فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این عبارت منو یاد کتاب الی می اندازه.
#این_السبب_المتصل_بین_الارض_والسماء
#کتاب_الی
#حکایه_الارض_للسما
#where_land_speaks_to_heaven
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
#قسمت_چهل_و_نهم
برداشت های ذوقی از شباهت های غیراتفاقی
به مسجد می رسیم. ولی خبری از کتابفروشی نیست. از لوازم التحریری سراغش را می گیریم. نمی شناسد. عکسش را برایش می آورم. آها یی می گوید و با دست آن را نشان می دهد! دو تا مغازه بعد از مسجد است. عجیب تر از آنکه چرا مغازه داری، همسایه اش را به اسم نمی شناخت، این است که خودمان چرا نمی دیدیمش! تم سبزآبی بیرون مغازه و تابلوی قشنگ «مکتبه یار الفارسیه» و چینش خاص ویترین نشان می دهد که با آدم باسلیقه ای طرف هستیم. مسئول کتابفروشی در گزارش تلویزیون، دختر جوانی به نام زین الدین بود که ادبیات فارسی خوانده بود. وارد مغازه می شویم. کس دیگری پشت صندوق نشسته. سلام می کنیم و با ولع ردیف کتابها و محصولات جانبی شان را بررسی می کنیم. اکثر کتابهای شهدایی و سبک زندگی و رمان های مهم را از انتشارات معروف دارد. تابلوها و پیکسل ها و انارها و کیف هایی هم که چیده در نهایت زیبایی و سلیقه انتخاب شده اند. طوری که دوست داریم از همه شان بخریم. چندتایی هم از کتابهای من بین قفسه ها هست. یکی را برداشته ام و دنبالم ببینم قیمتش در لبنان چقدر است که خود زین الدین از پستو بیرون می آید و می خواهد کمکمان کند. نرگس لو می دهد که من نویسنده کتابی هستم که مثل ندید بدید ها دست گرفته ام و دارم قیمت می گیرم! خیلی خوشحال می شود و گزارشی درباره بقیه کتابهای من می دهد که «خط مقدم از همه پرفروش تر است و همین الان هم تمام کرده ایم.» بعد هم برایمان در یکی سینی قشنگ که آن هم از صنایع دستی ایران است، چای می آورد و می نشینیم به صحبت. از مشتریان مغازه که اکثرا دانشجویان زبان فارسی هستند و ایرانیان مقیم بیروت و مشتریانی از جنوب لبنان که برایشان با پست کتاب می فرستد تا انگیزه اش برای زدن چنین کتابفروشی ای که به خاطر کتابهای بدی بوده که در دانشگاه تدریس می شده و بچه ها آشنایی با کتابهای خوب ایرانی نداشته اند. از گرانی هزینه حمل کتابها هم می گوید که مجبور است قیمت پشت جلد کتابها را بالاتر ببرد و اینکه مصاحبه دیروز در حاشیه بازدید رایزن فرهنگی ایران از کتابفروشی بوده که قول داده کتابها را از کانال های خودشان بیاورند که هزینه بار نخورند و بشود به قیمت پشت جلد فروختشان. دوست دارد من چند روز دیگر هم بمانم و مهمان نشست کتابی شان باشم که می گویم مقدور نیست. حرف از کتابها که تمام می شود، می رسیم به حرفهای خودمانی تر. اسمش زینب است. خیلی دوست دارد امسال در مراسم اربعین شرکت کند ولی مقاومت گفته که اوضاع لبنان حساس است و بهتر است کسی امسال اربعین نرود. حرفمان با زینب به درازا می کشد. انگار سالهاست همدیگر را می شناسیم. می توانیم از عمیق ترین احساسات و درونی ترین اعتقاداتمان با هم حرف بزنیم بدون اینکه واهمه ای از مسخره شدن یا فهمیده نشدن داشته باشیم. به معجزه دین و مکتب فکر می کنم که می تواند دو نفر را در دو جغرافیا و دو زبان و دو فرهنگ متفاوت، این قدر شبیه هم بار بیاورد. فقط صدای اذان ظهر است که می تواند گعده دوستانه و شیرین مان را به هم بزند. قبل از خروج با هم عکس می گیریم. حتی توی عکس معلوم نیست کداممان ایرانی هستیم و کداممان لبنانی. زینب به اصرار از نشانگرها و پیکسل ها و مدادهایش به ما هدیه می دهد و ما را تا در مسجد مشایعت می کند. به نرگس می گویم: چقدر شبیه هم بودیم. می گوید: «شاید چون گِلِمان را از یک جا برداشته اند!» گیج و ویج نگاهش می کنم. ادامه می دهد: مگر در زیارت جامعه نیست که گِل همه شیعیان را از باقی مانده گل اهل بیت برداشته اند؟!
#کتاب_الی
#صفحه_۱۶۷
#مکتبه_یار_الفارسیه
#زین_الدین_تو_کجایی_دختر؟
#اگه_این_پیام_بهت_رسید_از_خودت_یه_خبری_بده_بهم
#من_حتما_یه_نشست_کتابی_می_آم_اونجا_بعد_از_افتتاح_دوباره_ش
#که_تو_توی_سینی_قشنگ_برام_چای_بیاری
#بشینیم_بعدش_کلی_حرف_بزنیم
#گفته_بودم_عاشق_فارسی_حرف_زدنت_شدم؟
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan