چهبسیار حُسني و عظیم ،
_ وَ مؤمن و مُراد _
با قبایي مقدس ،
دوست با انگورها ..
در گلوگاه ، ساکورایي سفید
نشاء زدهاي و
از اقلیمِ خرمابُنهاي بلند ،
نَفیلي برایم آوردهاي ،
عدیم النَظیر
و عزیز ..
؛ کاش، نامَترابهمنبگویی .
؛ کاشنامَترابهمنبگويۍ .
؛ تواِتْیاني ؟
.
خوشبختم؛
خانه را
میچرخم و بههر گوشهاي
از تو .. ــ بویی، رَختي ،
هوایی!
تو در زمانِخانه
خوابیدهای
انگار.
.
* دستنویسهٔ صابرِ ابَر 🌿
چهلُغاتي .. چهلَعلي .
مَن چیزهایي شنیدم؛
.. قاب گرفتهایم
از شانزدَهُم عزیز ، بوسه روزي
بود؛ تفضّلي ریز.
مَن چیزهایي شنیدم؛
چهبسیار حُسني و عظیم ، _ وَ مؤمن و مُراد _ با قبایي مقدس ، دوست با انگورها .. در گلوگاه ، ساک
تو خضرِ خَبیري ،
اعلي بر نُوح ..
با سفالي آب، خُرفهاي در جیب..
میآیي و غیث میشوي
بر فلاتهایِ ملالکشیده ..
بر مرارتهاي گندمي مهم، براي آخرین
کودكِ حَوا ..
پیغمبري باستاني ؛
با نَذری عجیب ..
خُنوعي فراموش شده ،
وَ نَبایي بلند.
؛ ملاقاتهاياَنجیري .
؛ آیابِشارتيبرایِنَھرها؟
- وَ بَشّرِ المُخبِتِين .. -