🌹نقش زنان در شکل گیری و پیشرفت انقلاب اسلامی از منظر امام خمینی(ره)👇👇
🔻 2 – نقش زنان در خانواده
خانواده واحد اصلی جامعه است و زنان در حفظ کانون خانواده نقش کلیدی دارند، آنها امور منزل، نگهداری از بچه ها را انجام می دهند و در عین حال با انجام کار در خارج از خانه به اقتصاد خانواده کمک می کنند. زن می تواند شوهرش را به انجام کارهای خوب ترغیب کند و یا به سمت کارهای بد سوق دهد که نهایتاً تأثیر بدی بر جامعه خواهد داشت. دراین زمینه، امام خمینی (س) فرموده است:
🌹«صلاح و فساد یک جامعه از صلاح و فساد زنان در آن جامعه سرچشمه می گیرد.»
بنابراین، صلح و آرامش، موفقیت یا انحرافات، نارضایتی، ناپاکی و فساد خانواده و همچنین سرنوشت گروههای اجتماعی و افراد جامعه، به زنان آن جامعه وابسته است. عبارت زیر از امام خمینی (س) بیانگر این جایگاه است:
🌹«زن نقش بزرگی در اجتماع دارد. زن مظهر تحقق آمال بشر است.»
#نقش_زنان_در_انقلاب
#قسمت_دوم
#تولیدی_عس_کردستان
#شهرستان_سقز
نقش معلمان در به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی
2⃣قسمت دوم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
به سبب گسترش ارزشهای غربی و شیوع بی حجابی و بی عفتی در جامعه، وظیفه و نقش معلمان زن به مراتب مهمتر و بارزتر بود و آنان در سالهای مبارزه با رژیم پهلوی و به ویژه در چند سال پایانی حاکمیت ستمشاهی نقش مؤثری در به صحنۀ مبارزه آوردن دانش آموزان دختر و حفظ و حراست از ادبیات انقلابی ایفا کردند. تحت تأثیر فعالیتهای فرهنگی زنان معلم از اواسط دهه 1350ه.ش حجاب به عنوان یک سنت و ارزش اسلامی مورد توجه و استقبال دختران و زنان ایرانی قرار گرفت.و حضور دانش آموزان دختر محجبه و چادر به سر در تهران و شهرهای بزرگ و کوچک سبب تشویش و تردید کارگزاران فرهنگی رژیم پهلوی گردید.به گونهای که در سال 1355ه.ش به هنگام ملاقات امیر عباس هویدا با معلمان کاشان همه آنها که جزء کادر آموزشی بودند، چادر را به عنوان حجاب شایسته خود انتخاب کرده و در حضور وی با چادر حضور پیدا کردند.
در زمینۀ آگاهی بخشی معلمان در یکی از اسناد ساواک آمده است: (ناظمیان دبیر دبیرستان دخترانه مهرگان سمنان بعد از ظهر مورخه 15/1/ 37[1357] در سر کلاس دوم ضمن سخنرانی میگوید که من نمیتوانم به شما تبریک بگویم چون به دلایلی که خود شما هم میدانید عید نداشتیم؛ فقط میتوانم به شما بگویم در کوششهای خود موفق باشید.) نامبرده ضمن اشاره به وقایع تبریز گفت: عید امسال عزای ملی بود نه عید و سپس از آیات زیارتی. سیادتی. شیخ نجات و خمینی نام برد و از آنها ستایش کرد.
#انقلاب_مردم
#تولیدی_عس_کردستان
#شهرستان_سنندج
#قسمت_دوم
🇮🇷دستاوردهای انقلاب اسلامی در حوزه «استقلال ملی و اقتدار بینالمللی»👇👇
۱- در پنج قرن اخیر مساحت ایران از ۳/۵ میلیون کیلومترمربع به ۱/۷ کــاهش یــافت. انقلاب اسلامی باوجود هـجوم ابـرقـدرتها یـک وجب هم نداد.
۲- رضاخان بدون یک دقیقه مقاومت، سرزمین ایران را به ارتشهای متجاوز شوروی، انگلیس و آمریکا تسلیم کرد.
۳- بحرین استان چهاردهم ایران با بی عرضگی محمدرضا پهلوی، تحویل انگلیس شد.
۴- سران کشورها بارها غبطه خود از استقلال بینظیر ایران را ابراز کرده و گفتهاند؛ ایکاش ما هم میتوانستیم مثل شما آزادانه حرفمان را بزنیم.
۵- دو قرن پیش از انقلاب اسلامی نهتنها عزل و نصب وزیران و نخستوزیر حتی عزل و نصب شاه ایران با بیگانگان بود.
۶- در سال ۵۶، حقوق مستشاران نظامی امریکا ۱۷ میلیارد تومان و حقوق کل نظامیان ایران ۱۴ میلیارد بود. آنها بر همه مقدرات مردم حکومت میکردند.
۷- سفارت آمریکا در تهران با ۴۰۰۰ کارمند عملاً اداره تمام امور ایران را در اختیار داشت.
۸- با وابستگی به اقتصاد جهانی، نمیتوان به عدالت و رفاه رسید.
۹- نتیجه سلطه آمریکا و اسرائیل بر اقتصاد ایران برابر آمار جهانی سال ۵۷ این بود که ۴۹ ٪ مردم ایران زیر خط فقر بودند.
۱۰- انقلاب اسلامی ننگ کاپیتولاسیون را از چهره ملت ایران پاک کرد.
#دستاوردهای_انقلاب
#قسمت_دوم
#اقتدار_بین_الملل
#انقلاب_مردم
#تولیدی_عس_کردستان
#شهرستان_سقز
#قسمت_دوم
گفتم
-آره اگه ما رو لایق برادری بدونن
پرسید
-شما #طلبه _ای؟
گفتم
-بله چطور؟!
گفت
-از کتابی که دستت بود
-آها گاهی وقتا میام با #مرتضی مباحثه میکنم
-مگه #مرتضی #طلبه ست؟
جوابشو ندادم تا خودش نوشتهی روی #مزار رو بخونه
#روحانی متدین #غلامرضا پیشداد
-اینجا که نوشته #غلامرضا چرا #مرتضی صداش میکنی؟
-وصیت خودِ #شهیدِ دوست داشته #مرتضی صداش کنند اون هم بخاطر دوستش که #شهید شده اسمش #مرتضی بوده
از جاش بلند شد و گفت
-یکم قدم بزنیم؟؟
منم که حسابی جذب نورانیت حاج اقا شده بودم با کمال میل قبول کردم میون #شهدا باهم قدم بزنیم
از خودش گفت
از خودم گفتم
از #شهدا گفت
از #مرتضی گفتم
از زندگیش گفت
از #مرتضی گفتم
از کارش گفت
از #مرتضی گفتم
کم کم خوشید داشت غروب میکرد ،
و به اصطلاح غروب #جمعه فرا رسید و من باید برمیگشتم خونمون و اون هم باید میرفت محل کارش که برای تبلیغ اومده بود.
از هم جدا شدیم و برای یک لحظه ذهنم درگیر این ماجرا بود که ایشون کی بود و یک دفعه از کجا پیداش شد
تا اینکه.........
چند سال بعد از طرف حوزه اردو رفتیم #قم تو خوابگاه نشسته بودم که دوستم علیرضا بدو بدو اومد سمتم و گفت
-اسماعیل یه حاج آقایی اومده میخواد تو رو ببینه
-من و؟؟؟فامیلیش چیه؟؟
-نباتی حاج آقا نباتی
-نمیشناسمش حالا کجا هست؟
-پایین منتظر توئه
تا اینو گفت سراسیمه از جام پاشدم و گفتم
-لباسام خوبه؟
گفت
-اره فقط یه عبا بنداز که رسمی تر باشه
داشتم از پله ها میرفتم پایین در همین حال یه آقایی داشت از پله ها میومد بالا بیتفاوت بهش یه سلام کردم و از پله ها اومدم پایین
چن پلهای که گذشت یه صدایی منو جلب خودش کرد
-اقای صادقی؟؟؟؟؟
باعجله و هول و استرس صورتمو برگردوندم
-بله بفرمایید
صدا مال همون آقایی بود که داشت از پلهها میرفت بالا
-من و نمیشناسید؟؟
-نه متاسفانه
اومد پایین
-خوب نگاه کن ببین من و یادت میاد؟
-نه متاسفانه
-یعنی اینقدر عوض شدم؟
-شایدم
-شایدم چی؟؟
-هیچی
تو دلم گفتم شایدم من پیر شدم و کمحافظه
رفتیم تو حیاط چن دقیقهای رو باهم حرف زدیم ولی من باز هم بخاطر نیاوردمش
-اسماعیل وقت داری بریم بیرون
-آره ولی قبلش باید لباسام و عوض کنم
-نمیخاد همینجوری خوبه فقط عبا رو دوشت بنداز حله اینجا قمِ مردم با عبا راه میرن
رفتم بالا عبامو بردارم که حاج آقا گفت
-لطفا تنها بیا میخوام تنها باشیم
استرس عجیبی من و فراگرفت خودمو جمع و جور کردم و باصدای گرفته گفتم
-چشم
رفتم بالا تو این مدت علیرضا منتظر من بود که برگردم
-سلام چیشد دیدیش؟؟
-آره ولی اصلا نمیشناسمش
-نگفت کجا دیدتت؟؟
-نه فقط گفت بریم بیرون دور بزنیم
-میخوای باهاش بری؟؟
-نمیدونم خودمم خیلی میترسم
-میخوای من باهات بیام؟؟
-نه بابا گفت تنها بیا
علیرضا دست و پاش و گم کرد و گفت
-نرو دیوانه بهش اعتماد نکن تو که اونو نمیشناسی
-نگران نباش اتفاقی نمیفته ته دلم میگه آدم خوبیه فقط یه زحمتی من که سوار ماشین شدم تو پلاک ماشینشو بردار اگه برنگشتم بدردت میخوره راحت تر پیدام میکنی
اون که بهترین دوست من بود گفت
-اره فکر خوبیه فقط مواظب خودت باش
تا دم در همراهم کرد سوار ماشینش شدم و علیرضا خیلی نامحسوس پلاک ماشین طرفو برداشت...
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#از_عشق_تا_پاییز
#خاطرات_یک_طلبه
#قسمت_دوم
این داستان ادامه دارد ...
18.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨✨بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــمِ✨✨
دقایقی در محضراستاد گرانقدرحاج آقای اسدی
باموضوع : سبک زندگی اسلامی
زندگی میکنیم که از زندگیمون لذت ببریم و به آرامش برسیم .....
✓#قسمت_دوم
✓#تعامل_با_همسر
✓#سبک_زندگی_اسلامی
✅زندگینامه شهید سید ابراهیم رئیسی
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی در دوره تربیتی خاصی که مرحوم شهید بهشتی جهت کادرسازی برای تأمین نیازهای مدیریتی نظام اسلامی برگزار کرده بود، شرکت کرد و به دنبال شورشهای مارکسیستی و ایجاد مشکلات متنوع در مسجد سلیمان، به همراه گروهی از طلاب در قالب فعالیتهای فرهنگی به آن منطقه رفت. پس از بازگشت از مسجد سلیمان، مجموعه سیاسی- عقیدتی پادگان آموزشی صفر- دو در شاهرود را تأسیس و برای مدت کوتاهی آن را اداره کرد
ورود رئیسی به عرصة مدیریت از سال ۱۳۵۹ و با حضور در جایگاه دادیاری شهرستان کرج آغاز شد و پس از مدتی با حکم شهید قدوسی، به سمت دادستان کرج منصوب شد. موفقیت او در ساماندهی وضعیت پیچیده این شهر موجب شد تا پس از دو سال در تابستان ۱۳۶۱ همزمان با دادستانی شهر کرج، مسئولیت دادستانی شهر همدان را نیز عهده دار شود. حضور همزمان او در این دو مسئولیت، برای مدتی ادامه یافت تا آنکه به عنوان دادستان استان همدان معرفی شد و از سال ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۳، در این سمت خدمت نمود.
#زندگینامه_شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#تولیدی_عس_کردستان
#شهرستان_سنندج
#قسمت_دوم
✅زندگینامه شهید سید ابراهیم رئیسی
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی در دوره تربیتی خاصی که مرحوم شهید بهشتی جهت کادرسازی برای تأمین نیازهای مدیریتی نظام اسلامی برگزار کرده بود، شرکت کرد و به دنبال شورشهای مارکسیستی و ایجاد مشکلات متنوع در مسجد سلیمان، به همراه گروهی از طلاب در قالب فعالیتهای فرهنگی به آن منطقه رفت. پس از بازگشت از مسجد سلیمان، مجموعه سیاسی- عقیدتی پادگان آموزشی صفر- دو در شاهرود را تأسیس و برای مدت کوتاهی آن را اداره کرد
ورود رئیسی به عرصة مدیریت از سال ۱۳۵۹ و با حضور در جایگاه دادیاری شهرستان کرج آغاز شد و پس از مدتی با حکم شهید قدوسی، به سمت دادستان کرج منصوب شد. موفقیت او در ساماندهی وضعیت پیچیده این شهر موجب شد تا پس از دو سال در تابستان ۱۳۶۱ همزمان با دادستانی شهر کرج، مسئولیت دادستانی شهر همدان را نیز عهده دار شود. حضور همزمان او در این دو مسئولیت، برای مدتی ادامه یافت تا آنکه به عنوان دادستان استان همدان معرفی شد و از سال ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۳، در این سمت خدمت نمود.
#زندگینامه_شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#تولیدی_عس_کردستان
#شهرستان_سنندج
#قسمت_دوم
18.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻قسمت دوم مجموعه پادکست صوتی جمعه های انقلاب
🔻چهل و شش سال ، چهل و شش خطبه
#قسمت_دوم
#جمعه_های_انقلاب
#جمعه_ی_نصر
#تولیدی_عس_زنجان
بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_دوم
#داستان_عشق_آسمانی_من
با آژانس تا مسجد ولیعصر میروم...
فکر و خیال را پس میزنم و از ماشین پیاده میشوم...
قدم هایم را آرام برمیدارم...
صدای فرحناز در گوشم میپیچد:یه سال میخوای بمونی خونه مهدیه ؟
میخندم و زیر لب میگویم:راست میگی...وسایلام خیلی زیاده
مطهره حرفم را قطع میکند،با خنده میگوید:
میخواستی کامیون بگی بیاد کمد وسایلاتو بیاره قم ..
فرحناز نگاهی به صورتم می اندازد و هرسه آرام میخندیم...
چمدان را زمین میگذارم و چادرم را روی سرم مرتب میکنم...
سوار اتوبوس میشویم
اولین مکان توقف حرم امام (ره)هست
یک ساعتی فاصله داریم ...
لبم را از ذوق میگزم
در حد یک ربع زیارت میکنم و از فرحناز مطهره جدا میشوم...
به سمت معبودگاه عشق قعطه ۵۰بهشت زهرا حرکت میکنم
#مزار_شهید_مدافع_حرم_آقاسید_محمد_حسین_میردوستی
مزارش خیلی خلوت است
تلفن همراهم را از داخل کیف برمیدارم و مداحی #منم_باید_برم را پلی میکنم ...
اشکهایم جاری میشود،قطره اشکی مژه های بلندم را رها میکند و روی گونه ام مینشیند...
صفحه گوشی روشن میشود و نام فرحناز روی صفحه گوشی نقش میبندد...
صدایم را صاف میکنم و جواب میدهم:بله
فرحناز با صدای نسبتا بلند میگوید کجا رفتی تو؟
درحالی که با یک دستم گلاب را روی مزار سرازیر میکنم میگویم:
-هیس چه خبرته؟
صدای فرحناز بلند تر از قبل در گوشم میپیچد:
نمیگی من نگرانت میشم
کجا رفتی؟
-اومدم مزار آقاسید ...
فرحناز:خب به ما هم میگفتی میومدیم...
❣❣❣❣❣❣❣
در فکر فرو میروم...قرار است یک ماه قم بمانم و زندگی #شهید_مدافع_وطن_محمد_سلیمانی را بنویسم...
فرحناز کنارم مینشیند:زهرای من از من ناراحته؟
_زمزمه میکنم:فرحناز...
حرفم را قطع میکند و میگوید:آخه نگرانت شدم...
_لبخندی نثار چهره پاکش میکنم:دیگه که گذشت ولش کن...
فرحناز نفس عمیقی میکشد:گوشیت داره زنگ میخوره،مطهره نگاهی به صورتم می اندازد و میگوید:گوشی کشت خودشو جواب بده دیگه...
با قدم های بلند خودم را به میز میرسانم و جواب میدهم:سلام مهدیه جان...خوبی
چند لحظه مکث میکند و میگوید:سلام...کجایین
مطهره مقابلم می ایستد و با تکان دادن سرش میپرسید کیه!؟...
همانطور که به صحبت های مهدیه گوش سپرده ام، در دهان آرام میگویم:مهدیه س..
فرحناز بلند صدایم میزند:زهرا، با یه خداحافظی مهدیه رو خوشحال کن...
بالاخره صحبت هایم را به جمله آخر میکشانم:کار نداری مهدیه جان؟یک ساعت دیگه میبینمت...
خوشحالی را میتوان در چشمهایم به وضوح دید...
فرحناز به سمتم قدم برمیدارد،ارام میپرسد:چی گفت مهدیه؟
با شیطنت لبخندی میزنم و میگویم:چیزی خاصی نگفت ...
مطهره گوشه لبش را به دندان گرفته و به من زل زده،...لبش را رها میکند و میگوید:چی گفته داری از خوشحالی میمیری...!
همانطور که روسری ام را با وسواس مرتب میکنم با لبخندی از روی خوشحالی به مطهره و فرحناز نگاه میکنم:گفت آقای فاطمی نیست یک ماه...
منم این یک ماه رو میرم خونه مهدیه،مکث میکنم و بلند میگویم:یعنی دیگه خوابگاه نمیرم...
#ادامه_دارد
#قسمت_دوم
#شهید_مدافع_وطن
#تولیدی_عس_زنجان
نویسنده :بانوی مینودری
🌹 #روابط_عمومی_پلیس 🌹
🆔 @PR_Police