم رو وصول کنم... منتها چون کلام درخوری پیدا نمیکنم به نشانه اعتراض سکوت میکنم!
حالا تشریفتو ببر اونور بریم برای وضو و بعد هم نماز...
آها راستی حواسم نبود شما هم باید تشریف بیاری یه بارم در عمرت شده بخاطر بعضیا یه نمازی به کمرت بزنی...
این را گفت و خیلی ساده از کنارم عبور کرد اما نفهمید چه طوفانی در من بپا کرده...طوفانی از سوالات تلخ لاینحل...
یعنی واقعا ممکن بود بخاطر او ریا کنم و کاری کنم که به آن اعتقاد ندارم؟!...
من چه میکردم؟ چقدر از خودم دور شده بودم...
❌❌کپی به شدت غیر مجاز❌❌
💕
⏳💕⏳
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕