امروز با اشک زنگ زده بودند!
صدای گریهشان پشت تلفن هم مخفی نمیشد:
"امروز خیلی حالِ بدی دارم،
به بچههایتان بگو خیلی دعایم کنند.
روضه حضرت رقیه که میخوانند.....
انگار فاطمه خودم است که کتک خورده...
انگار فاطمه خودم است که بی پدر و غریب مانده...
دلم خونِ خون است."
🖤
صدای همسر شهید کمانی بود.
ماجرا فاطمه شان را قبلا برایمان گفته بودند،
فاطمه را ساواک ازشان گرفته بود،
در حالی که داشت میمرد...
فاطمه را هم نگذاشته بودند دفن شود...
فاطمه را هم نگذاشته بودند مادرش ببرد...
فاطمه هم از وقتی به دنیا آمده بود گریه میکرد!
بهانه پدرش را میگرفت...
پدری که شهید شد...
و فاطمه ای که شهید شد...
حق داشتند که روضه حضرت رقیه سلام الله علیها انقدر داغشان را تازه کرده بود...
#سوم_محرم_۱۴۴۵
آدرس دیدار روی ماه 🌙 :
https://eitaa.com/didar_mah