فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃♥️
رمان #ضحی
بقلم #شقایق_آرزه
#نسخه_صوتی
#قسمت_چهارم
#بخش_1
○•پیج اینستاگرام نویسنده•○
https://instagram.com/shaqayeqareze?utm_medium=copy_link
.
#نذر_فرهنگی #نذر_کتاب
#انتشار_حلال
کانال ایتا🦋👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃♥️
رمان #ضحی
بقلم #شقایق_آرزه
#نسخه_صوتی
#قسمت_چهارم
#بخش_2
○•پیج اینستاگرام نویسنده•○
https://instagram.com/shaqayeqareze?utm_medium=copy_link
.
#نذر_فرهنگی #نذر_کتاب
#انتشار_حلال
کانال ایتا🦋👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃♥️
رمان #ضحی
بقلم #شقایق_آرزه
#نسخه_صوتی
#قسمت_چهارم
#بخش_3
○•پیج اینستاگرام نویسنده•○
https://instagram.com/shaqayeqareze?utm_medium=copy_link
.
#نذر_فرهنگی #نذر_کتاب
#انتشار_حلال
کانال ایتا🦋👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8
ضُحی
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕 ⏳💕⏳ 💕 ♡﷽♡ #فانوسهای_بیابانگرد ( #پرپرواز ) #قسمت_سوم همین نگاه متعجب و کنجکاو صدیقه
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕
⏳💕⏳
💕
♡﷽♡
#فانوسهای_بیابانگرد ( #پرپرواز )
#قسمت_چهارم
آغاز این سفر درست یک سال پیش در هفته های اول جنگ ما را با زهرا و سلما پرستاران مهربان و فداکار بیمارستان گلستان اهواز آشنا کرد و وقتی همگی به هزار زحمت و خواهش خودمان را در لیست اعزامی ها به بیمارستان صحرایی سوسنگرد گنجاندیم با صدیقه، آخرین عضو این تیم کوچک زنانه آشنا شدیم. پرستاری که به همراه همسر پرستارش بنا بود در این تیم جمع و جور حضور داشته باشد و امروز پیش از حرکت به سمت اینجا در بهداری ارتش اولین دیدارمان منجر به دوستی شد.
و حالا که در مسکن جدیدمان جایی درست در قلب بیابان سکنا گرفته ایم و با بیمارستانی که چند ماه آرزوی کار در آن را داشتیم چند متر فاصله داریم، در انتظار اولین روز کاری از آخرین فراغتمان استفاده می کنیم و دور هم مشغول گفتگو و بگو بخندیم که...
صدای دکتر سرپرست تیم از پشت پتوی اتاقک خاکی به گوشمان رسید...
همانطور که از جا بلند میشدم و روسری خاکستری رنگم را با گرهی زیر گلو روی سر محکم میکردم صدا بلند کردم:
_بله آقای دکتر...
گوشه پتو را کنار زدم و در شکاف به وجود آمده ایستادم:
_سلام...
_سلام خانم شیبانی حالتون خوبه...
_ممنون... مشکلی پیش اومده؟!
_مشکل که نه خبری بود که باید بهتون میدادم...
حتما از طریق خانم طاهری مطلع شدید که امشب یه عملیات تو همین محور شروع میشه...
تقریبا خیلی به ما نزدیکن...
تیپی که اونجا عمل میکنه هم درجریان راه اندازی بیمارستان و حضور ما هستن... امشب درخواست دادن که مجروحین رو پذیرش کنیم...
ما هم دیدیم همه چیز حاضره دلیلی نداره کار رو عقب بندازیم... پیام دادیم اعلام آمادگی کردیم...
احتمالا تا دم صبح شایدم زودتر مجروح میرسه... البته شما نیازی نیست امشب کمک کنید استراحت کنید فردا صبح کارو شروع کنید...فقط گفتم که اگه دم صبح صدای ماشین و شلوغی شنیدید نترسید...
_الان میخواید تجهیزات آماده کنید دیگه؟
_بله ما امشب بیداریم...
_پس ما هم میایم...
_نه شما استراحت کنید امشب رو
_نه آقای دکتر ما هم اومدیم اینجا کمک کنیم شب و روز نداره واسه استراحت نیومدیم...
ما نیم ساعت دیگه میایم...
_دیگه هر جور صلاح میدونید...
پس فعلا با اجازتون...
_خواهش میکنم...
برگشتم و با پنج علامت سوال بزرگ که در چشمهایم زل زده بودند مواجه شدم...
❌❌کپی به شدت غیر مجاز❌❌
💕
⏳💕⏳
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕