ضُحی
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕 ⏳💕⏳ 💕 ♡﷽♡ #فانوسهای_بیابانگرد ( #پرپرواز ) #قسمت_بیستوسوم دوباره حالم گرفته شد...
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕
⏳💕⏳
💕
♡﷽♡
#فانوسهای_بیابانگرد ( #پرپرواز )
#قسمت_بیستوچهارم
شیب ملایم رو به پایین تا ورودی سنگر را طی کردم و همانطور که با پاشنه پوتین هایم را در می آوردم پتوی پلنگی را بلند کردم
همین که وارد شدم زهرا با سوالش غافلگیرم کرد:
_کجا بودی خانم دکتر؟...
انگار تماشا کردنم زیادی طولانی شده بود. دستپاچه گفتم:
_همینجا... امشب ماه کامله خیلی قشنگ دیده میشه داشتم تماشاش میکردم...
نرگس کنایه وار گفت:
_چه ماهی... کاملِ کامل...
حیف که فرصت زیارتش از دست رفت...
عصبانی برایش چشم دراندم و زهرا متعجب گفت:
_وا چرا خانم دکتر ماه که هنو تو آسمونن حالا حالا ها هم هستش...
_آره میدونم ولی دیگه از اینجا قابل رویت نیست...
نگاهم ترسناک شد و نرگس کنایه اش را اینطور جمع کرد:
_چون الان تو چادری... بعیدم میدونم دیگه حال داشته باشی بلند شی بری بیرون!...
شب موقع خواب باز فرصت مناسبی بود تا نرگس پچ پچ وار نصیحتم کند:
_ببین من نمیدونم چطور ممکنه کسی با تفکرات و خلقیات تو از کسی مثل این بنده خدا خوشش بیاد...
یعنی اصلا برام قابل درک نیست ولی کاری ام بهش ندارم...
فقط از تو انتظار ندارم انقدر بی طاقتی کنی و رفتارت انقدر بچگانه باشه...
توقع دارم خوددارتر از این باشی...
همونطور که قبلا تحملت خیلی بیشتر از این بود...
خودم هم از دست این خود ذلیلم خسته شده بودم و دنبال راه درمانی بودم:
_تو بگو چیکار کنم؟!
❌❌کپی به شدت غیر مجاز❌❌
💕
⏳💕⏳
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕