🌹🌹🌹
🔴 او فقط ۱۶ سال داشت که خدمت #امام_زمان عج رسید
💠مگر تو آقا را ندیدی؟
🔸نیمه های شب 🌘بود. برای یک لحظه دیدم که #علی دارد با کسی حرف می زند😟؛ حواسم را جمع کردم و دیدم می گوید:
🔹" #آقاجون! مادرم نمی گذارد من بیایم ( #جبهه) چه کار کنم⁉️"
🔸گریه میکرد😭. جواب می گرفت و جواب می داد👌؛ یک دفعه علی از #جایش بلند شد و ایستاد.
🔹گفتم: "چی شده؟"
🔸گفت:
مامان! مگر تو #آقا را ندیدی؟
🔹گفتم:نه، جریان چیه⁉️
🔸گفت:
" #آقا_امام_زمان(عج) گفت:علی! من می روم و #منتظر آمدنت هستم؛ اگر به #مادرت بگویی که من گفتم، می گذارد بیایی😊."
🔹با شنیدن این حرف دلمـ❤️ آرام گرفت و گفتم:
چون آقا گفتت. برو😔. من دیگرحرفی ندارم🚫.
🔸علی می نوشت:
#میرویم_تاکربلا_را_آزاد_کنیم.
راوی: مادر#شهید_علی_فلاح
@didebanehoshyar
*انتظار...*🕊️
*#شهید_علی_فلاح*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۴۴
تاریخ شهادت: ۴ / ۳ / ۱۳۶۱
محل تولد: تهران
محل شهادت: نهرخیّن
*🌹مادرش← پسرم ۱۷ سال داشت که به جبهه رفت🕊️بعد از ۳ ماه نیروهایی که با علی به جبهه رفتند، برگشتند اما او ماند؛🌙 ۱۵ روز منتظر آمدنش شدیم تا اینکه یکی از دوستانش به پدر علی اطلاع میدهد💫 که علی در نهرخیّن به شهادت رسید،و پیکرش در آنجا ماند؛🥀مراسم ختم برای او گرفتیم و پیکرش ۲۷ سال گمنام بود🥀راوی← انتظاری که شب و روز را از مادر گرفته بود،🥀انتظاری که او را هر روز به معراج شهدا دعوت میکرد تا حتی بند انگشتش را برایش بیاورند.🥀اما بعد از ۲۷ سال، انتظار مادر علی به سر آمد و توانست استخوانهای عزیزش را در آغوش بکشد🌙اما یادآوری روزهای انتظار باز هم اشکهای او را جاری میکند و میگوید:🍂انتظار خیلی سخت است؛🥀شبها خواب نداشتم با کوچکترین صدا به جلوی در خانه میدویدم؛💫 روزها هم جایی نمیرفتم؛ حتی به مکه و مشهد نرفتم و گفتم علی میآید و پشت در میماند؛🥀جنگ تمام شده بود و پیکرهای شهدا را تفحص کرده و میآوردند🌙 مرتباً به معراج شهدا میرفتم اما خبری از علی نبود🥀و مسئولان آنجا دیگر مرا میشناختند.🍂محرم سال ۸۸ ایامی که منافقان و ضدانقلاب در کوچه و خیابان بودند،💥 انگشتر و پلاک و یک مشت استخوان را از پسرم برایم آوردند*🕊️🕋
*شهید علی فلاح*
*شادی روحش صلوات*🌹💙
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷