eitaa logo
دیده‌بان‌هوشیار
969 دنبال‌کننده
39.4هزار عکس
16.5هزار ویدیو
213 فایل
سلام و عرض ادب متاسفانه این کانال مسدود شد ، در کانال جدید دیده بان هوشیار با لینک زیر در خدمت شما عزیزان هستیم https://eitaa.com/didebaanehoshyar ارتباط با ادمین @sarbaaze0
مشاهده در ایتا
دانلود
😂😂😂 💠 نزديك نیا 👐😬 🔹 عراق پاتک شدیدی 💥 زده بود و من هم شدم و برای بردن عقب، چون آتش شدید بود از زرهی استفاده کردند. 🔸درِعقب نفربر را باز کردند و دیدم که هم ترکش خورده و پایش را روی سکو که برای نشستن بود دراز کرده؛ من هم سوار شدم و در را بستند. 🔹جای نشستن نبود وقتی راه افتاد بخاطر که میداد نتوانستم خودم را کنترل کنم و مرتب روی پای کمال می افتادم. 😰 🔸 شده بودم و نمیدانستم باید چکار بکنم، کمال بیچاره فریادش بلند بود و می گفت چکار می کنی؟ 😡 با هر بدبختی بود به خط عقب رسیدیم و آمد و هر کدام ما را به راهی بردند. 🚑 🔹همینطور فکر کمال بودم و از خدا میخواستم دوباره ببینمش تا از او 🙏 بگیرم تا اینکه از بیمارستان جندی شاپور اهواز به ورزشگاه تختی آوردنم. 🔸تعداد زیاد بود و حتی روی زمین هم پتو پهن کرده بودند و بچه ها دراز کشیده بودند، تا اینکه گروه گروه سوار ماشین بکنند و به امیدیه ببرند و با منتقل کنند. 🔹وقتی بین مجروحین قرار گرفتم، سراغ کمال را گرفتم. او را پیدا کردم و برای گرفتن حلاليت به سمتش حرکت کردم. 🔸وقتی به او رسیدم بنده خدا داشت مرا نگاه می کرد و را می پرسید. نمیدانم چه شد، دنیا پیش چشمم سیاه شد و کردم. وقتی به هوش آمدم در بیمارستان تهران بودم. 🔹بعد از چند وقت که حالم بهتر شد، بچه های هم اتاقی گفتند توی اتاق بغل دستی هستند رفتم سری به آنها بزنم. در اتاق باز بود. تا وارد اتاق شدم کمال مرا دید و گفت بازم تو 😱 بابا حلالت کردم برو تو اتاقت. 🔸مثل اینکه تا ما را نکشی دلت نمی گیره! جواد و مابقی بچه ها زدن زیر خنده، آخه من آن روز روی کمال بیچاره غش کردم و سَرم خورده بود توی دماغش و دماغش هم شکسته بود😂 🔹می گفت تو عادت داری روی من خراب بشی، تو را خدا نزدیک من نشو حرفت رو از همان دور بزن می شنوم .😂 😁 @didebanehoshyar
حق الناس در فضای مجازی فعال فضای مجازی بودم. در جریان سکته و تجربه نزدیک به مرگ، مرور اعمالم را مشاهده کردم. من همواره سعی می کردم مراقب حق الناس باشم. حتی در بیان مطالب مجازی. یک روز پیامی سیاسی برایم آمده بود. چون از صحت آن مطمئن نبودم، آن را پخش نکردم. اما دوست دیگرم در صفحه و کانال خودش آن را بازنشر کرد. به او گفتم اشتباه می کنی این تهمت است، اما قبول نکرد. من در مرور اعمالم همان روز را دیدم‌. متوجه شدم که چهار هزار نفر پیام دوست مرا دیده اند و واکنش نشان دادند. او گرفتار بود. اگر می خواست از در قیامت نجات پیدا کند، باید این افراد را پیدا کرده و می طلبید! 📚 تقاص. اثر گروه شهید هادی. داستان ششم