Diar
ضامن ِآهو ، خسته از این زمونه و از این هیاهو (:
رونده شدم از همه و به تو زدم رو ، میشه که ضامنم بشی ؟ ضامن آهو ..
Diar
روز ِ⁶🤍؛ امروز واقعن اتفاق خاصی نیفتاد ، رفتم کلاس ، آهنگ گوش دادم ، اون پسر شفتهِ ک با بچهها بهش خ
روز ِ⁷♥️؛
یریز حرف زدن همون اول صب ، پیچوندن امتحانادبیات برا دومین بار پیاپی ، همچی ُروهم خوردن ِسارا ، رودل کردنش ، اون دختره ملیکای ِچیز ، [ شماها دهسال ِبامایید عه ] ، کلاس سرود ، رو هوا موندن بچههای ِاکیپ ، پیادهروی ، ناهار بدمزه ، حلقهصالحین ، اونپسرهی بیچارهی هممحلی ک مرد ، بازدید سپاه از بسیجمون ، مردکِ ناگیرا ، حسودیهایشون بهم ، یریز قهرکردن ، هدیهای ک قلبم رو تحتالشعاع زیباییش قرار داد [ البته ک هیچ ربطی ب من نداشت ] ، نقاشیهای ِعزیزمممم ، اون دختره تو نقاشی ک شبیه من بود ، هیئت ، رمانخوندن از شدت سر رفتن حوصله ، مداحی ک خوب نبود ، مهمونی خونه عمهم اینا ، سر شام بغضی شدن خیلی رندوم [😂] ، بغل شدن ِخیلی طولانی ُپر از حس ِامنیت بعدِ یمدتِ خیلی زیااد از طرف کسی ک خواهرته [🎀] ، گریه کردن ، حرفای ِقشنگش ک تموم ِقلبم ُپروانهای کردن ، دوردور با ماشین اونم دونفری بعدِ این همه وقت ، حس ِخوب بودن ، آهنگ گوش دادن ُهمخونی باهاش تو ماشین ، [ گریه کن ، هیچی هم خودش ی دلیل واسه گریه کردن ِ] ، و کلن اون دخترهی ناز ک همیشه خواهر بوده :)))! ، جلسهای ک برا فردا صب تشکیل شد ، جیغ ، مرتب کردن تقدیمیها ، رمانخوندن ، و احتمالن دیگ خواب🎀 .
Diar
روز ِ⁷♥️؛ یریز حرف زدن همون اول صب ، پیچوندن امتحانادبیات برا دومین بار پیاپی ، همچی ُروهم خوردن
کل کل کردنامون با دبیر قرآن...
خواهر داشتن هم قشنگه هاا
مخصوصا خواهر کوچیک تر🥲✨ .
مخصوصا شبیه توهم باشه😂😌
الحمدالله واقعا:)
Diar
میاد . با د زیاد .
اشتباه ریپ زدی ، ولی خب عب نداره ک بیاد بالاخره عشقت مهمتره ، با ه زیاد