« یادداشت جنگی »
من بارها توی ذهنم تا ته مسیر را زندگیام را رفتهام. هر بار به یک شکل. هر بار با یک سری انتخاب. بیشتر وقتها سختترین حالت ممکن را در نظر گرفتهام، تا خودم را برای آن آماده کنم. مثلاً امشب چند بار توی ذهنم شوهرم را، برادرم را و حتی بابای پیرمردم را از زیر قرآن رد کردم، فرستادم جبهه. خودم را با بچهای در آغوش و بچهای در شکم، تصور کردم در پناهگاه یا در انتظار پدرشان.
شاید اصلاً جنگ توی عصر حاضر یک شکل دیگر باشد. موشک جواب موشک و این چیزها. ولی تصور من از جنگ شبیه فیلمهای دفاع مقدس است. راستش را بخواهید تصور دیگری ندارم. همهٔ عمرم در امنیت گذشته است. احتمالاً بیشتر دختران و زنان هم نسل من که در ایراناند همین ذهنیتها را داشته باشند.
بعد به این فکر کردم که اصلاً چرا. حالا که همه چیز خوب و خوش بود. داشتیم زندگیمان را میکردیم. پفکمان را میخوردیم. پتو را کشیده بودیم تا زیر چانهمان و میخواستیم بخوابیم. دیگر چه کاری بود چوب توی لانه زنبور کردن.
بعد دیدم یک خبرگزاری نوشته امشب بعد از تقریبا هفت ماه، آسمان غزه از پهپادها و جنگندههای اسرائیلی خالی بوده است.
امشب ما بیداریم، پریشان و در هم مینویسیم. نمیدانم از ذوق است یا هیجان یا حتی در گوشی بگویم شاید ترس. ولی بچه های غزه احتمالاً خوابیدهاند.
نمیدانم چطور حسم را وصف کنم انگار دارند شمر و سنان را سر میبرند و ما خوشحالیم.
انگار حاج احمد متوسلیان برگشته، امام موسی صدر پیدا شده...
حاج حسن طهرانی مقدم به آرزویش رسیده.
انگار همهٔ مظلومان عالم را از زمین بلند کردهایم، لباسهایشان را تکاندهایم و در آغوش گرفتهایم.
انگار طرماح به سپاه حسین(علیهالسلام) رسیده...
نمیدانم چه میگویم.
پریشان و در هم مینویسم.
یکی دیگر میگوید فلسطینیها جلوی مسجدالاقصی جشن و پایکوبی دارند...
قدم بعدی را خدا میداند.
#نرگس_جلیل_بال
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://ble.ir/dimzan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این شعر ترکی رو هم شاعرش واسه امروز سروده بوده.😊😉
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
صبح زود بچه ها رو که رسوندم مدرسه دیدم دلم نمی یاد برگردم خونه.
یا دوست داشتم برم خونه ی حاج حسن به حاج خانوم تبریک بگم
یا برم بهشت زهرا به حاج حسن تبریک بگم.
چون هفت صبح اصولا خوب نیست در خونه کسی رو بزنی 🤪 رفتم سمت بهشت زهرا.😊😍
#آرزوت_نزدیکه_مرد
#مردی_با_آرزوهای دوربرد
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
روی قبرش نوشته بودند آرزوشو.😍
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
تا ظهر که اونجا بودم همین طور جمعیت بود که می اومد سر مزار حاج حسن و می رفت. شیرینی و شکلات هم یکریز پخش می شد.
چقدر مردم باشعوری داریم ها
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
کتاب هم یه تعدادی تو صندوق عقب ماشین بود و همونجا شکل و شمایل جدیدش رو رونمایی کردیم.😊
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
📸نامه دست نویس شهید طهرانی مقدم خطاب به رهبر انقلاب/ ما میخواهیم دستان پر قدرت شمارا پُر کنیم
شهید طهرانی مقدم در نامهای به تایخ ۲۱ اذر ماه سال ۸۴ خطاب به رهبر انقلاب مینویسند:
🔹️اقا و مولای ما، ما میخواهیم دستان الهی و پر قدرت شمارا پر کنیم و پشت شمارا محکم تر و قربه الی الله میخواهیم علی زمانه را یاریدهیم.
🔹️خلاصه آقا رفتیم سر فینال طرح و نقطه اوج بازدارندگی و اقتدار این نظام الهی یعنی دستیابی به موشک فوق سریع واکنش سریع و در برد هدف اسرائیل و دستیابی به موشک حامل ماهواره
اخبار لحظهای حمله ایران به اسرائیل 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
حتماعضوشوید⬆️
روزنوشت های پیچائیل
بیست و ششِ یکِ سه
دیشب سهمیه تسبیحات قبل از خوابم را پیچانده و تازه لای ابری دراز کشیده بودم که چیزی مثل شهاب سنگ از کنارم رد شد. وییییییز. سریع و نورانی و گرم بود. اما کوچکتر از اندازه معمولی شهاب ها. بلند شدم ببینم کجای سیستم هنگ کرده که شهاب سنگ ها به جای دنبال کردن شیطانچه ها به حریم فرشته ها وارد شده اند که دوباره وییییییز! این بار کم مانده بود بخورد بهم. ترسیدم. با خودم گفتم نکند سلاح جدید اداره نظارت است و به خاطر اینکه دیروز ماموریت بایگانی "تصمیم های شنبه" خلق الله را پیچانده بودم آمده اند دنبالم. وییییییییز!
خدای من چه خبر بود آسمان اول! چقدرررر وییییییز! شروع به گفتن تسبیحات کردم و به نیرویش کمی خودم را بالا کشیدم تا به آنچه می گذرد مشرف تر باشم. فرشته های ناصر دسته دسته در حال نزول بودند و هر چند تا با یکی از آن وییییز ها همراه می شدند. مگر ویییییز ها کجا می رفتند؟ گمانم اتفاق مهمی داشت می افتاد. پس چرا من آن قدر بی خبر بودم؟ چرا به من ماموریتی نداده بودند؟ در همان حین فرشته مُقسِّم نازل شد و یک کیسه بزرگ را به همراه حکم ماموریتم داد و سریع رفت. آنقدر عجله داشت که توضیح بیشتر نداد. حکم را باز کردم. نوشته بود: "جان من امشبی را نپیچان. لبخندها را برسان" خدای من! آن همه لبخند را به کی باید می رساندم؟ آن هم نصفه شبی؟ مردم مگر نخوابیده بودند؟ آدرس ها را دیدم و با اکراه راه افتادم. میلیون ها لبخند را باید تا صبح می رساندم. به آنها که روی پشت بام ها و تراس هایشان رد نورانی ویییییییز ها را می دیدند و قلپ قلپ غرور و هیجان دلشان را شیرین می کرد. به آنها که تصویر رد شدن وییییییزها از روی کربلا را می دیدند و با ذوق نوشته اش را می خواندند "راه قدس از کربلا می گذرد" به آنها که فیلم عبور ویییییییزها از روی مسجدالاقصی را نگاه می گردند و انگار که یک آرزوی شیرین و یک رویای قدیمی را در بیداری مزمزه می کردند، به بچه های غزه که بیدار بودند و از روی خرابه ها ویییییزها را تماشا می کردند، به همه آنها که بعد از هفت ماه یک شب بدون انفجار و بدون شهید را تجربه می کردند، به همه مسلمان هایی که بیدار نشسته بودند جلوی صفحه موبایل ها و تلویزیون هایشان، به همه آزاده های جهان که حتی مسلمان نبودند اما از ضربه خوردن قاتل کودکان و خالق بزرگترین نسل کشی معاصر توی دلشان چراغ روشن می شد، به آنها که دستور پرتاب ویییییییزها را داده بودند و آنها که چند شبانه روز نخوابیده و وییییییزها را آماده کرده بودند و به خاطر خوشحالی مردم خستگی را محل نمی دادند، به آنها که سر سجاده نشسته بودند و برای پیروزی رزمندگان مقاومت و غلبه حق علیه باطل و نابودی استکبار دعا می کردند و دلشان روشن بود که امشب اجابت همان وعده ی صادقی است که منتظرش بودند. به آنها که تازه برای نماز صبح بیدار می شدند و می فهمیدند چه خبر شده و خواب از کله شان می پرید، تا صبح بیشتر لبخندها را پخش کردم. ماند یکی اش که توی جعبه بود و آدرس نداشت. پشت جعبه را دیدم نوشته بود: برسد به فرزند چراغهای تابان، فرزند شهاب های دنباله دار، فرزند اختران درخشان،
وارث ماموریت پیامبران، آشکار کننده حق و باطل، قطب عالم امکان امام زمان!
دستهایم لرزید. من کی توان چنین کاری را داشتم؟ باید از خودش کمک می گرفتم.
يَا ابْنَ السُّرُجِ الْمُضِيئَةِ،
يَا ابْنَ الشُّهُبِ الثَّاقِبَةِ،
يَا ابْنَ الْأَنْجُمِ الزَّاهِرَةِ
#روزنوشت_های_پیچائیل
#قسمت_پانزدهم
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما ببینید
رویای صادقه یکی از سران حزب الله
و شنیدنش از زبان شهید زاهدی
راجع به حوادث اخیر غزه😭
خودت هم جزو اون خواب بودی سردار...😭😭
#یدالله_فوق_ایدیهم
بیایید خیلی یاد خدا کنیم
#دعا_اثر_دارد
#الدعا_سلاح_المومن
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
امروز روز خیلی خوبیه
تا بچه ها رو تشویق به درس خوندن کنیم
برای بچه م خاطرات موشک باران تهران رو تعریف کردم ، از اضطراب آژیر خطر و پناه بردن زیر راه پله ها و مرگ های خانوادگی و ...
و بعد از حسن طهرانی مقدم براش گفتم
بچه ها اگر میخواهید قوی باشید ، خوب درس بخوانید.
@hosein_afshari
می خواستم بهش بگم خیلی تاثیری نداره تلاش نکنه😬
کمتر بچه ای اندازه پسرک من اطلاعات درباره موشکی و حاج حسن داره.
اون وقت امروز نمایشگاه پروژه های نوروزی شون بود. این موضوع ارائه ش بود!🙄😬
ولی حال و هوای تبریزی ها از مردم مسجد ما ضداسراییلی تر بوده.
پاشدن رفته اند تو خیابون!
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
برای مظلوم...
سردار زاهدی!
اجازه میخواهم شما را با اتصال ضمیر شخصی متصل، پدرم صدا بزنم.
که برای من چنین پدری افتخار است و برای شما پدری کردن عین مردانگی.
پدرم حاج علی!
به حلاوت احلی من العسل،
به شیرینی وعدهی رجعت،
به زیبایی آیه و کلامتان از تکرار یدالله فوق ایدیهم
و به وعدهی ظهور،
که ما هنوز هم منتظر منتقم خون به ناحق ریختهتان هستیم.
وعده صادق محقق شد. تبریک.
اما این انتقام تنها گوشهای از پشت پرده ظهور است.
همانگونه که با شهادت حسینبنعلی امامت پایان نیافت و در امتداد خونش ولادت و امامت فرزندشان مهدی موعود قرارگرفت.
ما منتظر قیام بعد از شهادتتان هستیم،
که تنها در امتداد خون شهید است که حکومت امام عصر(عج) شکل میگیرد.
پدرجانم!
ما هنوز بیقراریم،
نه مثل شما، ولی کمی شبیه شما.
ما فقط بلدیم ادای انتظار را دربیاوریم و به زبان بگوییم:
فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَ اَکْرَمَنى بِکَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ و َآلِهِ
نه چون شما که عطش و طلبتان را در میدان ثابت کردید.
پدر شهیدم!
تبرک و شادباشمان برای تحقق «وعده صادق» سهم هر ایرانی است. به ویژه رزمندگان اسلام، جانبازان، شهدای دفاع مقدس، مدافع حرم، مدافع وطن، مدافع امنیت، مقاومت و خاصتر به مادران و همسران و فرزندانشان که بیشترین سهم را در این وعده شریک بودند.
پدر مهربانم!
از کلامتان شنیدم که دعا اثر دارد و ما هم چون شما تکرار میکنیم:
ید الله فوق ایدیهم....
اما من قسم میخورم،
به تلاوتهایتان،
به ذکرهایتان،
به نجواهای شبانهتان،
به قنوت و ربنای نماز شبتان،
به تسبیح و تکرار نامهای مقدسی که زیر لب گفتید و به گمانم هنوز میگویید؛
همانگونه که دعا اثر دارد، خون نیز اثر دارد. و چه برکتی داشت خون پربرکتتان که جهان را به ظهور یک گام نزدیکتر کرد و کام مظلوم را شیرین.
پدرمظلومم!
چه طنینی داشت نام زیبای علی! هم اسمتام و هم کلامتان. و یقینا کفار بیشتر از هیبت و شوکت نام حیدری که به زبان آوردید ابا داشت که چنین لرزهای بر اندامش افتاد و دنیا را بهم ریخت.
پدر عزیزم!
نام علی و اولادش،
اسم شهید و راهش پایانی ندارد و ما مثل شما که نه! فقط کمی شبیه شما منتظر منتقم خون مظلوم هستیم و برای
آنجا که فرمودید:
پیروزی نزدیک است و یدِ الله، یعنی علی... جان میدهیم. جان!
امضاء:
از طرف هر که به مهر پدریتان نیازمند است، بیشتر از همه ن،ح.
#وعده_صادق
#سردار_حاج_علی_زاهدی
#تنبیه
#ظهور