🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷
#خاطرات_شهدا
✍خاطره ای از حجت الاسلام والمسلمین سید #حسین آقامیری
🔸دوازده سال باهم #رفیق بودیم.
🔹در یادمان #فکه (مقتل ۱۲۰شهید )باهم آشنا شدیم.
🔸 #مداح هیات علمدار یزد بود،خاکی و باصفا از همه مهمتر #مهربون...
🔹هروقت بهش میگفتم تو #سوریه چکار می کنی، می گفت :پوتین پاسدارها رو #واکس می زنم،
🔸شاید باورش براتون سخت باشه، روز تشییع پیکرش اکثر #رفیقاش تازه فهمیدن محمد حسین فرمانده تیپ #هجومی سیدالشهداء در سوریه بوده.
🔹همون کسی که حاج قاسم در وصفش گفت:محمدحسین، #حاج_همت بود برای من..
#شهید_محمدحسین_محمدخانی🌹
شادی روح مطهرش صلوات
@didebanehoshyar
🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷
💠ساعت به وقت شهادت
🔰انگار دلم از #شب_تاسوعا داغون بود. از استرس داشتم خفه میشدم😰.
من توی این دو سال و نیم دائم #آیةالکرسی میخوندم، حتی جای لالایی🎶 محمدعلیم آیةالکرسی می خوندم.
🔰فاطمہ میگفت: " #مامان چرا برای من نمیخونی؟" میگفتم این برای #باباست.
#شب_تاسوعا نمیتونستم آیةالکرسی بخونم، همش نصفه میخوندم باقیش فراموشم میشد😢.
🔰تا ظهر تاسوعا نمیتونستم جایی بند بشم، همیشه دلم به این خوش بود تا من #رضایت ندم اتفاقی برای عزیزم نمیوفته🚫.
اون روز ظهر رفتم #مسجد.
🔰نمیدونم چرا روحانی داشت #دعای_علقمه اون هم به فارسی میخوند، دعای علقمه خودش روضه بازهِ😭.
اومدم دعای همیشه خودم را بگم که #مصطفام زنده و سالم بیاد، شرمم شد😔.
🔰فقط به اندازه چند دقیقه از شرمندگی گفتم: " #خدایا هر طور صلاح میدونید و خواست شماست، فقط همین👌.
وقتی ساعت⏰ #شهادت_مصطفام را گفتن شوکه شدم😦.
🔰من روز #تاسوعا به وقت ایران، ساعت ١٢ این رو گفتم، مصطفام ظهر تاسوعا به وقت #سوریه ساعت ۱۱:۴۰ شهید شد🌷 و خدا و #اهل بیت رو دید.
این رو هم بگم که ساعت ما یک ساعت از سوریه جلوتره🕐، یعنی فقط چند دقیقه قبل #شهادتش، خدا خودش دلمـ❤️ رو راضی کرد.
#شهيد_مصطفى_صدرزاده
راوی: #همسر_گرامى_شهيد
🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷
#خاطرات_شهدا
🔹دعاهایش درست و کامل اجابت می شد👌.
همانطور که دلش می خواست. از خدا خواسته بود که صاحب فرزند #دوقلو شود. وقتی خدا بچه ها را بهمان هدیه داد روز و شب #شکر می کرد.
🔸دوست داشت نسلش محب #اهل_بیت باشند. می گفت: این دخترها برایم از صدها پسر باارزش ترند😍 قبل از به دنیا آمدن بچه ها کمی دستمان خالی شد چون مجبور شدیم پس اندازمان💰 را به یک #نیازمند قرض دهیم. اهل قرض گرفتن هم نبود🚫.
🔹از خدا خواسته بود اگر #بچه ها پر روزی هستند، نشانه ای🍃 برایش بفرستد. همان روزها #حق_التدریس دوره ای که در یک حوزه مشغول بود و اصلا فراموش هم کرده بود🗯، به حسابش واریز شد. آن هم یک مبلغ قابل توجه☑️
🔸بچه ها که به دنیا آمدند😍، زندگی رنگ دیگری گرفت. می گفت #خیر و برکت از وجودشان می بارد. هر وقت نگاهشان می کرد، فقط #خدا را شکر می کرد و بس.
🔹با آنکه عاشق بچه ها بود، وقتی هنوز دو ماهشان تمام نشده بود❌، عازم #سوریه شد. یکی از بستگان در مخالفت با تصمیمش به او گفته بود که حالا نرو، بچه هایت خیلی کوچک هستند. و او در کمال #جدیت پاسخ داده بود که مگر #امام_حسین(ع) بچه کوچک نداشت؟😭
🔸تازه امام فرزندش را به میدان نبرد برد اما بچه های من در #امنیت هستند. اگر نروم شرمنده بچه های امام می شوم😞
#شهید_پورهنگ با وجود دو دختر دوقلو و موقعیت های مناسب داخل کشور حضور در جبهه مبارزه با #تروریست ها را انتخاب کرد✅
#شهید_پورهنگ خطاب به دخترانش نوشت:
✍فاطمه خانم و ریحانه خانم بابا ! بدانید که شما دو گلـ🌺 ، عشق من هستید💞. شما را به اندازۀ تمام ستارگان🌟 #دوست_دارم. اگر شما را تنها گذاشتم برای این بود که فدای #راه_علی (ع) شوم.
✍کودکانی مثل شما به دست کثیف ترین و خبیث ترین👹 حیوانات #انسان_نما قطعه قطعه می شوند و به خدا من #تحمل آن را ندارم😭
#شهید_محمد_پورهنگ
🌹 لا یوم کیومک یا اباعبدالله
#خاطرات_شهدا
💠تا آخر بخوانید
#خواهر_شهید
همیشه روضه شنیده ایم ⚡️اما #دیدنش هم عالمی دارد...
💢صحنه اول:
محمدرضا از #سوریه تماس گرفته☎️؛ پشت تلفن التماس میکند:
-مامان! توروخدا دعا کن #شهید بشم.
+تو #خالص شو، شهید میشی...
-به خدا دیگه خالص شدم. دیگه یه ذره ناخالصی تو دلم نیست🚫.
+پس شهید میشی🕊.
_ حالا که راضی شدی، دعا کن #بی_سر برگردم.
💢صحنه دوم:
مهمان #معراج_شهدا شدیم. قرار است بدنِ پاره جگرمان را تحویل بگیریم و وداع کنیم😢. بعد از #چهل روز دلتنگی، با خودم گفتم محکم در آغوشش می گیرم💞 و التماسش میکنم سلام و ارادت و دلتنگی مرا به #سیدالشهدا برساند. اما...
⇜ به سینه اش دست نزن🚫.
⇜نمی شود در آغوشش بگیری.
⇜صورتش را آرام ببوس و اذیتش نکن.
⇜به #سرش زیاد دست نزن.
مضطر به روی ماهش نگاه کردم و پرسیدم: #برادر! چه کردی با خودت⁉️😭
💢صحنه سوم:
شب قبل از #تشییع است. مادر بی تاب شده، قرار ندارد. دست به دامان شهدای #کهف_الشهدا شدیم . مادر با همرزم 👥محمدرضا در کهف خلوت کرده:
_ بگو محمد چطور شهید شد؟
+بگذرید...
_ خودش گفت دوست دارد بی سر برگردد.
+همانطور که دوست داشت شد؛ #بی_سر و #اربا_اربا...
💢صحنه چهارم:
برای بدرقه اش نشسته ایم کنار منزل جدیدش
#آرام_در_خاک_خفته
بی ترس و بی درد و آرام😌.
متحیر ایستاده و این پا و آن پا می کند،
_ پس چرا #تلقین نمیخوانی⁉️
_ #بازویی نیست که تکان دهم و تلقین بخوانم...
🔸حالا میدانیم
⇜اربا اربا یعنی چه
⇜ #ذبیح یعنی چه،
⇜ #خَدُّ_التَّریب یعنی چه،
⇜ #شکستن_صورت یعنی چه
🔹از تو ممنونیم که به اندازه بال مگسی، #درد سیدالشهدا را به ما چشاندی، گوارای وجودت نازنینم.
🌾آسان و سختِ عشق، سوا كردنى نبود!
🌾ما نيز مهر و قهر تو در هم خريده ايم
#شهید_محمد_رضا_دهقان
💢روایتی از آخرین روز زندگی حاج قاسم
🔹🔸پنجشنبه(۹۸/۱۰/۱۲)
ساعت ۷ صبح
#دمشق
با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه میشوم،
هوا ابری است و نسیم سردی میوزد.
♦️ساعت ۷:۴۵ صبح
به مکان جلسه رسیدم.
مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروههای مقاومت در #سوریه حاضرند.
♦️ساعت ۸ صبح
همه با هم صحبت میکنند... درب باز میشود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد میشود.
با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی میکند
دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری میشود تا اینکه حاجقاسم جلسه را رسما آغاز میکند...
هنوز در مقدمات بحث است که میگوید؛
همه بنویسن، هرچی میگم رو بنویسین!
همیشه نکات را مینوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت.
♦️گفت و گفت... از منشور پنجسال آینده... از برنامه تکتک گروههای مقاومت در پنجسال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از...
کاغذها پر میشد و کاغذ بعدی...
سابقه نداشت این حجم مطالب برای یکجلسه
.
♦️آنهایی که با حاجی کار کردند میدانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطعکردن صحبتهایش را نمیدهد، اما #پنج_شنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه...
♦️ساعت ۱۱:۴۰ ظهر
زمان اذان ظهر رسید
با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!
♦️ساعت ۳ عصر
حدود #هفت_ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم.
پایان جلسه...
مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبتکنان تا درب خروج همراهیش کردیم.
خوردویی بیرون منتظر حاجی بود
حاجقاسم عازم #بیروت شد تا سیدحسننصرالله را ببیند...
♦️ساعت حدود ۹ شب
حاجی از #بیروت به دمشق برگشته
شخص همراهش میگفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و #خداحافظی کردند.
حاجی اعلام کرد امشب عازم #عراق است و هماهنگی کنند
سکوت شد...
یکی گفت؛
حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین!
حاجقاسم با لبخند گفت؛
میترسین #شهید بشم!
باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد
_ #شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعهست!
_ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم
♦️حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمردهشمرده گفت:
میوه وقتی میرسه باغبان باید بچیندش، #میوه_رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میفته!
بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضیها اشاره کرد؛ اینم رسیدهست، اینم رسیدهست...
♦️ساعت ۱۲ شب
هواپیما پرواز کرد
♦️ساعت ۲ صبح جمعه
خبر شهادت حاجی رسید
به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم
کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود.
(راوی؛ ستاد لشکر فاطمیون)
پیش گوئی امیرالمؤمنین علیه السلام در خصوص #عصرظهور :
پيش روي قائم(عج) ، مرگي سرخ و مرگ سفيد پديدار گردد و ملخ هاي خونرنگ وقت و بي وقت هجوم آورند،
✍✍✍ منظور از مرگ سرخ ، کشته شدن در جنگهاست ، مرگ سفید ، فوت های ناشی از بیماریهای واگیردار
در عصر ما ، هر دو اتفاق افتاده است
حمله ملخ ها را هم شاهدیم
و شاید هم منظور از ملخهای خونرنگ ، ویروس ها باشند و یا حتی حمله هواپیماهای جنگی دشمن که وقت و بی وقت ملتهای مظلوم #یمن ، #سوریه ، #غزه ، #افغانستان را بمباران می کنند
ان شاءالله ظهور قائم آل محمد علیهم السلام و پایان ظلم و کشتار و بی عدالتی ها نزدیک است و بشریت به ساحل آرامش خواهد رسید
اللهم عجل لولیک الفرج ❤️
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
دلاوری که شبـی اقتدا به #مولا کرد
قسـم به عشـ♥️ـق
که در زینبیه غوغا کرد
🔸تکاور تیپ۶۵ نیروهایویژه هوابرد #ارتش، نهمین شهید مدافعحرم🌷 استان گلستان و هفتمین "شهید مدافعحرم ارتش جمهوری اسلامی ایران" اواخر اسفند ۱۳۹۴📆 برای مبارزه با تکفیریها عازم #سوریه شد.
🔹شهامت او در منطقه #عملیاتی آنقدر بالا بود که تا نزدیکی چند قدمی تانک های دشمن پیش می رفت و با تاکتیک ها و شجاعت خاص💪 خودش آنها را منهدم میکرد. او استادِ #انهدام تانکهای داعش👹 بود.
🔸یک نیروی نظامی ورزیده که اکثر دورههای سخت #نظامی را با جدیت طی کرده بود👌 و به گفته همرزمانش قبل از #شهادتش قریب به ۴۰ تکفیری را در جنگ تن به تن به هلاکت رسانده بود.
🔹ولادت : ۱۳۶۸ گالیکش ، گلستان
🔹شهادت: ۹۵/۱/۳۱ حلب ، سوریه
#تکاور_مدافـع_حـرم
#شهید_صادق_شیبک
#سالروز_شهادت🌷
🌹🍃🌹🍃