eitaa logo
دیمزن
1.6هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
299 ویدیو
13 فایل
دنیای یک مادر زائر نویسنده
مشاهده در ایتا
دانلود
با خصوصیات نیازمندانی که بهتر است کمک و صدقاتمان را بهشان اختصاص بدهیم آشنا شویم!😊😉 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
تذکر: دنیا مجهز به دوربین مداربسته می باشد. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
پارسال روز اول دهه کرامت برای یه برنامه تلویزیونی یکهویی دعوت شدم مشهد. چقدرررررررررر چسبید. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
قبل این قسمت نحوه دعوت یکهویی هم نوشته شده که دیگه عکس نگرفتم. راستی پرواز حج مان سال پیش روز تولد امام رضا بود. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
امروز با حضور خانواده شهید طهرانی مقدم توی غرفه نهاد کتابخانه ها درباره این کتاب حرف زدیم.😊 الحمدلله جمعیت خوبی هم جمع شده بود. دوربرد دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
اگر پیامبر را فالو کنید، خدا شما را لایک خواهد کرد. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
اینجا مصلای مصلای امام خمینی است.😊 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
و من یک نمایشگاه گرد تشنه و گرسنه و خسته که هنوز یه برنامه ش مونده. 🤪 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
ناهار🥲
رونمایی کتاب
رد می شدم و دیدم یک محسن عزیز درست جای پارسالی اش است. بی اختیار آن لحظات قشنگی تداعی شد که اقا آمدند غرفه سوره مهر و با هم درباره این کتاب حرف زدیم. 😍 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
برای اونایی که پارسال در جریان نبودند دوباره می ذارم.😊 برای یادآوری خودم هم.😍
یک روز عزیز، یک رهبر عزیز، یک محسن عزیز اردیبهشت همیشه بوی محسن را می دهد... بوی بازی دراز... بوی روز اول عملیات بیت المقدس... بوی گلابی که هرسال روز شهادتش بر سنگ مزارش جاری می کنم... از امسال، اردیبهشت یک بهانه دیگر هم دارد که من را یاد محسن بیندازد. خاطره نمایشگاه کتاب و آن روزی که ماه از غرفه سوره مهر طلوع کرد. ساعت نهِ یکشنبه بیست و چهارم. به انتظار ایستاده بودیم که آقا در معیت بزرگان فرهنگ و دوستان رسانه وارد شدند. چشمم روشن شد و هرچیزی که فکر کرده بودم بگویمشان از یادم رفت. قرار بود سلام همه دوستان نویسنده ام را برسانم و بگویم که از طرف همه شان نائب الزیاره ام. مدیر نشر گفته بود دورتر بایستم و فقط اگر حرف کتابم پیش آمد جلو بروم. آقا اولش با آقای سرهنگی خوش و بش کردند و درباره کتابی باهم صحبت کردند و بعد از مکالمه ای که نمی شنیدم بازدیدشان را از قفسه های کتب دفاع مقدس شروع کردند. در همان اولین قفسه و قبل از هر صحبتی اشاره کردند به کتاب «یک محسن عزیز»‌ و پرسیدند: «فروش این کتاب خوبه؟» احساس کردم کسی توی قلبم شروع به طبل زدن کرد. مدیر نشر توضیحی درباره فروش کتاب داد و گفت:‌ «نویسنده اش هم اینجا هستند آقا» چشمان آقا چرخید به پیدا کردن من و همزمان دایره رسانه ای دور آقا شکاف برداشت و من را هم در هلال افراد دور آقا قرار داد. آقا پرسیدند:‌ «این کتاب رو شما نوشتید؟» گفتم: «بله آقا» و نفسم را در سینه حبس کردم. حتی پلک نمی زدم انگار. آقا نگاه ملاطفت آمیزی کردند و من دلم خواست که آن لحظه هزار بار مال من بماند و تمام نشود. بعد گفتند: «من یه یادداشتی برای این کتاب نوشته ام. شما دیدید؟» با حسرتی تام و تمام گفتم: «نه آقاجان به ما نداده اند» چند لحظه ای مکث شد. آقا دوباره نگاهی به جلد کتاب انداخت. چشم بقیه هم چرخید سمت صورت خندان محسن که ما را از قاب کتاب نگاه می کرد. دست آقا هم به اشاره رفت سمت کتاب و گفتند: «اونجا نوشته ام که یه نکاتی تو زندگی این شهید هست که جز یه زن نمی تونست بنویسه، باید یه زن می نوشت و شما این کارو کردی...» پلک ها را به نشانه تایید روی هم گذاشتم و همه آن جزئیات وحشتناک و ملاحظات ریز را با صورت خندان محسن مرور کردم. چه خوب که آن همه وسواس در به تصویر کشیدن احساسات و زوایای ظریف محسن به چشم کسی آمده بود... پلک ها را که باز کردم آقا و حلقه دورش رفته بودند سراغ کتب بعدی و من اما دوست داشتم تا همیشه در همان چند ثانیه بمانم. چند ثانیه ای که در یک روز عزیز اردیبهشتی، یک رهبر عزیز کتابخوان و نکته سنج، درباره یک محسن عزیز و خندان حرف زده بود‌. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
افسوس که هنوز هم بعد از یک سال یادداشت آقا به دستم نرسیده.😔
حتی حافظ و ابن سینا هم اومدن نمایشگاه. تو نه!😅 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
همچنین تاکید کن: آنفالو= بلاک دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز صبح نمایشگاه حال دیگری داشت... دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
به یمن مهمان مصلی باران هم می بارید... دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من هم به توفیق الهی روی آن مهمان عزیز را زیارت کردم. اما به جای همه این ها دوست داشتم بگویم: آقا! دورت بگردم!‌ همین. ؟🥹 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
خیلی قدیمتر ها، از فانتزی هام این بود بیام نمایشگاه کتاب، ساندویچ هایدا بخورم!😅 به ندرت قسمت می شه... اونم با رفیقِ جان‌ دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan