eitaa logo
دیمزن
1.8هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
417 ویدیو
16 فایل
دنیای یک مادر زائر نویسنده
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این شعر ترکی رو هم شاعرش واسه امروز سروده بوده.😊😉 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
پاینده باد ایران
صبح زود بچه ها رو که رسوندم مدرسه دیدم دلم نمی یاد برگردم خونه. یا دوست داشتم برم خونه ی حاج حسن به حاج خانوم تبریک بگم یا برم بهشت زهرا به حاج حسن تبریک بگم. چون هفت صبح اصولا خوب نیست در خونه کسی رو بزنی 🤪 رفتم سمت بهشت زهرا.😊😍 دوربرد دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
روی قبرش نوشته بودند آرزوشو.😍 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
تا ظهر که اونجا بودم همین طور جمعیت بود که می اومد سر مزار حاج حسن و می رفت. شیرینی و شکلات هم یکریز پخش می شد. چقدر مردم باشعوری داریم ها دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
کتاب هم یه تعدادی تو صندوق عقب ماشین بود و همونجا شکل و شمایل جدیدش رو رونمایی کردیم.😊 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
. ژست سردار تهرانی‌مقدم الان دقیقا همینه👌☺️ روحت شاد دشمنِ حقیقیِ اسرائیل 💚
هیهات من الذله
ان شالله
📸نامه دست نویس شهید طهرانی مقدم خطاب به رهبر انقلاب/ ما می‌خواهیم دستان پر قدرت شمارا پُر کنیم شهید طهرانی مقدم در نامه‌ای به تایخ ۲۱ اذر ماه سال ۸۴ خطاب به رهبر انقلاب می‌نویسند: 🔹️اقا و مولای ما، ما میخواهیم دستان الهی و پر قدرت شمارا پر کنیم و پشت شمارا محکم تر و قربه الی الله می‌خواهیم علی زمانه را یاری‌دهیم. 🔹️خلاصه آقا رفتیم سر فینال طرح و نقطه اوج بازدارندگی و اقتدار این نظام الهی یعنی دستیابی به موشک فوق سریع واکنش سریع و در برد هدف اسرائیل و دستیابی به موشک حامل ماهواره اخبار لحظه‌ای حمله ایران به اسرائیل 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0 حتماعضوشوید⬆️
روزنوشت های پیچائیل بیست و ششِ یکِ سه دیشب سهمیه تسبیحات قبل از خوابم را پیچانده و تازه لای ابری دراز کشیده بودم که چیزی مثل شهاب سنگ از کنارم رد شد. وییییییز. سریع و نورانی و گرم بود. اما کوچکتر از اندازه معمولی شهاب ها. بلند شدم ببینم کجای سیستم هنگ کرده که شهاب سنگ ها به جای دنبال کردن شیطانچه ها به حریم فرشته ها وارد شده اند که دوباره وییییییز! این بار کم مانده بود بخورد بهم. ترسیدم. با خودم گفتم نکند سلاح جدید اداره نظارت است و به خاطر اینکه دیروز ماموریت بایگانی "تصمیم های شنبه" خلق الله را پیچانده بودم آمده اند دنبالم. وییییییییز! خدای من چه خبر بود آسمان اول! چقدرررر وییییییز! شروع به گفتن تسبیحات کردم و به نیرویش کمی خودم را بالا کشیدم تا به آنچه می گذرد مشرف تر باشم. فرشته های ناصر دسته دسته در حال نزول بودند و هر چند تا با یکی از آن وییییز ها همراه می شدند. مگر ویییییز ها کجا می رفتند؟ گمانم اتفاق مهمی داشت می افتاد. پس چرا من آن قدر بی خبر بودم؟ چرا به من ماموریتی نداده بودند؟ در همان حین فرشته مُقسِّم نازل شد و یک کیسه بزرگ را به همراه حکم ماموریتم داد و سریع رفت. آنقدر عجله داشت که توضیح بیشتر نداد. حکم را باز کردم. نوشته بود: "جان من امشبی را نپیچان. لبخندها را برسان" خدای من! آن همه لبخند را به کی باید می رساندم؟ آن هم نصفه شبی؟ مردم مگر نخوابیده بودند؟ آدرس ها را دیدم و با اکراه راه افتادم. میلیون ها لبخند را باید تا صبح می رساندم. به آنها که روی پشت بام ها و تراس هایشان رد نورانی ویییییییز ها را می دیدند و قلپ قلپ غرور و هیجان دلشان را شیرین می کرد. به آنها که تصویر رد شدن وییییییزها از روی کربلا را می دیدند و با ذوق نوشته اش را می خواندند "راه قدس از کربلا می گذرد" به آنها که فیلم عبور ویییییییزها از روی مسجدالاقصی را نگاه می گردند و انگار که یک آرزوی شیرین و یک رویای قدیمی را در بیداری مزمزه می کردند، به بچه های غزه که بیدار بودند و از روی خرابه ها ویییییزها را تماشا می کردند، به همه آنها که بعد از هفت ماه یک شب بدون انفجار و بدون شهید را تجربه می کردند، به همه مسلمان هایی که بیدار نشسته بودند جلوی صفحه موبایل ها و تلویزیون هایشان، به همه آزاده های جهان که حتی مسلمان نبودند اما از ضربه خوردن قاتل کودکان و خالق بزرگترین نسل کشی معاصر توی دلشان چراغ روشن می شد، به آنها که دستور پرتاب ویییییییزها را داده بودند و آنها که چند شبانه روز نخوابیده و وییییییزها را آماده کرده بودند و به خاطر خوشحالی مردم خستگی را محل نمی دادند، به آنها که سر سجاده نشسته بودند و برای پیروزی رزمندگان مقاومت و غلبه حق علیه باطل و نابودی استکبار دعا می کردند و دلشان روشن بود که امشب اجابت همان وعده ی صادقی است که منتظرش بودند. به آنها که تازه برای نماز صبح بیدار می شدند و می فهمیدند چه خبر شده و خواب از کله شان می پرید، تا صبح بیشتر لبخندها را پخش کردم. ماند یکی اش که توی جعبه بود و آدرس نداشت. پشت جعبه را دیدم نوشته بود: برسد به فرزند چراغ‌های تابان، فرزند شهاب های دنباله دار، فرزند اختران درخشان، وارث ماموریت پیامبران، آشکار کننده حق و باطل، قطب عالم امکان امام زمان! دستهایم لرزید. من کی توان چنین کاری را داشتم؟ باید از خودش کمک می گرفتم. يَا ابْنَ السُّرُجِ الْمُضِيئَةِ، يَا ابْنَ الشُّهُبِ الثَّاقِبَةِ، يَا ابْنَ الْأَنْجُمِ الزَّاهِرَةِ دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan