💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕
⏳💕⏳
💕
♡﷽♡
#فانوسهای_بیابانگرد ( #پرپرواز )
#قسمت_بیستویکم
***
همراه بقیه وارد چادر نمازخانه شدم...
اولین بار بود آنجا را میدیدم...
محیط جالبی داشت... با تک چراغ نسبتا کوچکی روشن شده بود و دیواره های پارچه ای اش شبیه پرده نمایش سایه ها را تصویر میکردند...
و حالا این پرده ها تصویر چند صف منظم متشکل از آدمهای ساکن را شبح وار به نمایش درآورده بود
چشمانم از پرده جدا شد و جلوتر پیدایش کرد...
صف اول پشت یک معمم که احتمالا همراه خودش آمده بود...
سه صف اول به عرض چادر متشکل از مردان بود و صف چهارم متعلق به خانم ها که کامل نمیشد...
نماز که شروع شد کنجکاوانه تک تک حرکاتش را از پشت سر دنبال میکردم.
و به این فکر میکردم که تا کی میماند؟...کی برمیگردد؟!...
بعد از تمام شدن نماز خیلی سریع همگی گوشههای چادر را پر کردند.
ما هم گوشهای نشستیم.
بچه ها کنجکاو از علت گردهمایی حدس و گمانهایی مطرح میکردند و با دلایلی حدسهای هم را رد میکردند.
چند نفر از سربازان نان و کنسرو میانمان توزیع کردند...
نفری یک لیوان هم دادند و یک نفر با پارچ به نوبت برایمان آب ریخت...
چه آب گوارایی بود...به کل تشنگی را فراموش کرده بودم!
مشغول خوردن شدیم اما من از زیر چشم او را زیر نظر داشتم...
بعد از همه غذا گرفت ولی بجای خوردن به نوبت با بقیه حرف میزد و چیزی را پیگیری میکرد...
همین که همگی از خوردن فارغ شدند به آن روحانی گفت:
_سید بااجازه تون...
از جا بلند شد و مقابل جمع ایستاد...
نفس عمیقی کشید و صدا بلند کرد:
_بسماللهالرحمنالرحیم..
جمع ساکت شد و او ادامه داد:
_سلام علیکم
❌❌کپی به شدت غیر مجاز❌❌
💕
⏳💕⏳
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕