eitaa logo
دیمزن
1.8هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
405 ویدیو
16 فایل
دنیای یک مادر زائر نویسنده
مشاهده در ایتا
دانلود
شما هم این کمبود را حس می کنید؟ این روزها که اتفاقات مهمی در غزه و فلسطین اشغالی در حال رخ دادن است به شدت کمبود یک راوی غیرخبرنگار را احساس می کنم. این چند روز آرزو کردم که امکانش بود و من به عنوان راوی اعزام می شدم به غزه. چادر جلابیبم را سر می کردم که توی دست و پایم نباشد. یک نارنجک می گذاشتم توی جیبم برای روز مبادا و تنها سلاحی که دست می گرفتم گوشی ام بود. نقاب چادرم را می زدم که شناخته نشوم و همراه مبارزان پشت یک جیپ می نشستم و از شکاف دیوار و توری محاصره می گذشتم و وارد مناطق صهیونیست نشین می شدم. قلبم چهارقبضه به تپش می افتاد و برای آنها که با پاراگلایدر از بالای سرمان رد می شدند دست تکان می دادم و ازشان عکس می گرفتم. مبارز تازه نفس کناری ام داد خوشحالی بلندی می کشید و می گفت: «سلام آزادی!» من بهش لبخند می زدم. چون نمی دانستم که بعد از چند سال زندگی توی یک زندان بزرگ، چه حسی دارد. راننده جیپ من را می برد تا جایی که مبارزان قبلی پریروز پیشروی کرده بودند. سر راه از تانک های سوخته و ماشین های رها شده عکس می گرفتم. می گفتم قبلش من را به اولین شهرک تخلیه شده ببرید. همیشه دوست داشتم داخل این مستوطنات را ببینم. جیپ به خاطر من وارد اولین شهرک می شد که شبیه شهر ارواح بود. جز نگهبانان فلسطینی هیچ شهرک نشینی در شهر نبود. از در باز خانه ها و از تنها جای موشک در شهرک عکس می گرفتم. راننده که از پریروز بارها این مسیر را رفته و برگشته می گوید مردم اینجا فقط با افتادن همین یک موشک ترسیده اند و قبل از رسیدن ما اینجا را تخلیه کرده اند. چند پیرزن و چند مادر بچه دار مانده بود که آنها را هم ما فرستادیم بروند. دوربینم را بلند می کنم و دوباره عکس می گیرم. از تابلوهای رنگ به رنگ فروشگاه های برند که حتی وقت نکرده بودند کرکره مغازه هایشان را بکشند پایین و از پارک های زیبا و آب نماهای قشنگ. می گویم: چه طور دلشان آمده این شهر قشنگ را بگذارند و بروند؟ مبارز کناری ای می گوید خانه خودشان که نبوده ازش دفاع کنند. اینها هر کدام توی کشور خودشان خانه و زندگی و فامیل دارند. به طمع امکانات بهتری که رژیم به شهرک نشینان می دهد آمده اند اینجا. از شهرک خارج می شویم. راننده می گوید: اینجا الان پشت جبهه محسوب می شود. خط مقدم رسیده به پنج کیلومتری کرانه باختری و اگر آن را هم بگیریم دو زندان نوار غزه و کرانه باختری به هم می رسند و ارتباط بین شمال و جنوب سرزمین اشغالی قطع می شود. می پرسم می شود من را تا آنجا ببرید؟ می گوید:‌ معلوم است که نه! و قبل از تاریک شدن هوا برم می گرداند به غزه. اوضاع غزه خوب نیست. آب در شهر قطع شده. مردم که بیشتر زن و بچه هایند گله به گله جمع شده اند در خانه یکی از فامیل که به نظر می رسد امن تر است و یا پناهگاه دارد. کوچه ای نیست که از آن دودی از خانه ای بالا نرود. هوا با این دودها خاکستری و گرم شده. آدرس خانه مادر اسرا را داده ام به راننده و جلوی درشان پیاده می شوم. لودری چند خانه آن طرف تر مشغول آوار برداری باشد. صدای شیونی بکشاندم آن سمت. همسایه ها آمده باشند کمک. یکی شان بگوید گور بابای مقاومت. ببین دوباره بیچاره شدیم. پدری که جنازه دخترش را تازه از گوشه دیواری سالم از زیر آباژور بیرون کشیده دستش را علامت پیروزی کند و بگوید: مقاومت پیروز است. سرزمین مان را پس می گیریم. دوربینم را بگیرم روی صورتش و عکسش را ثبت کنم برای همیشه تاریخ. ولی حیف که من اینجایم و دارم برای شما این قدر مصنوعی و کاریکاتوری چیزی را روایت می کنم که هرگز ندیده امش. ! دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan