eitaa logo
دیمزن
1.8هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
371 ویدیو
14 فایل
دنیای یک مادر زائر نویسنده
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️بدون شرح ... 🔹شبکه اسرائیل فارسی : رای ندهید 🔹شبکه‌ صهیونیستی اینترنشنال : رای ندهید 🔸شبکه بهایی منو تو : رای ندهید 🔹شبکه رادیو فردای آمریکا : رای ندهید 🔸شبکه سازمان منافقین : رای ندهید 🔸شبکه سلطنت طلب خارج نشین : رای ندهید 🔹شبکه تروریستی کوموله : رای ندهید 🔹شبکه وهابی جدایی طلبان بلوچ : رای ندهید 🔹شبکه جدایی طلب پان ترک : رای ندهید 🔹شبکه پان کرد ها : رای ندهید 🔹شبکه نفاق بی بی سی : رای ندهید 🔹شبکه ووآ فارسی : رای ندهید 👈 شهید همت : هر وقت در مناطق جنگی راه را گم کردید ، به آتش دشمن نگاه کنید که کجا را می کوبد ؛ همانجا جبهه ی خودیست!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حلقه را کوبیدم و اعجاز را آغاز کرد در به رویم حضرتِ موسی بن جعفر(ع) باز کرد با تبسم بی گلایه با صفا بی ادّعا مثل هر دفعه فقط لطف و کرم آغاز کرد سائلانه آمدم جانانه تحویلم گرفت گوشه ای از چشم خود را کار راه-انداز کرد باز هم با دست خالی سر به زانو داشتم دست هایم را گرفت و باز هم اعجاز کرد بد به حال هر کسی که بخل کرد و با غرور رو نزد بر این امام مهربان و ناز کرد این منِ بی آبرو محض طوافش هفت بار عشقِ مادر زاد را بر ساحتش ابراز کرد دل کبوتر شد به قصد کاظمین و باز هم چند «یا باب الحوائج» گفتم و پرواز کرد
آنجای زندگی ام که پرچم ایران است .... عنوان چالشی است که بدجنسانه به هنرجوهای ناداستان داده ام تا برایش یک روایت بنویسند. بی آنکه خودم بدانم چه می شود با این عنوان مبهم نوشت! اما هرچقدر هم که بدجنس باشم، نامرد نیستم! بالاخره خودم هم باید بیفتم توی چالشی که برایشان تدارک دیده ام و آن قدر دست و پا بزنم که تهش چیزی دربیاورم. اما اولش همان سرها را می گردم. همان جایی که پرچم ها را نصب می کنند. روی بلندی های مرزی. بالای میله های کنار اتوبان ها و سردر خانه ها و ادارات. چیزی ندارد. چندتا رنگ و آرم است روی پارچه‌. این رنگ ها می توانستند روی چادر نماز من باشند یا سایبان برزنتی سر مغازه ای یا پرده ای که دیگر استفاده نمی شود. اما اگر با چینشی قراردادی کنار هم قرار بگیرند، می شوند علامت یک کشور. این سبز و سفید و قرمزِ از بالا به پایین و آرم الله توی دلش، همه جای دنیا نشان دهنده جایی است به نام جمهوری اسلامی ایران!‌ و فقط جمهوری اسلامی ایران. نه هیچ کشور و جای دیگری در جهان. یک نماد اختصاصی و یک نشان منحصر به فرد. کمی بروم زیرتر دست و پا بزنم. مثلا توی زندگی خودم. کجای زندگی من نشاندهنده ی جایی است به نام جمهوری اسلامی ایران؟‌ نمادی است از این مختصات جغرافیایی و مذهبی و اجتماعی؟ این همان چیزی است که باید توی این نوشته بهش فکر کنم. برای کسی که سلولهای مغزی اش توی سر انگشتانش تعبیه شده، اتصالات بین نورون هایش در سایش دکمه های کیبورد، زودتر برقرار می شود و فکرش به کار می افتد!‌ در باقی موارد اندازه جلبک دریایی هم بازدهی فکری ندارد!‌ باید همه جای زندگی ام را بگردم. انگشت هایم را تند تند روی کیبود بکوبم و همین طور که دارم وراجی می کنم، فکر کنم. کجای من جمهوری اسلامی ایران است؟ یادم می افتد به مراسمی که آن روز به مناسبت دهه فجر تشکیل شده بود. هر کس که میکروفون را می گرفت بخشی از دستاوردهای ایران بعد از انقلاب اسلامی را با آمار و ارقام نام می برد. تا اینکه میکروفون رسید به یکی که گفت: «همه اینها که گفتید هست. اما من می خواهم بزرگترین دستاورد انقلاب اسلامی را نام ببرم و آن مشخصا «انسانِ جمهوری اسلامی» است. یعنی انسانی مقاوم و پرتلاش و عاشق که یک چشم به آینده دارد و برای راحتی زندگی، تن به هر ذلتی نمی دهد و برای رسیدن به آرمان های اسلامی در یک بستر اجتماعی و برادرانه می کوشد. انسانی که به گفته حاج قاسم سلیمانی شهیدانه زندگی می کند و از پایان با شهادت گریز و خوفی ندارد.» چقدر حرفش به دلم نشست. یعنی اگر کسی اینطوری شد، می شود یک پرچم متحرک که هرجای دنیا که برود همه را یاد جمهوری اسلامی ایران می اندازد؟ دوباره دست و پا می زنم. به نظر می رسد دارم دکمه های کیبورد را مورد ضرب و شتم قرار می دهم. من چقدر پرچم ایرانم؟ اصلا کجای زندگی ام را می توانم پرچم بدانم؟ اگر از یک روز زندگی ام مستندی ساخته شود و در دنیا پخش شود چند نفر بدون دیدن تیتراژ حدس می زنند اهل کجایم؟ ممکن است ویژگی هایی هم داشته باشم اما چقدر چینش رفتارهایم و اندازه و ترتیب اعمالم درست است؟ چقدر شبیهم به یک سبز و سفید و قرمز از بالا به پایینی که الله را در قلب خودش نگه داشته؟... نمی دانم چرا سرانگشتانم یک هو به ذق ذق افتاده اند. دیگر برای امروز تایپ بس است. اصلا به من چه! مشکل هنرجوهاست که بالاخره خودشان یک جوری مشکلشان را حل می کنند . من بروم به بدجنسی و نامردی ام برسم! دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
✅ اینکه شما می‌بینید درباره‌ی اینکه آیا در انتخابات شرکت بکنیم یا نکنیم ، [بعضی میگویند] « نه ، چه فایده‌‌ دارد ؟ » این یک چیز ساده نیست ؛ این همان سیاست راهبردی آمریکا است ، این همان سیاست راهبردی دشمنان انقلاب است . نبودن مردم در صحنه‌ی سیاست ، نبودن مردم در صحنه‌ی فرهنگ ، نبودن مردم در صحنه‌های اقتصادی ، نبودن مردم در صحنه‌های دینی ، سیاست راهبردی دشمن است .
به مناسبت عید یه برش از سفرنامه حج رو هم که مربوط به همین جاست می ذارم. زود بخونید چون هر لحظه ممکنه پشیمون بشم بردارمش😬😅
روز سی و نهم/ چگونه احساس پیامبری را تجربه کنید ذوق خاصی داشتیم. شبیه روزهای اردوی مدرسه. با جمعی از جوان های کاروان جلوی هتل بودیم. ساعت چهار صبح! آقای پارچه باف دو تا ون گرفته بود برای داوطلبین صعود به غار حرا. چند نفر از میانسال به بالاها هم آمدند ولی مدیر فتوا داد برای غار حرا مستطیع نیستند و از گردنشان ساقط است! اصرار آنها برای اینکه به مرجع دیگری رجوع کنند هم چاره ساز نشد. غار حرا از برنامه های اعلامی نبود و مثل عمره مجدد، با اصرار اعضای کاروان و با هزینه دنگی برگزار می شد. دم اذان صبح ون ها ما را روی شیب نود درجه کنار مسجد کوچکی پای جبل النور پیاده کردند. شیب، طوری بود که وقتی در ون را باز کردیم خانم اسلامی پرت شد پایین! با احتیاط پیاده شدیم. فضای وهم آلودی بود! گربه ها با چشم های براق شان نگاهمان می کردند و روی تابلوها نوشته بود: «لطفا به میمون ها غذا ندهید!» چند مغازه محقر آن موقع سحر باز بودند و آب و آفتابگیر و عصا و خوردنی می فروختند. داخل مسجد جا نبود. به سختی جای صافی روی سنگی پیدا کردیم و به نوبت نمازمان را خواندیم و راه افتادیم. مسیر پله پله بود اما پله های گاه با ارتفاع زیاد و مناسب جهت زانو! یکی دونفر همان یک سوم ابتدایی مسیر پشیمان شدند و نشستند. ما ولی آهسته و پیوسته ادامه دادیم. با نور موبایل ها و همراهی کاروانی از ترکیه که میانگین سنی شان خیلی از ما بیشتر بود. پیرمرد ها و پیرزن های شیک پوش که با هر قدمشان ذکر می گفتند: «یا نبی الله...یا رسول الله...» حمله دارشان مدام تذکر می داد: «از قافله عقب نمانید!» کلمه قافله برایم تداعی کاروان های قدیم را می کرد. یا متن های تاریخی. پرنده خیالم در آن کبودی سحر پر کشید و ما را دید که پشت سر قافله دو نفره پیامبر و علی حرکت می کنیم. سعی می کنیم از قافله عقب نمانیم و پایمان را دقیقا روی همان سنگی بگذاریم که آنها گذاشته اند. چند سال پیش، از یکی از نویسنده های کودک قصه ای خوانده بودم. قصه فرشته ای که ماموریت گرفته بود در هر جایی که قطره عرقی از پیامبر بچکد، یک گل سرخ برویاند و اتفاقا آن روز پیامبر عازم غار حرا بود و فرشته جای قطره های عرق پیامبر گل کاشت و وقتی پیامبر به غار رسید نواری از گل های سرخ روی کوه روییده بودند و همه می توانستند با آن گل ها پیامبر را پیدا کنند. کاش آن قصه واقعی بود و گل های سرخی بودند که جای قدم های پیامبر را نشاندار کرده بودند. در تمام مسیر صعود دوست داشتم از پیامبر بپرسم که خب چرا اینجا و کوه به این سختی؟ جای دیگری برای خلوت کردن نبود؟ اما وقتی عرق ریز و خسته رسیدیم قله و در زرد و نارنجی فلق نگاهی به اطرافم انداختم کاملا به پیامبر حق دادم که اینجا را برای مناجات انتخاب کند. «عظمت طبیعت» تنها عنوانی بود که می توانستم روی آن قاب بی نظیر و زیبا بگذارم. آدم دلش می خواست ساعت ها بنشیند و خالق آن عظمت را تسبیح کند. «سبحان الله! چقدر تو قشنگی!» مسافتی را از آن طرف کوه باید پایین می رفتیم تا به خود غار برسیم که مشخص بود روی مسجد الحرام دید دارد. اما ازدحام مردانه مسیر تا جلوی غار انگیزه های لازممان را کور کرد. همانجا روی قله هم خیلی خوب بود. مداح کاروان مان روی بلندترین سنگ قله نشسته بود و خودجوش با صوتی زیبا شروع به خواندن سوره علق کرد. چقدر حسن انتخابش را دوست داشتم. آدم در روزهای اولیه چهل سالگی اش بیاید غار حرا و سوره علق بشنود و حس پیامبری بهش دست ندهد؟‌ به این فکر نکند که بعد از برگشت چه رسالتی بر دوشش افتاده؟ چه اثری باید در جامعه اش بگذارد؟ وای خدای من!‌ شبیه پیامبر شدن چقدر سخت است.... ؟ ! ؟ دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه فیلم دیگه از منظره طلوع آفتاب بالای جبل النور😍
اینم یه عکس از طلوع آفتاب امروز فقط نمی دونم چرا طلوعش شبیه غروب بود!😐
آن روزهـا که موبایل نبود هم عاشق زیاد داشتی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما الان در یک هستیم. باور کنیم یا نکنیم صبح نزدیک است. فقط کمی دیگر مقاومت و همکاری و همدلی لازم است. نکند در موقعیتی قهر کنیم که قهر مان نه تنها کمکی به بهبود اوضاع نکند که بزند تلاش بقیه را هم خراب کند و اوضاع بدتر شود؟ ؟ دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
ما مسافرت بودیم. باید صبح حرکت می کردیم که تا شب برسیم تهران. بچه ها گفتند نمی شه راهپیمایی نریم.😉 برنامه عوض شد. راست می گفتند خب. پرسان پرسان مسیر راهپیمایی شهرشان را پیدا کردیم و آخرش به سیل مردم رسیدیم. انتهای مسیر راهپیمایی می رسید به "شهید آباد". با مردم همراه شدیم. پیر، جوان، زن، مرد. خیلی ها کالسکه به دست، خیلی ها ویلچر به دست، همه بادکنک به دست! به شهید آباد که رسیدیم جمعیت متفرق شدند. من ولی دوست داشتم بروم داخل شهید آباد و فاتحه بخوانم برایشان. بگویم همه ایران است! دمتان گرم که نگذاشتید راهپیپایی ۲۲ بهمن برایمان یک خاطره حسرت انگیز باشد. https://eitaa.com/dimzan دنیای یک مادر زائر
خیلی ها فکر می کنند که تا خودشان خوب نشده اند نباید بچه بیاورند. زهرای نازنین امروز یکی از مطالب قدیمی اش را بازنشر داده بود. چقدر زیبا این شبهه را برای خودش حل کرده.🥹 بخوانید:
﷽ ----- اصلاً فکر میکنم که چرا؟… من که انقَدَر حقیرم، کَمَم، بدم، سرشارم از نقص، ازجهل، از کدورت… اصلاً من همانم که مَنْ كَانَتْ مَحَاسِنُهُ مَسَاوِيَ، فَكَيْفَ لا تَكُونُ مَسَاوِيهِ مَسَاوِيَ؛ منی که خوبی‌هایم زشت و بد است چه برسد به بدی ها و زشتی‌هایم!… منی که در غنا و داشتن هایم فقیرم چه برسد در فقرم(۱)، همین من که در علم و دانستنم جاهلم چه برسد به جهل و نادانسته هایم(۲) فکر میکنم که چرا باید ادامه پیدا کنم؟… مرا چه به تداوم، مرا چه به تکثیر مرا چه به نسل، مرا چه به فرزند، مرا چه به … زشت و بد در خود چه دیده که به خود اجازه و جرئت تکثیر داده است؟ اصلاً به چه امیدی؟!… فکر میکنم و قیافه ام در هم می‌رود دارم ناامید میشوم دارم میترسم به چه حق و جرئتی… منِ زشت، منِ کم… این بچه‌ها… این ادامه… سرم مستأصل به دستانم تکیه میکند؛ شاید هم‌زمان عقلم به دلم، منطقم به اعتقادم… یکهو چشمم داغ میشود و یادم می‌آید که می‌شود دَم گرفت: یا مُبَدِّلَ السَّیِّئات بالحَسَنات! ای تبدیل کننده بدی ها به خوبی ها! یا مُبَدِّلَ السَّیِّئات بالحَسَنات! می‌خندم😍 ای تبدیل کننده من به این معصوم ها! ای تبدیل کننده زشتی های من به زیباییِ این طفل ها ای تبدیل کننده حقارت و کمی و کدورت های من به عزت و آبرو و زلالِ "ادامه" من… اشک‌آلود میخندم و میگویم: خدایا! اگر لباس مادری میپوشم، آن هم مکرراً، نه گویی که از خودپسندی و خودلایق پنداری است! نه! که تماماً از یقین من به این نام توست پروردگار ما! یا مُبَدِّلَ السَّیِّئات بالحَسَنات! . . اصلاً یک چیز بگویم و تمامش کنم؟ مگر خودت نگفتی «إنَّ الحَسَناتِ یُذهبنَ السَّیِّئات» ؟ همانا زیبایی ها و نیکویی ها، زشتی ها و بدی ها را میبرند؟ پس بگو فرزندانم، نسلم، همان مبدَّل های زیبای زشتی های من، بیایند و زیر بغل های منِ از پای افتاده را بگیرند و با خود ببرند! ببرند مرا به سرای رستگاری به آستان ابدی عزت و نور . . *رَبَّنا هَب لَنا مِن أَزواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُنٍ* . پی‌نوشت: ۱- إلهي أنا الْفقیر في غِنايَ فکیف لا أَكُونُ فقيراً فِي فقرِي ۲- إلهي أنا الجاهلُ في علمي فکیفَ لا أَكونُ جَهولاً فِي جهلي ۳- مدتهاست وقتی به فرزند داشتن فکر میکنم، این ذکر به ذهنم می‌آید: یا مُبَدِّلَ السَّیِّئات بالحسنات/خدایا زشتی های مرا، با و در این فرزندان، زیبا و زیبایی کن و ذکر مدام من اینست: رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً 🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8 **
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تهیه‌کنندهٔ «مجنون»: سیمرغ را به ۴ قهرمان کشور شهیدان احمد کاظمی، شیرودی، مهدی و مجید زین‌الدین تقدیم می‌کنم. 🔸«مجنون» سیمرغ بهترین فیلم را دریافت کرد. کانال اختصاصی شهید کاظمی 🌴 @shahidkazemi_ir 🌐https://shahidkazemi.ir
🎥🎞📽🎬 راستش من این جشنواره فجر را بیشتر از جشنواره های تحریم نشده سابق می پسندم که فیلم ضدایرانی یا سیاه نمایی مطلق بدون کورسوی امید می ساختند و می آمدند سیمرغ بهترین فلان را از جشنواره فجر انقلاب اسلامی می گرفتند و می رفتند پشت میکروفون چند تا حرف با کنایه و نیش دار به هیان داوران یا خود نظام می زدند. به نظرم جشنواره فجر اصولا برای تشویق ساخته شدن فیلم هایی بنیان گذاشته شده که رنگ و بویی از انقلاب و فجر بعدش دارند و قرار است نماینده تفکر انقلاب اسلامی باشند. اگر هم فیلمشان انتقادی باشد انتقاد سازنده و دلسوزانه است. امسال و پارسال فیلمسازان و هنرپیشه های همیشگی سابق، جشنواره را تحریم کردند. اما همین به نظرم باعث رشد و دیده شدن فیلمسازان دلسوز و انقلابی شد. حالا شاید سطح کیفی کمی تنزل کند ولی اشکالی ندارد. هر رویشی در ابتدای کار نحیف است و با کسب تجربه هرسال قوی تر خواهد شد. امسال از جشنواره فیلم احمد و مجنون را دیدم. بچه ها را برای مجنون بردم که بهترین فیلم شد. و خیلی هم خوششان آمده بود. چقدر دیشب ذوق کردند از اول شدنش. پ.ن.: هرسال در زمان جشنواره بچه ها را یک فیلم به انتخاب خودم مهمان می کنم. سه سال پیاپی است هر فیلمی که انتخاب کرده ام بچه ها را ببرم، جایزه بهترین فیلم جشنواره را گرفته!😅 سال دیگر حتما از فیلم انتخابی ام پورسانت می گیرم جهت دیدنش با بچه ها!🤪😎 دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسولیان، برندۀ سیمرغ جلوه‌های ویژۀ میدانی: با افتخار جایزه‌ام را به پدر موشکی ایران، شهید حسن طهرانی‌‌مقدم، تقدیم می‌کنم. @BisimchiMedia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این مولودی با فاااااصله برام از بقیه مولودی های امام حسین جان، لذت بخش تره. نه تنها هرسال چنین ایامی چندین بار برا خودم پخش می کنم، حتی بدون مناسبت هم گاهی دلم هواشو می کنه و گوش می دمش. بابی انت و امی... و مالی...و اولادی زکدام باده ساقی...به من خراب دادی؟ دل و دین و عقل و هوشم همه را به باد دادی... ای مهربان امام....برمحضرت سلام... تولد امام مهربان مان خیلی خیلی مبارک تان!💜💜💜💥💥🥳🥳🥳 دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
این ایام سالگرد عملیات والفجر ۸ و شهادت شهید محمده. کتاب رو درآوردم یه برشی انتخاب کنم به یاد شهید اینجا بذارم جوگیر شدم همه شو خوندم.🤪 چقدر هم گریه کردم سر صبحی🥺🤧 یاد حرف برادر شهید افتادم که می گفت هر بار می ریم مزار محمد، مامان می گه یه خرده هم از کتاب بخون برام. دلم برا مامان شهید هم خیلی تنگ شد. آخرشم نتونستم تصمیم بگیرم کجاش رو بذارم و بی خیال شدم😬 . دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
🌸🌸🌸🌸🌸🌼🌼🌼🌼 از بعد از تولد پسرچه به من هم گاهی ام البنین می گویند. دوست ماهم چقدر قشنگ حس و حال من را نوشته در مواجهه با این قیاس رویایی:
انگار یک رسم نانو‌شته وجود دارد........ که تا جایی می‌گویم مادر چهار پسر هستم بی مکث می‌گویند..... ماشاالله... پس ام البنینی! من می‌مانم و یک دنیا شرم...... من کجا و ایشان کجا...... خیلی اوقات آرزو میکنم کاش حضرت ام البنین ع این روزها بودند و برای مادرهای نگران از تربیت، کلاس تربیت فرزند می‌گذاشتند.... مثلا با موضوع تربیت فرزند عاقبت بخیر و سعادتمند.... یا اینکه چگونه فرزندی در نهایت ادب، تربیت کنیم؟ یا مثلا اینکه چطور فرزندمان را ولایت پذیر بار بیاوریم..... بعد ما می نشستیم، چشم در چشمان زیبای مادر قمر بنی هاشم میدوختیم و جرعه جرعه مادری کردن از چشمه زلال ام البنین مینوشیدیم.... و سؤال هایی که همیشه ذهن مادرانه مان را به جولان می اندازد را می پرسیدیم ..... مثلا فکر کن پسرت شاگرد ممتاز و نخبه مدرسه باشد...... بعد در یک میدان بزرگ مسابقه علمی که همه دارند با نشان دادن توان علمی خود مدال های رنگارنگ می‌گیرند. ... به او فقط بگویند شما تخته را پاک کن یا برو گچ بیاور! حالا در این مثال معلم، آدم معمولی است ولی اگر ولیِ خدا بود، چه....... اگر مجال پرسش بود حتما من می‌پرسیدم چطور پسری تربیت کردید که در اوج قدرت و کمال ، اینقدر مطیع امر ولیِ خدا بود، لابد در کودکی هم خیلی حرف شنو بوده..... مردی که در جنگ آوری و قدرت در عرب مثال زدنی بوده، امامش به او بگوید شما نرو جنگ...... فعلا عَلَم را نگهدار..... وقتی همه ی یاران و برادرنش به آرزوی شیرین شهادت رسیدند و نوبت به عباس ع رسید هم.... بگوید شما نرو جنگ..... بیا برو آب بیاور..... و اوهم بدون چون و چرا فقط بگوید چشم..... خوب که فکر میکنم میبینم بعد از تمام شدن ماجراها قضاوت در مورد عملکرد ها آسان هست اما اینکه آدم در بین معرکه بهترین تصمیم را بگیرد و به وظیفه اش عمل کند خیلی سخت است..... اصلا لابد خود ام البنین چنین بوده که پسرهایی با این اوصاف تربیت کرده.... کاش زمان کلاس خیلی طولانی میشد..... ما مادرهایی که به امید ظهور و یاری ولی خدا، مادرشدیم.... چقدر به این حرفها و تربیت ها نیاز داریم...... یکی به ما بگوید چطور فرزندانی شایسته ظهور تربیت کنیم.... کاش حضرت ام البنین ع می آمدند و برای ما مادرهای امروز کلاس می‌گذاشتند....... https://ble.ir/mehmother