💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕
⏳💕⏳
💕
♡﷽♡
#فانوسهای_بیابانگرد ( #پرپرواز )
#قسمت_بیستودوم
جمع هم جواب سلامش را داد!...
_خدمت همه خواهران و برادران بزرگوارم تبریک میگم این ماه پر فضیلت و پر برکت رو إنشاءالله عباداتتون مقبول باشه که حتما هست با این همه زحمت و مشقتی که میکشید... اجرتون با آقا اباعبدالله...
سرش را پایین انداخت:
_از اینکه بعد از چند ساعت کار سنگین وقتتون رو میگیرم معذرت ميخوام حلال کنید... سعی میکنم خیلی زود تمومش کنم که به زمان استراحتتون لطمه نخوره...
فکر میکنم حقیر معرف حضورتون هستم بنده مسؤل تیپی هستم که یکی از گردانهاش پشت همین تپه ها اونور جاده مستقر هست...
بجای فرمانده خودش را مسؤل خطاب کرد. انگار تواضع در خون اوست.
و این دقیقا همان چیزی بود که برای اولین بار مرا نسبت به او کنجکاو و درگیر کرد...
_...حقیقت اینه که ما قصد داریم محل استقرار گردان آموزشی مون رو به اینجا منتقل کنیم... و این چند دلیل داره یکی محافظت از بیمارستان و مهمتر محیط باز و شرایط منطقه ای اینجاست که برای استقرار گردان ما مناسبه...
باورم نمیشد چه میشنوم...
آنقدر ذوق زده شدم که نتوانستم لبخندم را پنهان کنم...
ولی کم کم این لبخند آنقدر پهن شد که نرگس را متوجه خود کرد.
او هم چنان نیشگونی از بازویم گرفت که دیگر اگر میخواستم هم نمیتوانستم بخندم!!...
او همچنان ادامه میداد:
_...این انتقال به زودی انجام میشه...
البته این برای شما مزاحمتی ایجاد نمیکنه شما کما فی السابق فضاهایی که در اختیار داشتید رو خواهید داشت بلکه بچههای ما به شما کمک هم خواهند کرد...
چه برای جابجایی مجروح چه کمک های اولیه...برای فرستادن مجروحین به اهواز هم دیگه ماشین فراهمه لازم نیست درخواست بدید...
لبخندی زد...چه لبخندی!
_...ضمنا تدارکات بیان اینجا من بعد غذای گرم میخورید اینم حسنیه به هر حال...
آقایان بهیار با خوشحالی شوخی میکردند:
_بیاید دیگه زودتر حاج آقا معطل چی هستید؟!...
_والله من مشرف نشدم هنوز ولی چشم میایم...
البته من اینجا نیستم ولی هر از گاهی سر میزنم شما باید با فرمانده گردان که جانشین من هستن هماهنگ باشید...
❌❌کپی به شدت غیر مجاز❌❌
💕
⏳💕⏳
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕