فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#پوشش_زنده|همخوانی سرود ملی جمهوری اسلامی ایران توسط ملی پوشان فوتبال ساحلی کشورمان در دیدار فینال جام بین قارهای
@dine_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انهدام یک تیم تروریستی در کرمانشاه توسط سربازان گمنام امام زمان در سازمان اطلاعات سپاه
📡 @dine_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اولین ویدئو از دستگیری عامل حمله به نیروهای فراجا در کرج
🔸پنجشنبه گذشته در نزدیکی آزادراه کرج-قزوین عدهای افراد با حمله به نیروهای انتظامی و بستن راه، آنها را به شدت مجروح کردند. بعد از این واقعه عکسها و فیلمهای این خشونت تمامعیار در فضای مجازی پخش شد. عصر امروز یکشنبه روابط عمومی سپاه از دستگیری عامل اصلی سرقت سلاح پلیس خبر داده بود. سازمان اطلاعات سپاه البرز نیز فیلمی از او و نحوه دستگیریاش منتشر کرده است.
🆔 @dine_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خامنه ای تسلیم شو دیگههههه....
😂😂😂😂😂
@dine_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
براندازی کرد...
لات بیمیری سامورایی با این مبارزه خشنت...
😂😂
@dine_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 تصاویر جدیدی که نشان می دهند افراد مسلح با سلاح گرم وارد فرمانداری خاش شدند و شروع به تیراندازی کردند
@dine_siasi
💢 تو دورانی زندگی میکنیم که
خودمون با علم خودمون
با تکنولوژی خودمون
با دانشمندای خودمون
ماهواره دست میکنیم میفرستیم فضا.
اگه دوران شاه بود در بهترین حالت داشتیم مثل امارات یه ماهواره امریکایی رو از ژاپن میفرستادیم فضا، در حالتی که فقط دست زدنش مال ما بود
@dine_siasi
🗒 #وصیت_نامه آسمانی
شهیدحاجقاسم سلیمانی
💖«#قسمت_اول»
"بسم الله الرحمن الرحیم"
🌷 شهادت میدهم به اصول دین؛
اشهد أن لا اله الّا الله و اشهد أنّ محمداً رسول الله و اشهد أنّ امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب و اولاده المعصومین اثنی عشر ائمتنا و معصومیننا حجج الله.
💢شهادت میدهم که «قیامت» حق است، قرآن حق است...
«بهشت و جهنّم» حق است...
«سوال و جواب» حق است
«معاد، عدل، امامت، نبوّت» حق است...!!
▪️خدایا! تو را سپاس میگویم بخاطر نعمتهایت🤲
▫️خداوندا! تو را سپاس که مرا صلب به صلب، قرن به قرن،
از صلبی به صلبی منتقل کردی و در زمانی اجازه ظهور و وجود دادی که امکان درک یکی از برجستهترین اولیائت را که قرین و قریب معصومین است، عبد صالحت، خمینی کبیر را درک کنم و سرباز رکاب او شوم.🌹
💠اگر توفیق صحابه رسول اعظمت، محمد مصطفی را نداشتم و اگر بی بهره بودم از دوره مظلومیت علی بن ابیطالب و فرزندان معصوم و مظلومش، مرا در همان راهی قرار دادی که آنها در همان مسیر، جان خود را که جان جهان و خلقت بود، تقدیم کردند.✨
▪️خداوندا!
تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنهای عزیز که جانم فدایِ جان او باد قرار دادی.....
❣️🍃🌸🍃❣️
#مکتب_حاج_قاسم
#سردار_دلها
🗒 #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی
💖 «#قسمت_دوم»
🌴💫🌴💫🌴
🌸پروردگارا! تو را سپاس که مرا با بهترین بندگانت در هم آمیختی و درک بوسه بر گونههای بهشتی آنان و استشمام بوی عطر الهی آنان را یعنی مجاهدین و شهدای این راه به من ارزانی داشتی🤲🌿
💖خداوندا! ای قادر عزیز و ای رحمان رزّاق، پیشانی شُکر شرم بر آستانت میسایم که مرا در مسیر فاطمه اطهر و فرزندانش در مذهب تشیّع عطر حقیقی اسلام قرار دادی
و مرا از اشک بر فرزندان علی بن ابیطالب و فاطمه اطهر بهرهمند نمودی؛😭
🌷چه نعمت عظمایی که بالاترین و ارزشمندترین نعمتهایت است؛
نعمتی که در آن «نور» است، معنویت، بی قراری که در درون خود بالاترین قرارها را دارد، غمی که آرامش و معنویت دارد.
🍃🌅❣
▪️خداوندا!
تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهل بیت و پیوسته در مسیر پاکی بهرهمند نمودی❤️
از تو عاجزانه میخواهم آنها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهرهمند فرما.🤲
▪️خدایا!
به عفو تو امید دارم ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بی همتا!
🍂دستم خالی است و کوله پشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشهای به امید ضیافتِ عفو و کرم تو می آیم. من توشهای برنگرفته ام؛ چون فقیر را در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟!🍀🍃.
#مکتب_حاج_قاسم
#سردار_دلها
🗒 #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی
💖« #قسمت_سوم »
🌴💫🌴💫🌴
🔸 سارُق، چارُقم پر است از امید به "تو و فضل و کرَم تو"
⚜همراه خود دو چشم بسته آورده ام، که ثروت آن در کنار همه ناپاکیها یک ذخیره ارزشمند دارد...!
و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است...گوهر اشک بر اهل بیت است....گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم..... دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم....
✨😭💔🌺
💗خداوندا!
در دستان من چیزی نیست؛
• نه برای عرضه چیزی دارندو نه قدرت دفاع دارند....•
🔅 اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده ام که به این ذخیره امید دارم....!!
•||و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است||•
🌷 وقتی آنها را به سمتت بلند کردم، وقتی آنها را برائت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی.
🤲💐🌟
❣خداوندا!
پاهایم سست است.رمق ندارد.😔
جرأت عبور از پلی که از «جهنّم»
عبور میکند،ندارد...
💠من در پل عادی هم پاهایم میلرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازکتر است و از شمشیر بُرنده تر؛ اما یک امیدی به من نوید میدهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم.
🌺من با این پاها در حَرَمت پا گذارده ام...
و دورِ خانه ات چرخیده ام...
و در حرم اولیائت در بین الحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم...و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم...!!
🔹و در دفاع از دینت
دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. 🥀
🌻امیددارم آنجهیدنها و خزیدنها و به حُرمت آن حریم ها، آنها را ببخشی.
خـــ❤️ــــداوندا، « سر من، عقل من، لب من، شامّه من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید به سر میبرند...
#مکتب_حاج_قاسم
#سردار_دلها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدید آرمان علی وردی عزیز و خوشبخت ما، حتی زیر شکنجه به امامش توهین نکرد...
و چه زیبا گفت رهبرم نور چشم من هست...
اینها تربیت شده های روضه ها و مساجد و الگوگرفتن از حاج قاسم ها هستن...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو بینید اکلی شارژ بشید 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تدوین زیبا درمورد رهبری...
شید هاشم الحیدری
@dine_siasi
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_سی_و_دوم
💠 باور نمیکردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان #سُنی سوری سپرده باشد و او نمیخواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد :«خودشون میدونن...»
و همین چند کلمه، زخمهای قفسه سینه و گردنش را آتش زد که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظهای صبرکرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید :«شما راضی هستید؟»
💠 نمیدانست عطر شببوهای حیاط و #آرامش آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش میتپید و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم :«زحمتتون نمیشه؟»
برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم خندید و او هم میخواست این خنده را پنهان کند که نگاهش مقابل پایم زانو زد و لحنش غرق #محبت شد :«رحمته خواهرم!»
💠 در قلبمان غوغایی شده و دیگر میترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ احساسمان شنیده شود که تا آمدن ابوالفضل هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم.
ابوالفضل که آمد، از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم :«چرا میخوای من برگردم اونجا؟» دلشورهاش را به شیرینی لبخندی سپرد و دیگر حال شیطنت هم برایش نمانده بود که با آرامشی ساختگی پاسخ داد :«اونجا فعلاً برات امنتره!»
💠 و خواستم دوباره اصرار کنم که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد :«چیزی نپرس عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم.» و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس مصطفی را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم.
تا رسیدن به #داریا سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد، کل غوطه غربی #دمشق را دور زد و مسیر ۲۰ دقیقهای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد تا مطمئن شود کسی دنبالمان نیاید و در حیاط خانه اجازه داد از ماشین پیاده شوم.
💠 حال مادرش از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد و ساعتی کشید تا به کمک خوشزبانیهای ابوالفضل که به لهجه خودشان صحبت میکرد، آرامَش کنیم.
صورت مصطفی به سفیدی ماه میزد، از شدت ضعف و درد، پیشانیاش خیس عرق شده بود و نمیتوانست سر پا بایستد که تکیه به دیوار چشمانش را بست.
💠 کنار اتاقش برایش بستری آماده کردیم، داروهایش را ابوالفضل از داروخانه بیمارستان خریده و هنوز کاری مانده بود و نمیخواست من دخالت کنم که رو به مادرش خبر داد :«من خودم برای تعویض پانسمانش میام مادر!» و بلافاصله آماده رفتن شد.
همراهش از اتاق خارج شدم، پشت در حیاط دوباره دستم را گرفت که انگار دلش نمیآمد دیگر رهایم کند. با نگاه #نگرانش صورتم را در آغوش چشمانش کشید و با بیقراری تمنا کرد :«زینب جان! خیلی مواظب خودت باش، من مرتب میام بهت سر میزنم!»
💠 دلم میخواست دلیل اینهمه دلهره را برایم بگوید و او نه فقط نگران جانم که دلواپس احساسم بود و بیپرده حساب دلم را تسویه کرد :«خیلی اینجا نمیمونی، انشاءالله این دوره مأموریتم که تموم شد با خودم میبرمت #تهران!» و ظاهراً همین توصیه را با لحنی جدیتر به مصطفی هم کرده بود که روی #نجابتش پردهای از سردی کشید و دیگر نگاهم نکرد.
کمتر از اتاقش خارج میشد مبادا چشمانم را ببیند و حتی پس از بهبودی و رفتن به مغازه، دیگر برایم پارچهای نیاورد تا تمام روزنههای #احساسش را به روی دلم ببندد.
💠 اگر گاهی با هم روبرو میشدیم، از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ میشد، به سختی سلام میکرد و آشکارا از معرکه #عشقش میگریخت.
ابوالفضل هرازگاهی به داریا سر میزد و هر بار با وعده اتمام مأموریت و برگشتم به تهران، تار و پود دلم را میلرزاند و چشمان مصطفی را در هم میشکست و هیچکدام خبر نداشتیم این قائله به این زودیها تمام نمیشود که گره #فتنه سوریه هر روز کورتر میشد.
💠 کشتار مردم #حمص و قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، عادت روزانه #ارتش_آزاد شده بود تا ۶ ماه بعد که شبکه #سعودی العربیه اعلام کرد عملیات آتشفشان دمشق با هدف فتح پایتخت توسط ارتش آزاد بهزودی آغاز خواهد شد.
در فاصله ۱۰ کیلومتری دمشق، در گرمای اواخر تیرماه تنم از ترس حمله #تروریستهای ارتش آزاد میلرزید، چند روزی میشد از ابوالفضل بیخبر بودم که شب تا صبح پَرپَر زدم و همین بیقراریام یخ رفتار مصطفی را آب کرده بود که دور اتاق میچرخید و با هر کسی تماس میگرفت بلکه خبری از #دمشق بگیرد تا ساعتی بعد که خبر انفجار ساختمان امنیت ملی #سوریه کار دلم را تمام کرد.
💠 وزیر دفاع و تعدادی از مقامات سوریه کشته شدند و هنوز شوک این خبر تمام نشده، رفقای مصطفی خبر دادند نیروهای ارتش آزاد به #زینبیه رسیده و میدانستم برادرم از #مدافعان_حرم است که دیگر پیراهن صبوریام پاره شد و مقابل چشمان مصطفی و مادرش مظلومانه به گریه افتادم...
#ادامه_دارد
@dine_siasi
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_سی_و_سوم
💠 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با #اشکهایم به مصطفی التماس میکردم :«تورو خدا پیداش کنید!»
بیقراریهایم #صبرش را تمام کرده و تماسهایش به جایی نمیرسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟»
💠 دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» #مادرش مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمیخواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد.
دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال میزد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟»
💠 از صدایم تنهایی میبارید و خبر #زینبیه رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من #سُنیام، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمیتونم اینجا بشینم تا #حرم بیفته دست اون کافرا!»
در را گشود و دلش پیش اشکهایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر #شیعه را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعهاس یا #ایرانیه!» و میترسید این اشکها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد.
💠 او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من میترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح #حضرت_زینب (علیهاالسلام) شدم.
تلوزیون #سوریه فقط از نبرد حمص و حلب میگفت، ولی از #دمشق و زینبیه حرفی نمیزد و از همین سکوت مطلق حس میکردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم.
💠 اگر پای #تروریستها به داریا میرسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه میکردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهاییمان اضافه شد.
باورمان نمیشد به این سرعت به #داریا رسیده باشند و مادرش میدانست این خانه با تمام خانههای شهر تفاوت دارد که در و پنجرهها را از داخل قفل کرد.
💠 در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم #آیت_الکرسی میخواند و یک نفس نجوا میکرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمیدانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد.
حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریستهای #ارتش_آزاد جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهمالسلام) چنگ میزدم تا معجزهای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد.
💠 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود.
خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه #وحشت کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بیپاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟»
همچنان صدای تیراندازی شنیده میشد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاریام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.»
💠 این بیخبری دیگر داشت جانم را میگرفت و #امانت ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی میافتاد نمیتونستم جواب برادرتون رو بدم!»
مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمیرفت جلوتر بیاید و دلش پیش #زینبیه مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!»
💠 و حکایت به همینجا ختم نمیشد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه #شیعههای اطراف دمشق رو آتیش میزنن تا مجبور شن فرار کنن!»
سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمیذارم کسی بفهمه من شیعهام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی میکرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال #سلیمانی رو میشناسید؟»
💠 نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و میدانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق #شهید شده!»
قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. میدانستم از فرماندهان #سپاه است و میترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفسنفس افتادم :«بقیه ایرانیها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد...
#ادامه_دارد
@dine_siasi
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_سی_و_چهارم
💠 با خبر شهادت #سردار_سلیمانی، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد.
نگاهش خیره به موبایلش مانده بود، انگار خبر دیگری خانهخرابش کرده و این #امانت دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد :«بچهها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!»
💠 برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش میخواست بشنود، گفتم :«شما برید #حرم، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!»
و دل مادرش هم برای حرم میلرزید که تلاش میکرد خیال پسرش را راحت کند و راحت نمیشد که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت.
💠 سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم و فقط خدا را صدا میزدیم تا به فریاد مردم مظلوم #سوریه برسد.
صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده میشد، مصطفی چندبار در روز به خانه سر میزد و خبر میداد تاخت و تاز #تروریستها در داریا به چند خیابان محدود شده و هنوز خبری از #دمشق و زینبیه نبود که غصه ابوالفضل قاتل جانم شده بود.
💠 تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب میگفت و در شبکه #سعودی العربیه جشن کشته شدن #سردار_سلیمانی بر پا بود، دمشق به دست ارتش آزاد افتاده و جانشینی هم برای #بشار_اسد تعیین شده بود.
در همین وحشت بیخبری، روز اول #ماه_رمضان رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد. مصطفی کلید همراهش بود و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که خیالبافی کرد :«شاید کلیدش رو جا گذاشته!»
💠 رمقی به زانوان بیمارش نمانده و دلش نیامد من را پشت در بفرستد که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند :«کیه؟» که طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند :«مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!»
تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه میکردم و دلواپس #حرم بودم که بیصبرانه پرسیدم :«حرم سالمه؟»
💠 تروریستهای #تکفیری را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود که #غیرتش قد علم کرد :«مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟»
لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی میبارید و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی میگشت که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم شیطنت کرد :«مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟»
💠 مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل میرفت که سالم برگشته و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی شده بود و میدانست ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید :«رفته #زینبیه؟»
پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم و شیدایی این جوان #سُنی را به چشم دیده بودم که شهادت دادم :«میخواست بره، ولی وقتی دید #داریا درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!»
💠 بیصدا خندید و انگار نه انگار از یک هفته #جنگ شهری برگشته که دوباره سر به سرم گذاشت :«خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!»
مادر مصطفی مدام تعارف میکرد ابوالفضل داخل شود و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست :«رفته حرم سیده سکینه!» و دیگر در برابر او نمیتوانست شیطنت کند که با لهجه شیرین #عربی پاسخ داد :«خدا حفظش کنه، شما #اهل_سنت که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) راحته!»
💠 با متانت داخل خانه شد و نمیفهمیدم با وجود شهادت #سردار_سلیمانی و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور میتواند اینهمه آرام باشد و جرأت نمیکردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت.
از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره میدرخشید و او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت :«درگیریها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونهها بودن، ولی الان #زینبیه پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمونها هنوز تک تیراندازشون هستن.»
💠 و سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بیمقدمه پرسید :«راسته تو انفجار دمشق #حاج_قاسم شهید شده؟» که گلوی ابوالفضل از #غیرت گرفت و خندهای عصبی لبهایش را گشود :«غلط زیادی کردن!»
و در همین مدت #سردار_سلیمانی را دیده بود که به #عشق سربازیاش سینه سپر کرد :«نفس این تکفیریها رو #حاج_قاسم گرفته، تو جلسه با ژنرالهای سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و #دمشق بازی باخته رو بُرد! الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و #سردار_همدانیِ و به خواست خدا ریشهشون رو خشک میکنیم!»...
#ادامه_دارد
@dine_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای کشیدن خلخال از پای زن یهودی چه بود که برخی دائما از آن سوءاستفاده میکنند
روایت حجتالاسلام مهدی طباخیان پژوهشگر تاریخ اسلام در مورد حقیقت ماجرای کشیدن خلخال از پای زن یهودی
📡@dine_siasi
دو پیشگویی در مورد ماه خونین توسط کشیش آمریکایی جان هاگ و مارک بیلتز ارائه شده که ادعا میکند که تتراد (چهار ماه گرفتگی پشت سر هم) که از آوریل ۲۰۱۴ آغاز شدهاست نشانهای از آخرالزمان است. این ایده از عهد عتیق کتاب جوئل گرفته شدهاست که میگوید :
“خورشید به تاریکی تبدیل خواهد شد و ماه به خون تبدیل خواهد شد، قبل از آن روز بزرگ و به یادماندنی پروردگار. از این رو هرکسی که نام پروردگار را بخواند نجات خواهد یافت”.
در بخش اعمال رسولان از عهد جدید نیز این روایت بار دیگر عیناً توسط پطروس از حواریون عیسی تکرار شده.
اولین ماه گرفتگی در ۱۵ آوریل ۲۰۱۴ در عید پسح،
دومین در ۸ اکتبر ۲۰۱۴ در عید سوکوت،
سومین در ۴ آوریل ۲۰۱۵ در عید پسح و چهارمین در ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۵ در عید سوکوت است.
در بین این ماه گرفتگیها یک خورشیدگرفتگی نیز در ۲۰ مارس ۲۰۱۵ اتفاق افتاده است.
📌جان هاگ معتقد است که این واقعه (قرارگرفتن ماه گرفتگی بر روی اعیاد یهودی) در طول تاریخ با تغییر در وضعیت قوم یهود در ارتباط بودهاست. او اشاره میکند که ماه گرفتگیهای بر روی اعیاد یهودی تنها سه بار در پانصد سال اخیر اتفاق افتاده است و هر بار مصادف با زمانی بودهاست که قوم اسرائیل دارای تغییر زیادی در وضعیت خود شدهاست. اولین این ماه گرفتگیهای تاریخی در سال ۱۴۹۲ و همزمان با اخراج یهودیان از اسپانیا و کشف قاره آمریکا بود. ماه گرفتگی بعدی در سال ۱۹۴۸ و بعد از تأسیس کشور اسرائیل بود. ماه گرفتگی دیگر در سال ۱۹۶۷ و بعد از جنگ شش روزه و بازگشت یهودیان به شهر بیت المقدس بودهاست. او معتقد است که اینبار نیز در زمان ماه خونی تغییر شدیدی در وضعیت یهودیان ایجاد خواهد شد.
🔴در چهارمین و آخرین ماه کرفتگی آخرالزمانی چه اتفاقاتی برای یهودیان اتفاق خواهد افتاد؟
فرقی که چهارمین ماه گرفتگی خونین با ۳مورد قبلی دارد این است که دقیقا بر فرار #کاخ_سفید حادث خواهد شد!
⭐️از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل شده است:
«هرگاه پروردگار عالم بخواهد بندگانش را بیم دهد و به آنان ترک گناه را یادآوری کند خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی میشود»
طبق روایت خسوف و کسوف #هشدار ی برای جلوگیری از نزول بلاهایی که بشر در پیش رو دارد می باشد.
والعاقبة للمتقين ✋
📡@dine_siasi
دو پیشگویی در مورد ماه خونین توسط کشیش آمریکایی جان هاگ و مارک بیلتز ارائه شده که ادعا میکند که تتراد (چهار ماه گرفتگی پشت سر هم) که از آوریل ۲۰۱۴ آغاز شدهاست نشانهای از آخرالزمان است. این ایده از عهد عتیق کتاب جوئل گرفته شدهاست که میگوید :
“خورشید به تاریکی تبدیل خواهد شد و ماه به خون تبدیل خواهد شد، قبل از آن روز بزرگ و به یادماندنی پروردگار. از این رو هرکسی که نام پروردگار را بخواند نجات خواهد یافت”.
در بخش اعمال رسولان از عهد جدید نیز این روایت بار دیگر عیناً توسط پطروس از حواریون عیسی تکرار شده.
اولین ماه گرفتگی در ۱۵ آوریل ۲۰۱۴ در عید پسح،
دومین در ۸ اکتبر ۲۰۱۴ در عید سوکوت،
سومین در ۴ آوریل ۲۰۱۵ در عید پسح و چهارمین در ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۵ در عید سوکوت است.
در بین این ماه گرفتگیها یک خورشیدگرفتگی نیز در ۲۰ مارس ۲۰۱۵ اتفاق افتاده است.
📌جان هاگ معتقد است که این واقعه (قرارگرفتن ماه گرفتگی بر روی اعیاد یهودی) در طول تاریخ با تغییر در وضعیت قوم یهود در ارتباط بودهاست. او اشاره میکند که ماه گرفتگیهای بر روی اعیاد یهودی تنها سه بار در پانصد سال اخیر اتفاق افتاده است و هر بار مصادف با زمانی بودهاست که قوم اسرائیل دارای تغییر زیادی در وضعیت خود شدهاست. اولین این ماه گرفتگیهای تاریخی در سال ۱۴۹۲ و همزمان با اخراج یهودیان از اسپانیا و کشف قاره آمریکا بود. ماه گرفتگی بعدی در سال ۱۹۴۸ و بعد از تأسیس کشور اسرائیل بود. ماه گرفتگی دیگر در سال ۱۹۶۷ و بعد از جنگ شش روزه و بازگشت یهودیان به شهر بیت المقدس بودهاست. او معتقد است که اینبار نیز در زمان ماه خونی تغییر شدیدی در وضعیت یهودیان ایجاد خواهد شد.
🔴در چهارمین و آخرین ماه کرفتگی آخرالزمانی چه اتفاقاتی برای یهودیان اتفاق خواهد افتاد؟
فرقی که چهارمین ماه گرفتگی خونین با ۳مورد قبلی دارد این است که دقیقا بر فرار #کاخ_سفید حادث خواهد شد!
⭐️از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل شده است:
«هرگاه پروردگار عالم بخواهد بندگانش را بیم دهد و به آنان ترک گناه را یادآوری کند خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی میشود»
طبق روایت خسوف و کسوف #هشدار ی برای جلوگیری از نزول بلاهایی که بشر در پیش رو دارد می باشد.
والعاقبة للمتقين ✋
📡@dine_siasi
⭕️نشریه اینسایدر پیپر: ماه گرفتگی خونین در روز انتخابات امریکا و بالای سر امریکا رخ خواهد داد
➖پ.ن. در پست سنجاق شده توضیح داده شده که صهیونیست ها با استناد به کتب عهد جدید، این ماه گرفتگی خونین را نشانه ای از رسیدن نحسی و عذاب میدانند و به این دلیل است که نشریاتشان به آن می پردازند
📡@dine_siasi
سوال: چرا سلبریتیهای سراسر جهان که خیلی خودجوش(!) برای مردم ایران استوری و هشتگ میذارن، برای اعدام نکردن این بچهها به دست آلسعود هیچ حرکتی نمیکنن؟
ج: چون گربه برای رضای خدا موش نمیگیره!
✍️آدم
📡@dine_siasi
تا الان سوختن برجی در دبی،
حملات انصارالله به انبار تسلیحات ائتلاف در مارب
و مرگ دو افسر امریکایی و کانادایی در عراق...
منتظر باکو ، سعودی و اسرائیل هستیم
(البته اون دو مورد آخری باید ویژه تنبیه بشن)
📡@dine_siasi