eitaa logo
ضُحی
11.5هزار دنبال‌کننده
505 عکس
450 ویدیو
21 فایل
﷽ کانال داستان‌های شین الف 🖋 #ضحی #فانوسهای‌بیابانگرد #نت_آب(چاپ اول) 🪴کانال شخصی @microwriter 🪴کانال آموزشی @ravischool 🪴تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3423469688C4b18e5272e 👈رمان قمردرعقرب بقلم نویسنده دیگری میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ضُحی
اگه دلت میخواد این رمان رو جلوتر از بقیه بخونی بفرما😍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1410465872Cb9a5a79327
هدایت شده از ضُحی
آنونس فانوس‌های بیابانگرد.pdf
309K
• • 60 صفحه‌ی اول رمان فانوس‌های بیابانگرد 😍♥️ • • فایل کامل: @roshanayi 🍃🍃🍃
هدایت شده از ضُحی
آنونس رمان پرپرواز(ادامه فانوسهای بیابانگرد).pdf
589.7K
• • 30 صفحه اول رمان پرپرواز😍♥️ (جلد دوم همون رمان فانوس‌های بیابانگرد) • • فایل کامل: @roshanayi 🍃🍃🍃
هدایت شده از ضُحی
اگه دلت میخواد این رمان رو جلوتر از بقیه بخونی بفرما😍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1410465872Cb9a5a79327
گفتم: من‌ازشما دستورنمی‌گیرم بگید تون بیاد... همون لحظه فرمانده پرده چادر رو بالا زد و وارد شد:_یاالله چه خبره چرا هنوز اینجایید شما؟ _ما جایی نمیریم آقای محترم... _خواهرِ من شما... کلافه گفتم:_چند بار بگم من خواهر شما نیستم!!! دستی به پشت سرش کشید: _بله...ببخشید خانم محترم شما نمیتونید اینجا بمونید همتون باید برگردید عقب... اینجا هر لحظه ممکنه سقوط کنه...عجله کنید... _من یه پزشکم وظیفمہ الان اینجا باشم آقای فرمانده!!..ببینم کی میخواد منو بیرون کنه...!!!!! عاشقانه در دلِ ♥️ برای دریافت فایل کامل رمان به این آیدی پیام بدید::::::♥️😍 @roshanayi @roshanayi @roshanayi @roshanayi @roshanayi @roshanayi @roshanayi @roshanayi @roshanayi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ضُحی
اگه دلت میخواد این رمان رو جلوتر از بقیه بخونی بفرما😍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1410465872Cb9a5a79327
خدایا! ما را از کســـانى قـــرار ده که شیوه‏‌هاشان آرام گرفتن به درگاه توست در حال زارى...🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ضُحی
گفتم: من‌ازشما دستورنمی‌گیرم بگید #فرمانده تون بیاد... همون لحظه فرمانده پرده چادر رو بالا زد و وار
توی راه یک بند درباره زن گرفتن محمد حرف میزدن... خاله با خنده گفت: _اتفاقا دخترش هم سن و سال محمده... و بعد مرموز به محمد نگاه کرد... آتیش گرفته بودم... تا اینکه مامان حرف خواستگار جدید رو پیش کشید و محمد پشت فرمون مثل برق گرفته ها شد... دلم خنک شد... با خنده توی دلم گفتم: _حتما باید مجبور بشی تا واکنش نشون بدی... حقته تا تو باشی یه جوری خودتو نگیری انگار دیگه منو نمیخوای... "این رمان دجلد دوم رمان فانوسهای بیابانگرد(رمان دفاع مقدس) میباشد و زمان حال شخصیت هاست♥️" برای دریافت فایل کامل رمان به این آیدی پیام بدید::::::♥️😍 @roshanayi @roshanayi @roshanayi @roshanayi @roshanayi @roshanayi @roshanayi @roshanayi @roshanayi
هدایت شده از ضُحی
اگه دلت میخواد این رمان رو جلوتر از بقیه بخونی بفرما😍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1410465872Cb9a5a79327