هدایت شده از ضُحی
اگه دلت میخواد این رمان رو
جلوتر از بقیه بخونی بفرما😍👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1410465872Cb9a5a79327
#پارت_82♥️
زیر درخت نشسته بودیم و داشتیم مدل های جدید لباس عروس را برای مطهره میدیدیم و رویشان نظر میدادیم که صدایی از پشت سر باعث شد چشمهایم را ببندم:
_سلام...
یه لحظه میشه حرف بزنیم؟
دلم نمیخواست چشمهایم را باز کنم و با مطهره چشم تو چشم شوم...
میدانستم با همان نگاه حقم را کف دستم میگذارد...
باز هم حرف او شد...
پیدایمان کرد!
ناچار بدون نگاه به مطهره بلند شدم و مثل کسانی که قایم باشک را باخته اند از پشت درخت بیرون رفتم...
رو به رویش ایستادم و حرصی گفتم:
_سلام...
شما از کجا فهمیدید ما اینجاییم؟
لبخندی زد:
_اومدم اینورا یه قدمی بزنم...
این لباس سیاهتون از پشت درخت معلوم بود...
چشمهایم را با عصبانیت بستم...
بدی اش این بود که مطهره هم همه اینها را میشنید و بعدا خدمتم میرسید...
آهسته گفتم:
_چادر...
_بله چادرتون...
اصلا...
نمیدونم یه حسی منو سمتت میکشونه...
انگار میفهمم کجایی میام همونجا...
خجالت زده لبم را به دندان گرفتم...
_کارتون چی بود؟
_کارم؟
آها...
میخوام ببینم من چکار باید بکنم؟
_یعنی چی؟
_من احساس میکنم این جوابای تو یه جور ناز دخترونه است...
میخوام جواب واقعیت رو بگی...
چون میدونم که تو هم به من....
نگذتشتم ادامه دهد:
_اصلا هم اینطور نیست...
چرا همچین فکری مبکنید؟؟؟
پیروزمندانه لبخند زد:
_از نگات میفهمم...
دستهایم را به هم گره کردم و فشار دادم تا کم نیاورم و صدایم نلرزد:
_اعتماد به نفستون خیلی بالاست...
لبخندش عمیقتر شد:
_چرا نباشه...
راست هم میگفت...
چیزی کم نداشت...
فقط یک چیز که آنهم همه چیز بود...
زبان چرخاندم:
_عزت و احترام و محبت من به دیگران بر پایه محبتیه که به خدا دارن...
پس نمیتونم به شما علاقه داشته باشم...
چون شما به خدا اعتقادی ندارید!
برای دریافت فایل کامل رمان #غریب_آشنا به این آیدی پیام بدید::::::♥️😍
@roshanayi @roshanayi @roshanayi
@roshanayi @roshanayi @roshanayi
@roshanayi @roshanayi @roshanayi
هدایت شده از ضُحی
اگه دلت میخواد این رمان رو
جلوتر از بقیه بخونی بفرما😍👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1410465872Cb9a5a79327
هدایت شده از ضُحی
آنونس فانوسهای بیابانگرد.pdf
309K
•
•
60 صفحهی اول رمان فانوسهای بیابانگرد 😍♥️
•
•
فایل کامل: @roshanayi 🍃🍃🍃
هدایت شده از ضُحی
آنونس رمان پرپرواز(ادامه فانوسهای بیابانگرد).pdf
589.7K
•
•
30 صفحه اول رمان پرپرواز😍♥️
(جلد دوم همون رمان فانوسهای بیابانگرد)
•
•
فایل کامل: @roshanayi 🍃🍃🍃
هدایت شده از ضُحی
اگه دلت میخواد این رمان رو
جلوتر از بقیه بخونی بفرما😍👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1410465872Cb9a5a79327
گفتم: منازشما دستورنمیگیرم بگید #فرمانده تون بیاد...
همون لحظه فرمانده پرده چادر رو بالا زد و وارد شد:_یاالله چه خبره چرا هنوز اینجایید شما؟
_ما جایی نمیریم آقای محترم...
_خواهرِ من شما...
کلافه گفتم:_چند بار بگم من خواهر شما نیستم!!!
دستی به پشت سرش کشید:
_بله...ببخشید خانم محترم شما نمیتونید اینجا بمونید همتون باید برگردید عقب... اینجا هر لحظه ممکنه سقوط کنه...عجله کنید...
_من یه پزشکم وظیفمہ الان اینجا باشم آقای فرمانده!!..ببینم کی میخواد منو بیرون کنه...!!!!!
عاشقانه #شهــدا در دلِ #دفاعمقدس♥️
برای دریافت فایل کامل رمان #فانوسهای_بیابانگرد به این آیدی پیام بدید::::::♥️😍
@roshanayi @roshanayi @roshanayi
@roshanayi @roshanayi @roshanayi
@roshanayi @roshanayi @roshanayi
هدایت شده از ضُحی
اگه دلت میخواد این رمان رو
جلوتر از بقیه بخونی بفرما😍👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1410465872Cb9a5a79327