📌 سلاحوارهسازیِ اخلاق
🖋 علیرضا قربانی
🔹مدتی پیش در حین یک پژوهش رسانهای با مفهوم جالبی به نام weaponization آشنا شدم. معادل فارسی رایجی برای این مفهوم وجود ندارد و این بدان معناست که یکی از دریچههای ذهنی ما تاکنون ناگشوده باقی مانده است. بهترین معادل فارسی که میتوان برای این مفهوم پیشنهاد کرد، "سلاحوار سازی" است. بگذارید در قالب یک مثال، آن را توضیح دهیم.
🔹فرض کنید کشوری درگیر جنگ داخلی بین دو گروه الف و ب است. مردم این کشور برای بقاء و زنده ماندن به کمکهای غذایی بینالمللی نیاز دارند. نهادی بینالمللی که مسئول توزیع کمکهای غذایی است، آنها را به شکل ناعادلانه بین مناطق تحت تسلط این دو گروه توزیع میکند. مثلا سرانه آرد توزیعی بین مردم در منطقه الف، یک کیلوگرم به ازاء هر نفر و در منطقه ب، ده کیلوگرم به ازاء هر نفر است. آنچه در اینجا رخ میدهد صرفاً "بیعدالتی" نیست. مفهوم بیعدالتی توان توصیفی اندکی برای این پدیده دارد. پای پدیده پیچیدهتری در میان است؛ تبدیل کمکهای غذایی به یک سلاح علیه گروه الف. چرا؟
مردم منطقه الف کمکهای کمتری دریافت میکنند، بنابراین از گروه حاکم بر خود ناراضی خواهند بود و به گروه حاکم بر منطقه مقابل متمایل خواهند شد. به این ترتیب قدرت یک گروه به نفع گروه دیگر کاهش مییابد. به این ترتیب آن نهاد بینالمللی فقط مرتکب بیعدالتی نشده، بلکه از کمکهای غذایی یک "سلاح" علیه گروه حاکم بر منطقه الف ساخته است. کمک غذایی کماکان کارکرد اولیه خود (رفع گرسنگی) را دارد، اما کارکرد ثانویه "سلاح بودن" هم به آن ضمیمه میشود. کارکرد اول پوششی است برای کارکرد دوم.
🔹نکته جالب اینجاست که از هر چیزی میشود سلاح ساخت. یک راه ساده و عامش این است: تخصیص دادن نابرابر مواهب یا معایب به طرفین نزاع.
اخلاق را هم میشود به سلاحواره تبدیل کرد؟ بله، با تخصیص نابرابر. کافی است میزان تذکر اخلاقیتان به یکی از دو گروه الف و ب را نابرابر و ناعادلانه کنید و به یکی بیشتر/شدیدتر/برجستهتر تذکر اخلاقی دهید. نکته حیرتانگیزش اینجاست: تذکر اخلاقی شما واقعا بجاست، اما در یک نگاه کلانتر واقعا کارکرد سلاح نیز یافته است. مساله فقط این نیست که شما در تذکر اخلاقیتان بیانصافی کردهاید، مساله این است که شما سلاح ساختهاید و شلیک کردهاید!
🔹من در مجموعه کنشهای اجتماعیام، در موضعگیریهایم له یا علیه این و آن میتوانم با تخصیص غیرعادلانه، از اخلاق سلاح بسازم. این پدیده میتواند خواسته یا ناخواسته، قربهالیالله یا قربهالیالشیطان رخ دهد.
تفاوت مثال "کمکهای غذایی" و "اخلاق" در این است: گندم اگر سلاح شود کماکان گندم است و لااقل رفع گرسنگی میکند، اما اخلاق اگر سلاح شود اول هدفش را میکُشد و بعد خودش را.
تخصیص ناعادلانه را خیلی عمیق و دقیق معنا کنید. در مورد گروه الف، گفتی یا نگفتی؟ چه موقع گفتی؟ اول الف را گفتی یا اول ب را؟ در چه فریم و چارچوب مفهومی؟ اگر جزئی از یک حمله جمعی بزرگتر بودی، اثر برآیندی را هم لحاظ کردی؟
نمیشود بگویی من فقط بر عملکرد گروه الف متمرکز هستم یا فقط در مورد بخشی از اتفاقات، تذکر اخلاقی میدهم. "سلاح شدن اخلاق" معلول قهری کنش گزینشی است.
🔹حق گاهی در قبیله توست و گاهی در قبیله دشمن تو. بخواهی با حق بمانی، دیر یا زود باید به قبیلهها پشت کنی. حقجوها بیقبیلهاند. حقجوها آوارهاند..
@dinrasaneh
📌 در باب پروژه منحوس عنکبوت [بخش اول]
علیرضا قربانی
🔹 اول
ما با یک فیلم طرف نیستیم، با یک تئاتر طرفیم که در دل آن و به عنوان بخشی از سناریو، فیلم سخیف و کثیفی نمایش داده میشود. هدف فقط فیلم نیست، فیلم در دل یک نمایش بزرگتر عمل میکند؛ به آن معنا میدهد و از آن معنا میگیرد. یک متن در دل متنی بزرگتر، یک سناریو در دل سناریویی بزرگتر.
شخصیت اصلی تئاتر، دختری به ظاهر معصوم و مظلوم است که به علت ماجرایی خاص در سالهای دور، به نماد ظلم تاریخی نظام و جامعه به زن، بخش غیر همسو با حاکمیت و بخش غیرمذهبی و نیمهمذهبی جامعه تبدیل شده است. (واقعیت ماجرا البته اصلا این نبود و نظام و مذهب نقشی در این ماجرا نداشتند.) این تئاتر، ماجرای زنی مظلوم است که در سالهای دور او را به خاک سیاه نشانده بودند، اما حالا او با روایت کردن ظلم تاریخی نظام و جامعه به خودش و امثال خودش، توانسته ققنوسوار از خاکستر برخیزد و جایزه کن را بگیرد.
جامعه ایران به علل تاریخی و مذهبی، همدلی زیادی با مظلوم دارد. به همین علت نقش اول این تئاتر شوم باید نماد مظلومیت باشد تا بتواند زیر چتر حمایتی که از مخاطب مظلومدوستش میگیرد، هر ظلمی را مرتکب شود.
خط "مظلومیت" و خط "خیزش یک ققنوس از آتش و خاکستر" خطوط اصلی این نمایش منحوس است تا مخاطب را با خود همراه کند و سپس به طور ظالمانه و ناجوانمردانه به یک دین و مذهب شریف، یک ملت شریف و یک نظام شریف جسارت و توهین کند.
🔹 دوم
ما با یک فیلم طرف نیستیم، حتی با یک تئاتر هم طرف نیستیم. آنچه با آن مواجه هستیم یک طرح جامعتر است که اجزاء متعدد و بازیگران آگاه، نیمهآگاه و ناآگاه پرشماری دارد. از مدتی قبل، چند بازیگر زن ایرانی در کن در کانون توجه قرار داده میشوند تا کنتراست و تضاد لازم برای شخصیتپردازی نقش اول این تئاتر شوم فراهم شود؛ چند زن که نماد چند نوع خط سیر متفاوت هستند؛ همگی برنده و این آخری، بازندهی سرکوبشده. و حالا این آخری قرار است ققنوس شود و به آنها بپیوندد. ایده "ققنوس" (زنی از خاکستر برخاسته؛ به مثابه نمادی از برخاستنِ آنها که توسط نظام و جامعه سرکوب شدهاند) به صراحت در مصاحبهها پیگیری میشود و حتی در تغییر نام آن زن (از زهرا به زر) و طراحی سیر پوششهای او در جشنواره نیز نمایان است. در زبان هنرمندان داخلی و حتی برخی سیاسیون نیز روایت "ققنوس" تکرار میشود، ایده محوری دوم -یعنی مظلومیت- نیز همینطور.
بقیه عناصر محتوایی و غیرمحتوایی لازم برای این پروژه نیز فراهم است. جشنواره کن امسال باید به طور مضاعف در کانون توجه قرار گیرد. مصاحبههای سیاسی خاص هنرمندان ایرانی حاضر در جشنواره و برخی حواشی زرد و سخیف یک زوج، در خدمت این ماجرا قرار میگیرد، هرچند عامدانه نباشد. همزمانی این اتفاقات با اکران فیلمی با مضمون مشابه و نام مشابه در داخل نیز میتواند به مطرح شدن موضوع و مضمون فیلم مذکور کمک کند. (البته به هیچعنوان سوءظنی به عوامل فیلم عنکبوت داخلی نداریم. مقصود ما، استفاده طراحان پروژه کن امسال از این ظرفیت محتوایی است.)
بازیگران ناآگاه این پروژه از بازیگران آگاهِ خائن آن به مراتب بیشترند.
[ادامه در بخش دوم]
@dinrasaneh
📌 در باب پروژه منحوس عنکبوت [بخش دوم]
علیرضا قربانی
🔹 سوم
در سالهای پس از انقلاب اسلامی دهها فیلم در غرب با مضامین ضد ایران و ضد اسلام توسط ایرانیهای خودفروخته تولید شده که نمونههای معروفی مثل فرستاده (۱۹۸۳)، بدون دخترم هرگز (۱۹۹۱)، پرسپولیس (۲۰۰۷) و سنگسار ثریا (۲۰۰۸) از آن جملهاند. آثاری که نه به لحاظ هنری حرف خاصی برای گفتن دارند و نه به لحاظ گیشه موفق هستند، اما حمایت مالی و جشنوارهای خوبی در غرب از آنها شده است.
روندپژوهی و مقایسه پروژه اخیر با اسلافش نشاندهنده چند نکته است:
۱. یارگیری گسترده از فضای فرهنگی-سیاسی داخل ایران: تفاوت بین دو فیلم سنگسار ثریا و فیلم منحوس اخیر را ملاحظه کنید. چه تعداد هنرمند و عوامل داخلی در سال ۲۰۰۸ به عوامل فیلم سنگسار ثریا تبریک گفتند؟ مقایسهاش کنید با سیل تبریکهای هنرمندان و سیاسیون و حتی مردم عادی به بازیگر این فیلم.
۲. جسورتر شدن دشمن و تغییر سطح دشمنی: پوستر این فیلم را ملاحظه کنید. رسما و علنا و بدون آنکه تحلیل نشانهشناختی پیچیدهای لازم باشد، به امام مهربان شیعیان که برای تمام ایرانیان مظهر عطوفت و لطف و مهر بیپایان است، جسارت میکند. این بار نه نظام سیاسی (مثل بدون دخترم هرگز)، نه احکام و نهادهای دینی (مثل سنگسار ثریا) که رسما خود دین و پیشوایانش را هدف جسارت قرار دادهاند. سطح حمله به ریشهها رسیده است.
۳. کاهش حساسیت داخلی: متاسفانه حساسیت جامعه و نخبگان نسبت به این قبیل جسارتها کاهش یافته است. چند شخصیت سیاسی به بازیگر زن مذکور تبریک میگویند و در مقابل انتقادها، میگویند فارغ از محتوای فیلم نظر دادهاند! تبریکهای برخی چهرههای دیگر نیز کماکان ادامه دارد و نهایتا با توجیهاتی مشابه همراه میشود. واکنشهای مردمی هرچند فراگیر و دغدغهمندانه است، اما با سطح مطلوب فاصله زیادی دارد. اگر جامعه حساسیت لازم را داشت، حتی به مخیّله چهرههای فرهنگی یا سیاسی خطور نمیکرد که به عوامل چنین فیلمی اشاره غیرمستقیم کنند، چه رسد به اینکه به آنها تبریک بگویند.
🔹 چهارم
چه بخواهیم و چه نخواهیم، ناتوی فرهنگی یک واقعیت است. برای فهم تعبیر "ناتوی فرهنگی" باید ابتدا ابعاد ناتوی نظامی را تجسم کرد. یک پیمان نظامی استعماری که قدرت نظامی ۳۰ کشور قدرتمند جهان را در خود تجمیع کرده است و میتواند بیاعتنا به تمام قواعد بینالمللی، در چند روز یک کشور را به خاک سیاه بنشاند. ناتوی فرهنگی پیمان نانوشتهای با همین ابعاد ولی معطوف به فرهنگ است؛ تجمیع اراده فرهنگی کشورهای اصطلاحاً شمال جهانی علیه جنوبیها. به موازات توسعه ناتوی رسمی نظامی، ناتوی غیررسمی فرهنگی نیز توسعه یافته و ابزارهای خودش -از جمله جشنوارهها- را قدرتمندتر کرده است. ما چه میزان ابزارهای قدرت فرهنگیمان را توسعه دادهایم و چه میزان بازدارندگی ایجاد کردهایم؟ موشک و پهپاد ما توانسته بازدارندگی نظامی ایجاد کند ولی قدرت فجر ما نتوانسته تناسبی با قدرت کَن پیدا کند. بیتعارف هرچقدر فاصله قدرت نظامیمان کم شده، فاصله قدرت فرهنگیمان افزایش یافته است. نمیگویم رشد نکردهایم، بلکه سرعت رشدمان با سرعت رشد دشمن تناسبی نداشته است. باید قوی شویم و راهی جز این نداریم..
@dinrasaneh
📌 چند کلمهای تقدیم به حسینیه معلی
🖋 علیرضا قربانی
🔹 *یکم* #حسینیه_معلی امتداد رسانهای گعده-روضههای خودمانی مادحین است در اتاق پشتی هیات یا منزل یکدیگر، که به صَرف شعر و اشک، برادرانه آغوش در آغوش یکدیگر مینشینند و به پای غم سیدالشهداء علیهالسلام میگریند و میسوزند. این برنامه بیش از آنکه خلاقیتی مبتنی بر فناوری نرم گاتتلنتها باشد، خلاقیتی در دل همان رسم قدیمی دلنشین است که البته در امتداد یافتن رسانهایاش نیمنگاهی حکیمانه به گاتتلنتها داشته است؛ فیالمثل یک جلوه حکمتش در گزینش عناصر، حذف عنصر رقابت است.
🔹 *دوم* "دانش" به معنای "چیستی" را شاید بتوان الگوریتمیک تولید کرد، اما "فناوری" به معنای "چگونگی" اساسا رابطه تولیدی با مبانی توصیفی و هنجاریاش ندارد، بلکه مبتنی بر خلاقیت شکل میگیرد. خلاقیت عنصر کلیدی در تولید فناوری نرم است. از سوی دیگر، خلاقیت محتاج ریسک و خطر کردن است و بنابراین، توسعه فناوریهای نرم فرهنگی بدون دل به دریا زدن و خطر کردن ممکن نیست. بسیاری از پدیدههای درخشان فرهنگی، با این درجه از احتیاط پیرمردی ما اساساً در نطفه باید خفه میشدند.
🔹 *سوم* فناوری در زمین خالی به عمل نمیآید. هر فناوری نرم فرهنگی پا بر شانه دهها فناوری نرم اجتماعی دیگر، بستر فرهنگی خودش و دهها ایده خلاقانه پیشینی میگذارد و بالا میرود. اعلم الناس من جمع علم الناس الی علمه. عالمترین افراد کسی است که علم مردم را جمع کند و به علم خودش ضمیمه کند. یک توسعه بزرگ در حوزه دانش یا فناوری، حاصل یک جرقه کوچک توسط من است که در سوخت دانش و فناوری دیگران زده میشود؛ مثلا همین ضمیمه کردن استیج گاتتلنت به اتاق پشتی هیات. میشود یا نمیشود؟ در میآید یا نه؟ باید خطر کرد تا فهمید.
🔹 *چهارم* حاجآقای محمدی نکات دقیقی نوشتهاند در باب اینکه نباید اسیر کلیشه قدیمی "فرم، لابشرط نیست" شد. بله، بحثهای کلاسیک را باید شنید ولی نباید اسیرشان شد. میتوانم چند صفحه برایتان از بحث "ارتباطات آیینی/ ritual" بگویم و اینکه چرا قاب تلویزیون، نمیتواند کارکرد مجلس روضه را داشته باشد، ولی یک اتفاق و خلاقیت عینی به ما میگوید که خیر، اتفاقا تا حدی میشود!
و اضافه میکنم: حتی با فرض پذیرش وجوه "تهدید" یک فرم، فرم گاهی به لسان قوم و جزئی از دستگاه ارتباطی آشنای مخاطب تبدیل میشود و لذا وجوه "فرصت" جدی نیز دارد که با کسر و انکسار، بر وجوه تهدید آن غلبه دارد.
🔹 *پنجم* فرم، محتوا و شکل اجرا همگی عناصر تحلیلی هستند که یک کل را میسازند. تجزیه کل به این عناصر، یک روش تحلیل است، اما خود کل را هم باید لحاظ کرد، خصوصا از دریچه حس و دریافت مخاطب از آن. و اصل ماجرا هم همین است. #حسینیه_معلی خوب از آب درآمده و اصل ماجرا همین است. به گمانم علتش البته فقط این سطوح ظاهری نیست. اگر با مادحین دیگری برگزار میشد، اگر حامد سلطانی مجریاش نبود، اگر آدمهای دیگری با نیتهای دیگری بودند، شاید اتفاق دیگری رقم میخورد که هم ایده خودش و هم فناوری نرمی که تولید کرده را به زمین میکوبید. اصل ماجرا همان وجوه غیرملموس و برکت سیدالشهداء علیهالسلام است که معمولا در رادار تحلیل ما نیست. این خانواده خاک را به نظر کیمیا میکنند و از سیئه حسنه میسازند و ما نشستهایم از تحمیل اقتضائات فرم صحبت میکنیم؟
@dinrasaneh
📌 *یادداشت اول: چرا اعتراضات روزهای اخیر را نباید جدی گرفت؟*
🖋 علیرضا قربانی
[یادداشتهای دوقلوی "چرا اعتراضات روزهای اخیر را نباید جدی گرفت؟" و "چرا اعتراضات روزهای اخیر را باید جدی گرفت؟" به حوادث این روزها اختصاص دارد و مکمل یکدیگر است. یادداشت دوم با فاصله منتشر خواهد شد انشاءالله.]
اعتراضات و اغتشاشات روزهای اخیر بر اثر حادثه تلخی به وجود آمد و حوادث بسیار تلختری را رقم زد. پرسش اول که در یادداشت اول به آن میپردازیم این است که آیا این اعتراضات تهدید جدی امنیتی برای کشور است؟ به ۶ علت پاسخ منفی است:
1⃣ *کمیت معترضان و تجمعات* : بالاترین تخمینها از تعداد معترضان کفخیابان در کل روزها به یک درصد جمعیت کشور هم نمیرسد. نکته دیگر، پراکندگی شدید تجمعات است که سبب شده میانگین افراد حاضر در یک تجمع، دو رقمی یا نهایتا سهرقمی باشد و نیز رکورد جمعیت در یک تجمع به زحمت به چند هزار نفر برسد. این اعداد را با تجمعات سال ۸۸ و راهپیمایی میلیونی معترضان در خرداد آن سال مقایسه کنید. سهم چشمگیر بدنه گروهکی نسبت به بدنه مردمی یکی دیگر از نقاط ضعف این اعتراضات و تفاوتهای آن با اسلافش در سالهای قبل است.
2⃣ *جنس بدنه اجتماعی* : تحلیل بدنه اجتماعی پیشران و حامی اعتراضات بر اساس متغیرهایی نظیر طبقه اقتصادی، خاستگاه فرهنگی، توزیع جغرافیایی و غیره نشان میدهد که با بدنه قدرتمندی که لایه پیشرانش حاضر به هزینهدادن و حضور طولانیمدت و جانبرکف در کفخیابان باشد و لایه حامیاش نیز حاضر به تحمل اختلال طولانیمدت در شرایط عادی زندگیاش باشد، مواجه نیستیم.
زمینه اصلی اعتراضات در لایه مردمی و غیر سازمانیافته و گروهگی آن، بیشتر فرهنگی (و آنهم از نوع مسائل غیرفراگیر) است که بر خلاف زمینههای اقتصادی و سیاسی، قدرت انسجامبخشی اجتماعی کمتری دارد و لذا از این جهت هم این جریان نسبت به اسلافش در سالها و دهههای پیش، به مراتب ضعیفتر است.
3⃣ *الگوی گسترش اعتراضات* : اعتراضات وقتی تهدید جدی تلقی میشود که بتواند به صورت ویروسی بین افراد جامعه فراگیر شود و گروههای اجتماعی مختلف و مناطق جغرافیایی مختلف را درگیر کند و در طول زمان نیز به شکل گلولهبرفی چاقتر شود. اعتراضات فعلی به علت زمینه فرهنگی (آنهم از نوع مسائل غیرفراگیر) فاقد چنین توانی است و بیشتر از سنخ آتشهای کوچک پراکنده است. تمرکز بر کشتهگیری و کشتهسازی با هدف تغییر زمینه فرهنگی به زمینههای سیاسی است تا بتواند واجد توان گسترش ویروسی شود که البته تاکنون موفق نبوده است.
4⃣ *سهم خیابان و مجازستان* : در اعتراضات اخیر، برخلاف اسلافش، خیابان به مراتب کمفروغتر از مجازستان و رسانههاست. حمایت گسترده و منسجم سلبریتیهای هنری، علمی و سیاسی داخلی و جهانی، هرچند تنور مجازستان را به شدت گرم نگه داشته ولی آبی از آن برای خیابان گرم نشده است. برخلاف نظریات رسانه متقدم که رسانهها را فعالمایشاء میپنداشتند، نظریه برجستهسازی یا تنظیم اولویت (agenda-setting) بیان میکند که تغییر اولویت مردم توسط فضای رسانهای نمیتواند به مدت طولانی ادامه داشته باشد. اعتراضاتی که به علت مولفههایی همچون زمینه و خاستگاه وقوع، ذاتا ظرفیت فراگیر شدن ندارد، همچون اسب مردهای است که با هِیکردن رسانهای هم حرکت نخواهد کرد.
5⃣ *هدف اعتراضات* : اعتراضات اخیر برخلاف اسلافش، فاقد خواستهی مشخص و مورد اِجماعی بین بدنه اجتماعی، حامیان و رهبرانش است. حذف گشت ارشاد، آزادی قانونی حجاب، بازنگری گسترده در سیاستهای فرهنگی، بازنگری اساسی در نظام حکمرانی و تغییر رژیم سیاسی سطوح مختلفی از اهداف (از کم به زیاد) است که هیچیک مورد اجماع معترضان و رهبرانشان نیست. نکته جالب اینجاست که علیرغم طیفی بودن اهداف، انگیزه افراد لزوما به صورت طیفی نیست؛ مثلا برای جریانی که تغییر رژیم سیاسی را هدف گرفته، حذف گشت ارشاد شاید هیچ مطلوبیتی نداشته باشد. و نیز برای برخی از معترضان که خواستار آزادیهای فرهنگی هستند، شاید تغییر رژیم سیاسی یک خط قرمز باشد و لذا حاضر نیستند به بهای آن به خواستهشان برسند.
پراکندگی و عدم انسجام مفهومی بین شعارها و نمادهای اعتراضات اخیر، نشانه و اماره واضحی بر فقدان هدف مشخص برای آن است؛ امری که سبب میشود انسجام درونی این جریان، ضعیف و شکننده باشد.
6⃣ *ساختار و الگوی رهبری* : اعتراضات اخیر بر خلاف مواردی همچون فتنه ۸۸، فاقد رهبری متمرکز است. ساختار رهبری اعتراضات اخیر، شبکهای و پراکنده است. تعداد زیادی چهره هنری، سیاسی و غیره که عمدتا با یک سازماندهی امنیتی یا از طریق مهندسی اجتماعی (Social Engineering) و یا بعضا به شکل ارگانیک به اعتراضات پیوستهاند، هرکدام هدایتگر یا انگیزهبخش به بخشی از بدنه هستند و سهمی از رهبری را انجام میدهند. تمرکززدایی (Decentralization) و شبکهای شدن ساختار رهبری به موفقیت اعتراضات ک
مک میکند یا آن را تضعیف میکند؟
احتمالا فهم فنی-مهندسی میگوید که تمرکززدایی و تعدد گرههای محوری شبکه به پایداری بیشتر آن منتهی میشود ولی فهم فرهنگی-اجتماعی به نکته دیگری توجه میدهد؛ جنبههای عاطفی-احساسی پیشران مهمی در اعتراضات اجتماعی هستند و لذا از بین سه نوعِناب (ideal type) اقتدار شامل اقتدار سنتی، عقلانی و کاریزماتیک، جنبه کاریزماتیک که در سبک رهبری کاریزماتیک تبلور مییابد، نقش مهمی در پیروزی چنین اعتراضاتی دارد. برآیند خردهکاریزمای هزار خردهرهبر به مراتب کمتر از یک رهبر واحد است و بنابراین در حرکتهای اجتماعی، شبکهای شدن رهبری به معنای تضعیف شدید آن است؛ بماند که بسیاری از این خردهرهبرها به علت سبک زندگی مبتذل خود، فاقد توان الهامبخشی و وجههی کاریزماتیک هستند.
https://ble.ir/dinrasaneh
📌 *یادداشت دوم: چرا اعتراضات روزهای اخیر را باید جدی گرفت؟*
🖋 علیرضا قربانی
[یادداشتهای دوقلوی "چرا اعتراضات روزهای اخیر را نباید جدی گرفت؟" و "چرا اعتراضات روزهای اخیر را باید جدی گرفت؟" به حوادث این روزها اختصاص دارد و مکمّل یکدیگر است. توصیه میکنم اگر یادداشت اول را نخواندهاید از آن شروع کنید.]
اعتراضات اخیر هرچند تهدید جدی برای امنیت جمهوری اسلامی ایران تلقی نمیشود، اما در این میان نکاتی حائز اهمیت است:
🔹 *نکته اول* : پژوهشهای معطوف به بررسی پیامدهای تحریم در کشورهای مختلفِ هدف آن که بعضاً مانند تحریم کوبا بیش از نیمقرن سابقه دارد، نشان میدهد که هدف غایی تحریمها نه لزوماً تغییر رژیم سیاسی که به خاک سیاه نشاندن کشور هدف و اسطورهکُشی است. اعتراضات و اغتشاشات ۱۴۰۱ و اسلاف و اعقاب احتمالیاش هرچند به براندازی منجر نمیشوند اما گامی در جهت کشیدن دندانهای جمهوری اسلامی است تا نهایتا یک حکمرانی ازهمگسیخته و زمینگیر با سطح نارضایتی بالا رقم بخورد که نه در داخل توانمند است و نه در خارج، الهامبخش. هدف، تبدیل شدن ایران به سوریه است؛ کشوری که هزینه بازسازی و بازگشت آن به وضعیت پیش از سال ۲۰۱۱ حداقل ۵۰ برابر کل بودجه امسالش است، یک سوم جمعیتش در خارج و یک سوم آن در داخل کشور آواره شدهاند و بیش از نیم میلیون نفر کشته داده است.
🔹 *نکته دوم* : در هر جامعهای برآیند ارادههای متفاوت گروههای اجتماعی مختلف در مورد یک مساله خاص، نقطه تعادل الف را میسازد. تغییر در موازنه قدرت گروهها، تغییرات عام در نظام هنجاری، میزان قدرت فرهنگی و رسانهای حاکمیت و دهها متغیر داخلی و خارجی دیگر میتواند زمینهساز شروع تغییر نقطه تعادل به نقطه جدید ب باشد. راه کمهزینه حفظ نقطه تعادل الف، تلاش برای حفظ موازنه ارادهها است وگرنه اگر موازنه به هم بخورد، تلاش برای حفظ نقطه تعادل صرفا از طریق ابزارهای حاکمیتی اولا جز با هزینه بسیار زیاد ممکن نیست، ثانیا پایدار و بادوام نیست و ثالثا میتواند سبب رادیکالشدن گروههایی شود که نقطه تعادل الف را برآیند ارگانیک ارادهها نمیبینند. به زبان سادهتر، اگر در لایه خواستهها و ارادهها که متاثر از نظامهای فرهنگی، تربیتی و رسانهای است، نقطه موازنه مطلوبت را از دست دادی، نمیتوانی در لایههای بعدی آن را با هزینه معقولی حفظ کنی. با این مقدمه نسبتا طولانی و در مقام تجویز باید گفت که یکی از مهمترین نکات در این زمینه، فهم ضرورت کنشگری فرهنگی مردمی به شکل ارگانیک و البته نهادی است که توضیح آن مجال مفصلی میطلبد. مداخله گسترده حاکمیت درباره نقطه تعادل، نوعی جرزنی تلقی میشود ولی کنشگری مردمی ارگانیک، بازی مشروع (مشروعیت به معنای مورد پذیرش بودن) یک بازیکن است. حذف مردم همسو با حاکمیت از کنشگری فرهنگی و سپردن آن به حاکمیت، سبب میشود که حفظ نقطه تعادل مطلوب حاکمیت بسیار پرهزینه و ناپایدار باشد و زمینه ایجاد شکاف اجتماعی (ناشی از احساس جرزنی) را افزایش دهد. اعتراضات اخیر نمونهای از این گسلهاست که روز به روز عمیقتر میشود و از این نظر باید آن را جدی گرفت.
🔹 *نکته سوم* : قدیمیها میگفتند که نگذارید درد روی درد بیاید. بیماری الف را جدی نگرفتی، فردا بیماری ب را هم امروز و فردا کردی، پسفردا که بیماری ج را گرفتی، حالا که میخواهی این سه را چاره کنی میبینی نه منابع کافی داری، نه توان جسمی کافی و داروها نیز با هم تداخل دارند؛ برآیند اثر سه بیماری به مراتب بزرگتر از جمع جبری آنهاست. مسائل حکمرانی را نمیشود شب امتحانی علاج کرد. مشکلاتی مثل تورم دو رقمی و مسکن و غیره سالهاست که سطح بالایی از نارضایتی ایجاد کردهاند (به مثابه عدد ثابتی که با تابع ریاضی نارضایتی جمع میشود) و هرگونه افزایش اندک نارضایتی میتواند از حد آستانه تحمل عبور کند. گسلهای مختلف اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ناشی از این ناکارآمدیها مثل صدها کش پلاستیکی است که وسط هندوانه پیچیدهاند و کافی است یکی دو تای دیگر اضافه شود تا بترکد؛ ترکیدن را به کش آخر نسبت میدهند ولی علت اصلی آن قبلیهاست. واقعیت این است که مسائلی مثل حجاب به سادگی چارهپذیر نیستند و سطحی از منازعه و اختلاف در این مسئله، ناگزیر است، اما نکته اینجاست که تبدیل شدن یک "مسئله تقریباً چارهناپذیر" به یک "بحران اجتماعی" مولود آن کشهای قبلی است. خیلی مواقع سیاستگذار باید درک کند که مسئله الف را نمیشود حل کرد، بلکه باید عوارضش را از طریق حل مسائل دیگر کاهش داد. حاکمیت باید صدها نخ اتصال به مردمش داشته باشد تا اگر یکی به علل غیرقابل کنترل ناپایدار شد، کل رابطه با بحران مواجه نشود.
🔹 *نکته چهارم* : مسئله اجتماعی و فرهنگی را باید با عقلانیت اجتماعی و فرهنگی حل کرد و مسئله امنیتی را با عقلانیت امنیتی. اگر خواستیم با اولی دومی را یا با دومی اولی را چاره کنیم، فاجعه
به بار خواهیم آورد. ماجرای اخیر (مثل اسلافش) واجد هر دو وجه است و نیازمند هر دو عقلانیت. عقلانیت فرهنگی برای آنکه عمل کند نیازمند زمان، حوصله و درک این مطلب است که مسائل فرهنگی و اجتماعی لزوما حل نمیشوند بلکه گاهی هدف این است که بهبود یابند، عوارضشان کم شود و نیز به بحران تبدیل نشوند. نیروی فرهنگی در مواقع عادی که احساس خطر نمیشود، به حاشیه رانده میشود و به هنگام بحران تازه به میدان فراخوانده میشود و چون جنس کارش کوتاهمدت نیست و وعده حل مسئله به معنای مهندسیاش را نمیدهد، نهایتا به ناکارآمدی و پرتوپلاگویی متهم میشود. وسط بحران میبینی صداوسیما تازه شروع کرده به برگزاری گفتگو و با بیل از چپ و راست آدم ریخته آن وسط و دو روز بعدش هم میبیند که کاری از پیش نرفت و از قضا سرکنگبین صفرا فزود، پس برنامه را تعطیل میکند. تلقی ناکارآمدی عقلانیت فرهنگی سبب میشود که ابعاد فرهنگی و امنیتی بحران یکجا به عقلانیت امنیتی سپرده شود و در نتیجه بُعد فرهنگی و اجتماعی ماجرا حادتر شود. بحران اخیر به ما نشان داد که چقدر به عقلانیت و نیروی فرهنگی نیازمندیم؛ عقلانیتی فرصتمحور، اهل رفق و مدارا، صبور، با چتری گسترده، اهل گفتگو و دغدغهمند.
https://ble.ir/dinrasaneh
📌 فرهنگ، تمدن و فناوری؛ چند جملهای به بهانه ChatGPT
🖋 علیرضا قربانی
1⃣ *یکم*
فرهنگ "نظام معنایی" مشترک بین گروهی از انسانهاست و جامعه حاصل اتحاد آن افراد با آن نظام معنایی و تمدن، بروزات جمعی و نسبتا عینیتر این اتحاد که در قالب ساختارها و سازههای اجتماعی، نظامهای اسطورهای و نظامهای دانشی محقق میشود.
آن "نظام معنایی" و عینک توصیفی و تجویزی ساختهشده از آن است که نیازها و شیوه ارضایشان را مشخص میکند و حتی به ما میگوید چه چیزهایی شایسته تلاش برای دانستن هستند و لذا نظامهای دانشی را شکل میدهد. به عنوان نمونه و به زبان فارابی، دانشهای مورد نیاز مدینه تغلبیه (که معنای محوری آن قدرتخواهی و سلطه است) با دانشهای مورد نیاز در مدینه بدّاله (که معنای محوری آن ثروتخواهی است) یکی نیست.
2⃣ *دوم*
فناوری، "چگونگی" کاربست دانش برای رسیدن به مقاصد و اهداف دلخواه است. فناوری هم از حیث مقاصدی که دنبال میکند و هم از حیث نظام دانشی که پای در آن دارد، با نظام معنایی مرتبط است. از این روی، اینکه یک فناوری - و به تبع آن محصولات و خدمات مبتنی بر آن- در یک بستر تمدنی متولد میشود و در بستر تمدنی دیگر نه، به هیچوجه تصادفی نیست، بلکه تابعی از نظام معنایی غالب در یک تمدن است.
3⃣ *سوم*
در میان دانشهای یک تمدن، بررسی دانش فلسفه در آن تمدن شاید راحتتر بتواند نظام معنایی آن را عیان کند.
علایق فلسفی فیلسوفان در دو تمدن اسلام و غرب را با هم مقایسه کنید. حوزه اصلی دغدغه فیلسوفان مسلمان همواره "هستیشناسی" بوده و جز در دوره اخیر -و آنهم بیشتر واکنشی و تدافعی- به معرفتشناسی و زبانشناسی (زبان از حیث ارتباط آن با معرفت) ورود نکردهاند. حالآنکه فلسفه در غرب بهمرور دغدغه جدی معرفتشناسی و سپس زبانشناسی پیدا کرده است و در یک روایت مسامحی، چنین گفته میشود که: در چرخش اول، به جای شناخت هستی به شناختِ شناخت خودمان معطوف شدیم و سپس از آن هم عدول کردیم و به شناخت زبان پرداختیم.
هرچند نه یک غرب واحد داریم و نه یک تمدن اسلامی واحد ولی در یک نگاه کلان: این دو مسیر متفاوت را چگونه میتوان بر اساس نظام معنایی متفاوت این دو تمدن توضیح داد؟ فارغ از این پرسش، آیا میتوان تحولات فناوری را نیز با استفاده از این همین تغییرات نشان داد و حتی آینده آن را نیز پیشبینی کرد؟
یک راه این است که همه تغییرات را بر اساس نظام معنایی (که امری ذاتا نهان، کلان و تا حدی ابهامآلود است) توضیح دهیم (از علت به معلول) و راه دیگر این است که از سیر تحولات یکی از بروزات آن نظام معنایی (مثلا علایق فلسفی) سیر تحولات یکی دیگر از بروزات آن (مثلا نظام فناوری) را توضیح دهیم (از معلولی به معلول دیگر). [مثالی دیگر از این روش دوم را در پینوشت اول ببینید.]
4⃣ *چهارم*
الف- از حیث مبادی دانشیِ فناوری:
آیا میتوان حرکت به سمت فناوری مدلهای زبانی (language model) را بر اساس همان سیر علایق فلسفی (از هستی به معرفت و از معرفت به زبان) -به مثابه نمودی از نظام معنایی غالب در تمدن غرب- توضیح داد؟
ب- از حیث مقاصد فناوری:
آیا میتوان علاقه به خلق دو دنیای جدید -عالم خیال منفصل در قالب وِرسهای تصویرپایه و عالم عقل منفصل در قالب دانایکلهای مبتنی بر AI- را بر اساس نظام معنایی غالب در تمدن غرب -مثلا نیل به آزادی مطلق عینی و ذهنی- توضیح داد؟ گویا انسانی که نتوانست با رویکرد انفعالی از انکار یا نسبیگرایی معرفتشناسانه یا هستیشناسانه غایت لیفجر امامه و آزادی مطلق را محقق کند، رویکرد فعال ساخت دنیای جدیدی که محدودیتهای دنیای ساختهشده توسط خالقش را ندارد، را در پیش گرفته است.
مقایسهاش کنید با تاریخ تمدنهای دیگر که هیچگاه علاقه به خلق دنیای جدید نداشتهاند چون اساسا لیفجر امامه تا این حد محور نظام معناییشان نبوده است و نهایتا به تغییراتی در همین دنیای موجود راضی بودهاند.
مفروض ذهنی غالب ما این است که چون فناوریاش را نداشتهاند، پس دنیای جدیدی نساختهاند، اما شاید برعکس باشد و چون ساخت دنیای جدید دغدغهشان نبوده، نظامات دانش و فناوریشان هم به صورت طبیعی به این سمت نرفته است.
*پ.ن.۱* : به عنوان مثال دیگر (از معلول به معلول) میتوان بر اساس نظامات اسطورهای، الگوی رفتار جمعی آن تمدن (مثلا سیاست خارجی آن) را توضیح داد. مثلا در اسطورههای یونان خدایان متکثری را شاهدیم که توامان رقیب، متنازع و همکار با هم هستند ولی در ایران خدای خیر و خدای شر را شاهدیم که یک رابطه ثابت تنازعی با هم دارند و هر چیزی یا خیر است و یا شر. شاید بتوان الگوی سیاست خارجی تمدن ایرانی در قرنهای متمادی را با همین الگوی خیر و شر (غیرشبکهای و صفر و یکی) توضیح داد.
*پ.ن.۲* : مدل زبانی، یک الگوریتم هوش مصنوعی است که برای تشخیص و تولید زبان انسانی استفاده میشود.
@dinrasaneh
📌 برادران لیلا؛ جنگ نیابتی در سرزمین استعاری خانواده
🖋 علیرضا قربانی
🔹 یکم: برادران لیلا به شدت مرا به یاد فیلم "یک خانواده محترم" در یک دهه پیش میاندازد: یک بیانیه سیاسی چرکمرده و سخیف که انگار میکنی چندبار سناریو را بازنویسی کرده تا نکند جایی در گوشهپلانی میشد فحش، ناسزا یا تصویر سیاهی از ایران را گنجاند و از قلم افتاده باشد. مسئله "تصویر ایران" مسئله کماهمیتی نیست. فیالمثل چین را نگاه کنید. سالانه تعداد محدودی فیلم خارجی اجازه اکران در چین را دارند. یکی از مهمترین مولفههای ورود به این فهرست و دسترسی به این مخاطب میلیاردی، ارائه تصویر مثبت از چین است. همین است که بهندرت در سینمای جریاناصلی هالیوود تصویر منفی از چین میبینید.
🔹دوم: وجوه استعاری فیلم عیانتر از آن است که نیاز به توضیح داشته باشد؛ پدری (مسئول جامعه) رفاه خانوادهاش (جامعه) را فدای سودای ریاست بر خاندانی (منطقه) میکند که پشیزی برای این فرد متوهم ارزش قائل نیستند و آنها هم مفلوکانی مثل خود اینها هستند. فیلم لگدپرانیهای غیرمنصفانه و ناجوانمردانهاش به جمهوری اسلامی را لای زرورقی از نقدهای بهحق مردم پیچیده و البته که همیشه مکانیزم خوراندن باطل به مخاطب همین بوده و هست؛ پنهان شدن زیر پوستهای از حق.
🔹سوم: دیدم جایی کسی نوشته بود: "بهترین نکته فیلم این بود که قداست پدر و مادر را زیر سوال برد. پدر و مادر مقدس نیستند." از کنار این مسئله آسان نگذریم. اسطوره پدر و مادر (اسطوره به معنای تخصصیاش در دانش ارتباطات؛ یعنی دلالتهای مرتبه دوم) یکی از اساسیترین پایههای مفهومی برای زیست اخلاقی و مومنانه است. در یادداشتهای مختلفی این را به تفصیل شرح دادهام. مطالعات مفصلی وجود دارد که نشان میدهد بین تصویر ذهنی افراد از خدا و تصویر ذهنی آنها از والدینشان همبستگی وجود دارد. همچنین بسیاری از استعارهها و تشبیهها در نصوص دینی بر مفاهیم خانوادگی بنا شده است؛ فیالمثل امام به پدر و مادر مهربان تشبیه شده است. هرگونه خللی در دلالتهای معنایی پدر و مادر، نهفقط پایه نظام خانوادگی که پایه دینداری افراد را سست میکند. خانواده، فرهنگ لغت خداست. بحث بر سر یک پدر و مادر بهخصوص نیست، بحث بر سر اسطوره پدر و مادر است که رسانه نقش زیادی در ساخت آن دارد. وقتی معنای پدر و مادر به چیزی همتراز این کثافتی که در فیلم هست، سقوط کرد، آن نصوص دینی که بر پایه این استعاره با ما سخن میگویند، چگونه فهم میشوند؟ جنگ نیابتی فیلم در زمین استعاره خانواده، نه فقط آن معانی استعاری سیاسی را هدف گرفته، که خود این سرزمین استعاری مهم را هم به آتش میکشد. هم آن مهم است و هم این.
@dinrasaneh
📌 در آرزویِ رویای جمعی
🖋علیرضا قربانی
1⃣ یکم
عزیزی میگفت: هواپیما وقتی در ارتفاع چندهزار پا پرواز میکند، دیگر نگران تصادف با دار و درخت و این ساختمان و آن دکل نیست. ارتفاع پروازت که پایین باشد با همه اینها مدام درگیری. تجویز راهبردیاش این است که راهحل لزوما در سطح مشکل تعریف نمیشود، گاهی باید سطح پروازت را عوض کنی.
2⃣ دوم
میگفت: خدا کار بزرگ را دوست دارد و از تیلهبازی متنفر است. بعد این روایت را میخواند: إنّ اللّه عزّوجلّ يحبّ معالي الامور و يكره سفسافها. رودخانه به حرکت است که از مرداب متمایز میشود. حیات و نشاط آدمی به حرکت است و حرکت در گروی داشتن هدفی بزرگ.
3⃣ سوم
هدف مادام که از عالم عین به عالم ذهن (چه ذهن فرد و چه ذهن جامعه) نیاید و در عالم ذهن نیز تا از عالم عقل به عالم خیال نازل نشود، آدمی را هل نمیدهد. هدف باید یک تصویر سهبعدی مشخص داشته باشد؛ یک رویای تصویری واضح. یک چیزی را باید "ببینی" تا راه بیفتی. نسخه فیکش را میخواهی، نگاه کن به این رویافروشهای منطقه؛ سعودی را ببین که چطور دارد با ماکت طرحهای بلندپروازانه نئوم و لاین و مکعبش، تصویری از آینده خلق میکند و جماعتی را سر کار میگذارد. اماراتیها یک طور دیگر. غربیها هم همینطور. همه دعوا سر تصویر از آینده است. موتور پیشران حرکت جوامع، خوب یا بد، همین است.
4⃣ چهارم
پارسال و امسال به دو علت مختلف مجبور شدیم یک دور کل مصوبات یکی از نهادهای مهم سیاستگذار کشور در یکی از حوزههای نوپدید را مرور کنیم. میخواهی سرت را بکوبی به دیوار از این نگاههای محافظهکارِ تهدیدمحور انقباضی که هواپیما را در ارتفاع سهمتری سطح زمین نگه داشته و مدام برای تصادف نکردن با دار و درخت و دکل و ساختمان، سند سیاستی تولید کرده. محض رضای خدا رها کن و اوج بگیر!
5⃣ پنجم
جامعه ما رویای مصوری از آینده ندارد. نظریه تمدنی و نظریه پیشرفت ما، مابهازاء تصویری روشنی ندارد که قرار است با هم کجا برویم و چه بشویم. دستگاه حکمرانی ما هم همین است؛ پارامتر "حرکت" برایش تعریف نشده و معلوم نیست این کرور کرور سند سیاستی و طرح و لایحه که تولید میکند، قرار است ما را به کجا ببرد. ادبیاتش اصلا ادبیات حرکت نیست. جامعه حاضر است رنجهای بزرگ را تحمل کند تا به مقصدی دلپذیر برسد ولی وقتی مقصد معلوم نیست، رنج کوچک هم تحملپذیر نیست. باور دارم خیلی از بچههای این مرزوبوم که مهاجرت میکنند، نه بهعلت رنج امروز، که از سر نداشتن تصویری ولو مبهم از آینده است. فیالمثل آن جوانک دانشجوی حوزه آیتی، صدبار لفظ صیانت و محدودیت را از سیاستگذار را شنیده، خدا قبول کند خیلی هم خوب، ولی ما به ازائش چند جمله دال بر نگاه فرصتمحور و روبهجلو شنیده؟ چندبار شنیده که ما میخواهیم هاب منطقه یا جهان در فلان حوزه نوپدید بشویم و بعد هم مابهازائش را در سیاستها دیده؟ و بعد دیده مثلا همین را برایش تصویری کردهایم؟ لااقل در سطح طرحهای ولو خالیبندی رقبای منطقهایمان؟ بگذریم..
6⃣ ششم
یک تکان اساسی باید به خودمان بدهیم. چقدر بد که محبور شدم از این رقبای تمدنیمان در منطقه مثال بزنم. واقعیت این است که ما برای ایدههای تمدنیمان، رویای مصوّر خلق نکردهایم و در سطح گزاره باقی ماندهاند. همین است که جامعه و خودمان را به حرکت وا نمیدارند. هرجا هم که تصویری ولو نیمبند -مثل این سندهای چشمانداز- داشتیم، چون با خروجیهای نظام حکمرانیمان ناسازگار بوده، زیاد جدیاش نگرفتهایم.
خیلی از گرفتاریهای امروز ما از همین است. جامعهای بیرویا شدهایم و همین است که مرتب به پر و پای هم میپیچیم. خیلی از موضوعات داغ مورد نزاع این روزها، افزایش ضریب اهمیتشان را از کم شدن ضریب اهمیت موضوعات مورد وفاق گرفتهاند؛ از بیرویایی و بیمقصدی.
7⃣ هفتم
خدا رحمت کند سید مصطفی مدرس مصلای عزیز و نازنین را. در آن جلسه "اصلاح چیست؟ مصلح کیست؟" که آخرین دیدارمان بود، یکی از نکات کلیدی مورد بحث همین بود. مصلح کسی است که میتواند به جامعه تصویر بدهد؛ مصلح به مثابه هنرمند. چند روز پیش از درگذشتش، قرار جلسه دوم را گذاشتیم که روحش پرکشید. منت بگذارید و شادی روحش صلواتی هدیه کنید.
@dinrasaneh
📌 زندگی یک کمیش توی کتابهاس
🖋علیرضا قربانی
1️⃣تعویضروغنیِ خوب و منصفی است؛ هم خودش، هم سید جوان و کمحرفی که شاگردش است و کاراکتری شبیه قلقلیِ عموقناد دارد. تقاطع را که از نو ساختند و روگذر-زیرگذرش کردند، سهم راسته اینها شد کنارگذری تکبانده و شلوغ که ترمز زدن و پیچیدن روی چال تعویضروغنی را به کاری اعصابخردکن بدل کرد و خب این یعنی کمشدن مشتری.
2️⃣نشستهایم به گعده. محسن میگوید خریدهای سوپرمارکتی و میوه و اینها را از اسنپ میگیرد. میگویم خب پس ارتباط با آدمها چه میشود؟ تویی و من و این اتاق و این چاییساز و دو تا لپتاپ که نشستهایم پشتشان و از گوگل به گوگلاسکالر و سایهاب و لیبجن و چهارتا گزارش و پنجتا کتاب و دوختودوز اینها به هم. برایم دست گرفته که حالا تو با بقالیرفتن کجای دنیا را گرفتهای! میگویم: اصلا فلسفه هبوط ما چه بود پس؟ آمدیم این دنیا که قاعدتا یک چیزهایی ببینیم، این همه آدم و درخت و جاندار زوائد قصه و آکسسوار صحنهاند حاجمحسن؟ میخندد و میگوید حالا پروژه هبوط با این خریدهای اسنپی من دچار چالش شده؟ طلبگی است و این گعدههای پایانبازِ شیرین. از بخش پذیرایی و ماکولات و مشروبات بهشت که بگذری، آن بخش فاخرترش چیزی شبیه همین گعدههاست؛ اخوانا علی سرر متقابلین.
3️⃣دارم از خیابان فرعی خلوتی رد میشوم که چشمم میخورد به یک تعویضروغنیِ تازهتاسیس. لحظهای در ذهنم میگذرد که قید آن کنارگذر شلوغ را بزنم و بیایم اینجا. با همین فکر خیانتآلود همین که پیچیدم دیدم همان دو بزرگوار هستند، سید و اوستایش! اوستا میگوید یک ماهی است که آنجا را تخلیه کرده و آمده اینجا. میپرسم چرا؟ میگوید دکان تعویضروغنی کناری ما اینقدر از طرق مختلف به صاحبملک فشار آورد که من را بیرون کند که من دلم به حال صاحبملک سوخت و خودم خالی کردم. پانزده سالی آنجا بودم. پنج سال پیش این کناری ما آمد و خواست تعویضروغنی بزند. اتحادیه برای دادن مجوز شرط کرده بود که من باید کتبا رضایت بدهم. وقتی رفتم رضایت بدهم، رییس اتحادیه گفت یکدرصد احتمال بده شاید بعدا اذیتت کند، گفتم: "روزی من را خدا میدهد، روزی او را هم خدا میدهد." و رضایت دادم. پنج سال مدام ما را اذیت کرد ولی اصلا از کارم پشیمان نیستم. از آنجا هم که آمدم اینجا، با اینکه پاخورش کمتر است، اما مشتریام کم نشده. ادامه میدهد: از وقتی کاسب شدم، صبحبهصبح که مغازه را باز میکنم رو میکنم به خدا و میگویم: "روزیم رو از تو میخوام، نه از بندهات".
این جمله از آن جملههاست که اگر در عمق جانت ننشسته باشد و بخواهی ادایش را در بیاوری، به تنت زار میزند. خیلی باصلابت و بدیهیطور ادایش میکند، انگار میکنی صبحبهصبح داشته یک نکته بدیهی را به خدا تذکر میداده. ۱۵ سال صبحبهصبح این جمله را گفته و بعد در طول روز به لوازم حرفش پایبند بوده و هزینهاش را داده -یک قلمش همان امضای رضایت- که حالا من در دهه چهارم زندگیام وقتی جملهاش را میشنوم، بو میکشم که اعتقادش است. بعد با لهجه قمی بامزهاش ادامه میدهد: "اون که اون کار رو کرد، به خودش ضرر زد. هیچکس نمیتونه به هیچکس دیگه ضرر بزنه" این جمله از قبلی هم درخشانتر بود.
4️⃣آدمها آکسسوار صحنه نیستند، هرکدام دنیایی هستند برای خودشان. روی هرکدام که کلیک کنی و قصهاش را پِلِی کنی، صدها کتاب در چند دقیقه وارد خونت میشود.
با محمدعلی نشستهایم به گعده. میگوید به شاگردانم میگویم که جوری تاریخ بخوانید انگار خودتان پرت شدهاید وسط ماجرا. میگویم: میزانسندار! تایید میکند. ارجاع میدهد به نامه امیرالمومنین علیهالسلام به فرزندشان، آنجا که میفرمایند: من عمر همه گذشتگان را نداشتم ولی جوری در ماجرایشان دقیق شدم که گویی یکی از آنها شدم (حتی عُدتُ کاحدهم). بعد آقا ادامه میدهند: انگار که به اندازه همهشان عمر کردم (قد عُمّرتُ اولهم الی آخرهم)
و من اینطور میفهمم که نهفقط قصه آدمهای زمان و زمانه خودت، که همه آدمها از آدم ابوالبشر تا الان. اینهمه کتاب باید بخوانی و اینهمه میزانسن را بازسازی کنی.
5️⃣یک بخشهایی از کتاب "همشناسی فرهنگی" اثر درخشان آقایان غمامی و اسلامیتنها در ذهنم مرور میشود: "گام اول در شناخت خداوند، شناخت خود انسان است. انسان نیز قادر به معرفت کامل از خود نیست مگر در آینۀ دیگری. با متمایز شدن انسانها از یکدیگر است که امکان شناخت کامل انسان فراهم میشود و به همین علت، تعارف (=همشناسی) بین شعوب و قبایل انسانی ضرورت مییابد؛ امری که آیۀالله جوادی آملی از آن به «تفسیر انسان به انسان» یاد میکند."
بعد ذهنم میرود سراغ نهجالبلاغه: "الحمدلله المتجلی لخلقه بخلقه" با خلقش بر خلقش تجلی کرد.
بعد ذهنم میرود سراغ محسن و سوپرمارکت اسنپ و اختلالی که در پروژه هبوط ایجاد کرده!
زندگی یک کمیش توی کتابهاس..
@dinrasaneh
📌 ای عهدهدار مردم بیدستوپا، حسین (ع)..
🔹ابراهیم (ع) گفت: به من نشان بده که تو چطور مردهها را زنده میکنی. مسئله این نبود که شک داشته باشد مردهها زنده میشوند یا نه؛ حتی این هم نبود که ببیند مردهها چطور زنده میشوند. پاسخ خدا را که نگاه کنی، دقیقتر خواسته ابراهیم (ع) را میفهمی. به او گفته شد: بفرما! خودت زنده کن و مظهر اسم مُحیی من شو..
🔹دکتری قبول شده بودم. پایاننامه ارشد در وضعیت خوبی نبود؛ یک کار سنگین با روش آمیخته کیفی-کمی که یک قلمش مصاحبه با مجموعه آدمهایی بود که هماهنگ کردن هرکدامشان پروژهای بود برای خودش. فرصت کمی داشتم تا پایاننامه را جمعوجور کنم. بماند که کلی کار دیگر هم داشتم. دهه محرم تهران منبر داشتم. مستاصل شده بودم. پیدا کردن لینک به این آدمها، هماهنگ کردن وقتها با آن فرصت محدودی که داشتم، ذهنم را به هم ریخته بود. البته مصاحبهها که تمام میشد تازه اول کار بود. شبها تا دیروقت کار میکردم، تا جایی که مغزم درد میگرفت ولی باز هم عقب بودم. اگر همه کارها خوب پیش میرفت باز هم خیلی بعید بود بتوانم تا شهریور دفاع کنم و ثبتنام دکتری ملغی میشد. یک جایی وسط آن همه درماندگی رو کردم به سیدالشهداء (ع). دنبال چیزی میگشتم که بهانهاش کنم و سر صحبت را باز کنم، یاد منبر دهه افتادم، خواستم بگویم من که برایت فلان کار را کردم [یاد خسرو شکیبایی میافتم در دستهای خالیِ ابوالقاسم طالبی و آن حرفهای نابش به آقا]...فقط یک جمله گفتم: "آقا کار را در بیار!" راستش به گمانم گاهی کش دادن خواسته با جملههای مختلف و طول و تفصیل دادنش و حتی سوزناک کردنش یعنی اینکه به طرف مقابلت اعتماد نداری یا فکر میکنی باید خوب مسئله را باز کنی، میدانید چه میگویم دیگر.. میخواستم مسئله را به آقا ارجاع بدهم، ارجاع تمام و کمال، بدون حرف اضافه. کمک نمیخواستم، میخواستم تفویض کنم، میخواستم آقا کار را در بیاورد، یک خواهش مردانه پسر-پدری طور.
🔹قرار شد ابراهیم (ع) احیاگری خدا را بچشد، نه در جایگاه مخاطب که در جایگاه نقش اصلی ماجرا؛ خودش محیی بشود. امر شد چهار پرنده بگیر، آنها را قطعهقطعه کن، سپس بر هر کوهی پارهای از آنها را قرار بده، سپس آنها را بخوان. البته یک چیزی را یادم رفت بگویم؛ تعبیر آیه این است که "فصُرهنّ الیک"؛ توضیح تفسیریاش بماند ولی آن "الیک" یک چیزی دارد به معنا علاوه بر بحث "قطعهقطعهکردن" اضافه میکند. میگوید در آنها میل به خودت ایجاد کن. یک چیزی انگار باید ابراهیم (ع) درون دل آنها میکاشت.
🔹انگار میکنی یک دستی آمد وسط ماجرا، مصاحبهها هماهنگ شد، ساعتها هماهنگ شد، بعضی مصاحبهها را لابهلای همان منبرهای دهه محرم گرفتم. چند کار صعب دیگر هم همینطور روبهراه شد؛ واقعا معجزهطور. خیالم راحت شد که در اواخر شهریور میتوانم دفاع کنم، کارهای قبل و بعدش هم قابل انجام بود. اربعین را البته از دست میدادم ولی بالاخره مشکل پایاننامه حل شده بود.
🔹ابراهیم (ع) پرندههای تکهتکهشده را خواند. از فراز کوهها آمدند؛ با سرعت هم آمدند. گفت بیایید و آمدند، همین! خودش آنها را کشته بود و تکهتکه کرده بودشان ها! جَلد ابراهیم (ع) که بشوی، ابراهیم (ع) که صدایت بزند، تکهپاره هم که شده باشی، میآیی. دل است دیگر. ابراهیم! صدایم کن..
🔹گروه تلگرام دانشکده را باز کردم. آموزش اطلاعیه داده بود که تا آخر مهر میتوانید دفاع کنید! همین چند روز قبلش که زنگ زدم، گفته بودند مهلت شهریور تمدید نمیشود، پارسال هم نشده بوده. هوایی اربعین شدم. پاسپورتم البته اعتبار نداشت. دیدم بچهها در گروه زدهاند که فلانجا تمدید موقت میکنند. پاسپورت خودم و همسرم را بردم و تمدید کردم؛ با رفت و آمدش نیم ساعت هم نشد! اربعین حرم سیدالشهداء (ع) بودیم. آقا کار را در آورده بود، خوب هم در آورده بود.
🔹راستی، در بعضی روایات هست که یک کلاغی هم بین آن پرندههای ابراهیم (ع) بود. آیه میگوید همه پرندهها شتابان آمدند، همه پر کشیدند سمت ابراهیم (ع)، کلاغ را که استثناء نکرده..
🔹نشستم به نوشتن تقدیمنامه پایاننامه. نوشتم: "تقدیم به ساحت نورانی..." و بعد با خودم گفتم "تحلیل اهمیت- عملکرد حکمرانی فضای مجازی" را میشود به آقا تقدیم کرد؟! از بیربط بودن موضوع که بگذریم، حالا این پایاننامه چه تحفهایست مگر که بخواهی تقدیمش کنی! این نکتهها مانع از نوشتن ادامه جمله نشد: "تقدیم به ساحت نورانی رحمت واسعه الهی، سیدالشهداء (ع) به امید گوشه چشمی..." باید معلوم میشد کار را کس دیگری درآورده، همان آقایی که کلاغها هم در آغوشش جای دارند..
مطالعه متن کامل یادداشت " *فضای مجازی و توسعه تکثر فرهنگی؛ تاثیر و مطلوبیت* " در:
https://farhangesadid.com/fa/news/8504/فضای-مجازی-و-توسعۀ-تکثّر-فرهنگی-تأثیر-و-مطلوبیت
عزیزی میگفت چرا کمتر مینویسی؟ گفتم: فارغ از مشغولیتهایی که هر روز هم بیشتر میشود، راستش کمی در نوشتن محتاطتر شدهام. به کنایه گفت: آدمها وقتی به مسئولیت نزدیک میشوند، محتاط میشوند. خندیدم. راستش بارها با موضوعی در ذهنم کلنجار میروم و صورتبندیاش میکنم، اما سر آخر از نوشتن پشیمان میشوم؛ فکر میکنم اقتضاء سن باشد.
میانه دهه چهارم زندگی جای غریبی است. جایی بین آن جوان سرکشی که خود را استثنایی در عالم میبیند که هم مسئلهها را میداند و هم راهحلها را و آن عاقلهمردی که ادعایش را محدود کرده به دانستن چیزکی از یک مسئله، چیزکی از راهحلش و شاید چند قدمی برای حلش. عاقلهمرد که غالب میشود، برای یادداشتی چندخطی بهاندازه مقالهای علمی-پژوهشی وقت میگذاری، اما جوان که عنان کار را بهدست میگیرد، بیپرواتر مینویسی. پیشرانِ عاقلهمرد، عقل است و پیشران جوان، درد. عاقلهمرد آکادمیکتر مینویسد، جوان ژورنالیستیتر.
میانه دهه چهارم جای غریبی این میانه است. به خودت میآیی و میبینی اینقدر روی درست نوشتنت تمرکز کردهای، که دیگر نمینویسی. وسواس بر سر دقت، مقتضی مرور چندینباره متن و ساختارش در ذهن است که پیامدش خوابیدن شور و حرارت ذهن و سرد شدن قلم است. درد را که لابلای دالانهای ذهن میدوانی، خسته میشود و از نفس میافتد. مقالهها درستترند، اما طعمی ندارند؛ یادداشتها پر از چالهچولهاند، اما مزه دارند؛ شیرین یا تلخش حالا خیلی مهم نیست.
میانه دهه چهارم زندگی لحظهای است که جوان دارد چوب دوی امدادی را به عاقلهمرد میدهد. خوب یا بد، حکایت زندگی همین است و گریزی از آن نیست. از جوان اما کاش یک یادگاری کوچک برای عاقلهمرد بماند؛ اندکی، ولو اندکی، جنون، سودای بههمریختن عالم، امید به شدنِ نشدنیها، استثناگرایی که من و اینجا و اینبار فرق دارد.. به شدنهای بزرگ تاریخ، یا نه، شدنهای خاص زمانه و دور و بر خودت که نگاه میکنی، حتما ردپایی از جنون و مجنونی در آن هست که آن یکدرصد احتمال را جدی گرفته و قفل دری را گشوده و شده.
از جوان کاش کمی دیوانگی به یادگار بماند که وجه تمایز آدمها همین است، وگرنه به عقل که باشد، تکلیف همهچیز معلوم است. نشدن یک راه دارد و شدن هزار راه، بهعدد جوانهایی که هریک بهطریق خودشان آن یکدرصدها را جدی گرفتهاند.
برعکس میگردم طواف خانهات را
دیوانهها آدم به آدم فرق دارند
پینوشت: این یادداشت مدتی بود نیمهکاره در یادداشتهای گوشیام رها شده بود. خواستم کاملش کنم که ماجرای غزه پیش آمد و این یادداشت با این ایام بیمناسبت به نظر میرسید. تکمیلش که کردم به نظرم رسید که چندان هم بیمناسبت نیست، شاید هم پر است از مناسبت..
ناو وینسنس، هیروشیما و بیمارستان المعمدانی غزه، همگی از یک ایده مرکزی شوم پیروی میکنند؛ رونمایی مهاجم از سلاحی به نام "بیمرز بودن قساوتش"، یعنی من مطلقا "هیچ" قیدی در جنایتکردن ندارم، مطلقا هیچ! چطور این پیام را میدهد؟ آخرین مرتبه متصور از قساوت را همان اول انجام میدهد و میگوید حتی تا این سطح، ولو بلغ ما بلغ، وحشی مطلق، رسما در چشم جهان نگاه میکنم و یک بیمارستان را سلاخی میکنم.
لکه ننگ اخلاقی هم البته چاره دارد. بعدترها توجیهش میکند که راه دیگری نبود و این بهتر بود از ادامهیافتن ماجرا و تلفات بیشتر. مگر هیروشیما را اینگونه تطهیر نکرد؟
دیروز به این فکر میکردم که رژیم غاصب چگونه میخواهد از آچمز دوراهی ورود زمینی به غزه و ریسک زمینگیر شدن و تلفات بالا یا عدم ورود با پیامد بیحیثیتشدن، بیرون بیاید. زدن بیمارستان همان ماجرای ناو وینسنس بود این وسط و راه کثیفی برای خروج از این بنبست؛ خیلی حسابشده و دقیق.
اگر برای متجاوز هزینه چنین اقدامی، چه در میدان و چه در افکار عمومی، آنچنان که باید نباشد، روند تحولات آتی خوشایند نخواهد بود. اینجاست که باید محکمتر کنار غزه ایستاد. سرنوشت طوفان الاقصی به امشب گره خورده است. به قول نویسنده متاستاز اسرائیل که امشب توییت کرده بود: بعداً برای فرزندان و نوهها این طور تعریف کنید: «اون شب هیچ تصوری نداشتیم که چی داره شروع میشه..»
امروز صبح داشتم صفحه اول چند خبرگزاری و رسانه مهم جهان را مرور میکردم و راستش از حجم رذالتشان بهتزده شدم. گمانم این بود که دستکم برای حفظ اعتبار رسانهایشان هم که شده، چشم بر چنین جنایت عظیمی نبندند، اما تا جایی که توانستهاند -و بیشتر از این هم اگر کشش داشت حتما انجام میدادند- با واژهها و تصاویر سفیدشویی کردهاند.
نتایج بررسی خبرگزاری رویترز و آسوشیتدپرس (که در کنار فرانسپرنس، سه خبرگزاری برتر جهان بهشمار میروند) و سایت خبری بیبیسی (سرویس جهانی) را در قالب سه پست برایتان به اشتراک میگذارم.
📌 مطلب صفحه اول رویترز
ترجمه تیتر: "پس از حمله به بیمارستان غزه که صدها نفر را کشت، بایدن به اسرائیل میرود."
🔹️ نکات متن
حذف فاعل حمله (استفاده از مصدر بدون ذکر فاعل)- تقلیل تعداد کشتهها با تعبیر صدها (hundreds) به جای عدد دقیق- همنشینکردن ماجرا با سفر بایدن با این دلالت که هدف سفر او با حلوفصل این ماجرا مرتبط است- نقطه محوری خبر، سفر بایدن است نه ماجرای حمله به بیمارستان.
🔹️ نکات تصویر
نمای نسبتا بسته بیرونی مشتمل بر دو مرد با لباس پلیس محلی، یک امدادگر و یک کودک در جلوی تصویر و تعدادی مردم در پسزمینه که هیچیک آسیبی ندیدهاند- فردی با لباسی شبیه پلیس محلی، کودکی را که جراحتی هم برنداشته و گویا فقط ترسیده در کنار آمبولانس و پرستار حمل میکند- هیچ تصویری از شهدا، مجروحان، ساختمان و تاسیسات تخریبشده و مردم آسیبدیده نیست- هیچ دالی بر حمله نظامی وجود ندارد- عناصر آرامشبخش متعدد در تصویر وجود دارد: نجاتدهنده، آمبولانس، پرستار.
دال مرکزی مشترک متن و تصویر، نجات است. در متن، بایدن بهعنوان ناجی وارد قصه میشود و در تصویر، کودکی که آسیب چندانی هم ندیده، بهوسیله آن فرد نجات مییابد.
📌 مطلب صفحه اول آسوشیتدپرس
ترجمه تیتر: "پس از انفجاری که در بیمارستان غزه صدها نفر را کشت، با گسترش خشم در منطقه، حماس و اسرائیل یکدیگر را مورد سررنش قرار دادند."
🔹 نکات متن
تعبیر انفجار (blast) بهجای عناوینی همچون حمله یا حمله موشکی- فاعل این کشتار، مصدر blast است و فاعل واقعی حذف شده است- تقلیل تعداد کشتهها با تعبیر صدها- عدم اشاره به جنس کشتهها (کودکان، بیماران، زنان)- مبهم نشان دادن مقصر ماجرا با تعبیر سرزنش متقابل حماس و اسرائیل- تقلیل دامنه گسترش خشم به منطقه و نادیدهانگاری خشم مردم سایر نقاط جهان
🔹 نکات تصویر
نمای بسته داخلی مشتمل بر سه زن، چند کودک و یک مرد که همگی سالم هستند و فقط مقداری گرد و خاک بر صورتشان نشسته و یکی از زنها هم بانداژ مختصری بر صورت دارد- تصویری از کشتهها و ساختمان تخریبشده نیست- انتخاب نمای بسته القاگر محدود بودن ابعاد ماجراست- دیوار پشت سر و بنا کاملا سالم است و شبیه محیط بیمارستانی است که دال بر تقلیل حجم تخریب بنا است- هیچ دالی بر حمله نظامی در تصویر وجود ندارد.
📌 مطلب صفحه اول بیبیسی (سرویس جهانی)
ترجمه تیتر: "بیم صدها کشته در انفجار بیمارستان غزه میرود؛ در حالی که بایدن عازم اسرائیل است."
🔹️ نکات متن
تعبیر انفجار (blast) به جای واژگانی همچون حمله- حذف فاعل ماجرا- تقلیل تعداد کشتهها با دو تکنیک احتمالیدانستن اعداد و تعبیر صدها (hundreds)- تعبیر مرده به جای کشته- اشاره به سفر بایدن و منصرف کردن توجه به آن
🔹️ نکات تصویر
نمای بسته داخلی از پدر و دختری که هیچ آسیبی ندیدهاند و فقط ترسیده و غمگین هستند و گرد و خاک بر چهرهشان است- هیچ نشانی از کشتهها، مجروحان، تخریب و آثار حمله نیست- پالت رنگ تصویر خنثی یا حتی کم آرامشبخش است.
هدایت شده از شعوبا
📌 ما، فلسطین و دیوارهای قطور نیابت
🖋علیرضا قربانی
🔹 اول
"دخترم خیلی خستهام. سی سال است که نخوابیدهام، اما دیگر نمیخواهم بخوابم...وقتی فکر میکنم آن دختر هراسان تویی، نرجس است، زینب است و آن نوجوان و جوانِ در مسلخ خوابانده که در حال سربریدهشدن است حسینم و رضایم است از من چه توقعی دارید؟ نظارهگر باشم، بیخیال باشم؟"
خیلی تامل کردم که این یادداشت را بنویسم یا نه. نمیدانم وسط معرکه جای این نوع حرفهاست یا نه، اما از سوی دیگر، فقط در این اوقات بحران است که مجالی برای طرح مباحث عمیقتر فراهم میشود. این کلمات حاجقاسم را بارها خواندهام، هربار از زاویهای. میخواستم یادداشت را شروع کنم که دوباره به یادش افتادم و دیدم چقدر با آنچه میخواهم بگویم مرتبط است. سیسال نخوابید چون فکر میکرد هزاران بچه مثل زینب و فاطمه دارد که در خانههای غزه پراکنده شدهاند. هر بمبی که در آسمان غزه رها میشود، فرقی نمیکند به کجای شهر اصابت کند، در نهایت بچههای خودش شهید خواهند شد؛ امشب پنجاه بچه من، فردا بیستتا، پسفردا چهلتا. مگر میتوانم بخوابم؟ بچهی "من" است!
⬅️ شعوبا، پایگاهی برای آشنایی با جامعه و فرهنگ ملل مسلمان
@shouba
هدایت شده از شعوبا
🔹️ دوم
تا بچههای غزه بچهی "من" نشوند، بعید است برایشان جان بدهم. تا چیزی در محدودهی "دیگری" است، حداکثر کنش ما همدلی، همدردی و مختصری تلاش است. مادر چرا از خودش میزند و خرج بچهاش میکند، چرا جوانی و عمرش را پای او میریزد و حتی لحظهای هم با منطق هزینه-فایده رابطهاش با او را ارزیابی نمیکند؟ چون میپندارد بچه من، خود من است، منِ توسعهیافته. خودی که حتی جسمش از جسم من منشعب شده. پدر چرا از اینکه پسرش بهلحاظ مالی از او متمکنتر شود، خوشحال میشود؟ چون او را جزئی از "من" خودش میداند؛ همان منِ توسعهیافته. با این منطق عجیب نیست که حتی حرامترین حرام اقتصادی خدا، یعنی ربا، در ربای بین پدر و پسر حرام نیست، چون این دو یک نفرند. همین نسبت را میشود در ابعادی وسیعتر تصور کرد؟ مثلا نسبت به فرزند برادرم هم همین حس را داشته باشم که او هم فرزند من است، نه، خود من است. وسیعتر چطور؟ میشود من، فرزند همسایهام را، فرزند همشهریام را، فرزند هموطنم را، فرزند هممذهبم را، همدینم را بچه خودم بدانم؟
یک مسیر دیگر را برای توسعه من باز کنیم. اگر برای یک ملت یا امت، بما هو ملت یا امت، بتوان وجودی حقیقی قائل شد و یک من بزرگ تشکیل داد، این من بزرگ، میتواند توسعه یابد و مثلا فرزند ملت یا امت دیگری را هم فرزند خود بداند؟ و مثلا اگر موشکی به شهری از شهرهای او خورد، قلب این هم تیر بکشد؟
توسعه من، آن من کوچک یا این من بزرگ، یعنی اینکه آن دیگریِ امروز جزئی از من فردا شود، از کدام مسیر محقق میشود؟
🔹️ سوم
"قلبهای شما جایی است که کنزهای شما آنجاست. همین است که مردم اموالشان را دوست دارند و دلهایشان به آن متمایل است. پس کنزهایتان را در آسمان قرار دهید.." (مواعظ مسیح ع- منقول از تحفالعقول) کنز را عمدا به گنج ترجمه نکردم، گنج لزوما یافتنی است، اما کنز میتواند ساختنی باشد. مجال بحث تفصیلی نیست، اما اجمالا مفهوم کنز با مفهوم انباشت مرتبط است و در معنای ساختنیاش، کنز کردن یعنی انباشت کردن چیزی که البته به زعم انباشت گر با ارزش است. دل آدمی متمایل است به آن چیزهای باارزشش که انباشتشان میکند. آدمی به قلکهای مادی و معنویاش دل میبندد. ملتها و امتها هم همینطورند؛ دلشان پیش قلکِ انباشت تلاشهایشان است. عیب ما این است که این حرفها را در کانتکست منفی و سلبی معنا کردهایم. مسیح (ع) اتفاقا وجه ایجابیاش را برجسته میکند، کنز بسازید اما کنز درست در جای درست. عالم ربانیای میگفت یکی از رموز بقای هیئات در طول تاریخ این است که مردم خودشان خرج هیئتها را دادهاند. ملت عراق برای میزبانی اربعین جان داده، مال داده، عمر داده، همین است که هیچ مانعی نمیتواند او را از میزبانی اربعین جدا کند.
راستی ربط این حرفها به ماجرای این روزها چیست؟
⬅️ شعوبا، پایگاهی برای آشنایی با جامعه و فرهنگ ملل مسلمان
@shouba
هدایت شده از شعوبا
🔹️ چهارم
مسئله فلسطین حل نمیشود الا اینکه فلسطین جزئی از منِ ملی و امتی ما بشود. و فلسطین جزئی از منِ جمعی ما نخواهد شد، الا اینکه کنزهایی در آنجا داشته باشیم، یعنی زحماتی انباشتشده برایش بکشیم. این نکته هم برای یک فرد صادق است و هم برای یک ملت و امت. یک ملت برای چیزی که دوست دارد، هزینه میکند و عکس قضیهاش این است که اگر برای چیزی هزینه بدهد، به آن دل خواهد بست و این چرخه صعودی، مرتبا تکرار خواهد شد.
نکته مهم اما این است که هزینهدادن بیش از آنکه مسئلهای عینی باشد، مسئلهای ذهنی است و هرگونه نیابت و پراکسیگذاشتن بر سر راه آن باعث میشود که من حس هزینهدادن نکنم و لذا حس تعلقی هم ایجاد نخواهد شد. یادم هست قدیمترها مادربزرگ مرحومم گاهی برای خیرات کردن، قبض آب و برق مسجد محل را میپرداخت. رویه مرسومی بود که هرکس عهدهدار یک وظیفه و هزینه مشخص ملموس در مسجد میشد. فرق است بین حس تعلقی که نسبت به این مسجد داری با مسجد دیگری که آن هم در همسایگی توست ولی مخارجش را از اجارههای مغازههای ساختهشده برای مسجد دریافت میکند. حتی فرق است بین آن مسجد با مسجدی که هزینههایش مثلا از درصدی از مالیات مردم محل یا یک صندوق نیکوکاری در محل تامین میشود. مثالها را عمدا شرح مبسوط دادم تا واضح شود که واریز مبلغی کم یا زیاد به صورت ماهانه به شماره حسابی برای غزه، هیچ ربطی به حرفهایی که زدیم ندارد. تو باید کنز خودت را بسازی. یک ملت در وجود جمعیاش هم همینطور.
🔹 پنجم
آنچه گفتیم لزوما منافاتی با رویکرد سازمانوارگی تمدن ندارد، هرچند دال بر قیودی نسبت به آن است. میشود کنش با واسطهگری یک هویتجمعی را تصور کرد که نوعی نیابت و پراکسی هم نباشد؛ چنانکه در یک هیئت عظیم همینطور است. برخی سمنها در دنیا را سراغ دارم که بهلحاظ قوت ساختار درونی و شدت تاثیر بیرونی از چند وزارتخانه برترند ولی افراد آن را من توسعهیافته خودشان میدانند. در این معنا، سازمان امر بینالامرین است؛ نه از هویت شخصی افراد کاملا منسلخ میشود و نه کاملا قابل تقلیل به آن است.
نسبت ما با مسئله فلسطین پر است از این پراکسیها و نیابتها. نمیگویم همه مسئله این است ولی حتما بخش مهمی از مسئله است. از جمعآوری منابع مالی تا هزینهکرد آن، همهچیز نیابتی است. مثل همان حاجی که برای قربانی حج با کاغذی و کلیکی به سازمان حج پول و نیابت داده که آن سازمان به خریداری نیابت بدهد که او گوسفندی بخرد و بدهد کسی نیابتا ذبح کند و نیابت دیگری بدهد به کس دیگری برای توزیعش. حاجی چه کاره است؟ هیچ. هیچ نسبت واقعی بین او و این آیین و معانی عمیقش برقرار نیست. من این بیمزهشدن را وقتی فهمیدم که در مسیر کاظمین-سامرا مردمی را دیدم که پیاده عازم زیارت امامزاده سیدمحمد بودند و با خودشان گوسفند میآوردند تا همانجا ذبح کنند و گوشتتش خورشت قیمه ظهر زائران آنجا شود. تازه فهمیدم عجب چیز جالبی است این منسک.
البته ماجرا محدود به کمک مالی نیست، حتی در شیوه اعتراض به جنایات رژیم صهیونیستی، حتی در یک راهپیمایی ساده، از سیاستگذاری تا سیاستگزاریاش نیابتی است. در عالم ذهنیت، من هیچ تلاشی که به خودم مستند باشد و در طول زمان انباشت شده باشد، در مورد فلسطین نکردهام.
🔹 ششم
طولانی شد، اما گاهی جز بهتفصیل نمیشود یک "حساسیت نظری" مثلا در مورد پدیده نیابتیشدن را منتقل کرد. میشد در مورد مصادیق نیابتیشدن بیشتر نوشت، اما اگر حساسیت نظری ایجاد شده باشد، مخاطب حتما بهتر از گوینده میتواند مصادیق ظریفتری را کشف کند.
⬅️ شعوبا، پایگاهی برای آشنایی با جامعه و فرهنگ ملل مسلمان
@shouba
📌 دربارهی این لحظه..
🔹️این آیه شریفه در سوره حشر (که ماجرای یهود بنینضیر و منافقان همپیمانشان در این سوره بیان شده) را بارها و بارها خوانده بودم اما وقتی آیه را بر تابلوی اتاق ملاقات سید دیدم، نکته تازهای به ذهنم متبادر شد. بعد با خودم فکر کردم چرا تا به حال به این نکته بدیهی که دلالت صریح آیه است، چنین التفاتی نداشتم؟
🔹️"لا يُقَاتِلُونَكُمْ جَمِيعًا إِلَّا فِي قُرًى مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَرَاءِ جُدُرٍ" (حشر/۱۴) همه آنان [به صورت متحد و یک پارچه] با شما نمیجنگند مگر در آبادیهایی که دارای حصار و قلعه و دژ هستند، یا از پشت دیوارها. فاعل این جمله حسب برداشت المیزان، هم منافقان و هم یهود بنینضیر هستند.
الگوی پیکار آنها این است که یک محدوده امنی دارند و از داخل آن محدوده با شما میجنگند. یک حصن و دیواری که از آن پشت با شما میجنگند. آیه با اسلوب "لا..الا" دال بر "حصر" است؛ یعنی الگوی جنگشان فقط و فقط همین است و لاغیر. به هیچ عنوان جور دیگری نمیتوانند بجنگند. مفهومش این است که اگر حصن و جدار را از آنها بگیری، جنگ دقیقا در همین لحظه تمام میشود و مضمحل میشوند. این را تا همینجا داشته باشید.
🔹️دیوار دور غزه را ببینید. تعبیر بهترش این است که دیوار دور سرزمینهای اشغالی است؛ دور خودشان را دیوار کشیدهاند، نه دور فلسطینیها را. ساختار این اَبَردیوار و موانع و استحکامات دورش حیرتآور است. حصن و جدار به همین محدود نمیشود. حتی برای بالای سرش که از ساخت سازهای عینی عاجز شده، سازهای ذهنی برساخت کرده و نامش را "گنبد" آهنی گذاشته است. سامانه پدافند موشکی میتواند هزار اسم داشته باشد، مبتنی بر هزار استعاره. استعارهها چه خودآگاه انتخاب شده باشند و چه ناخودآگاه، دلالتهایی بر ذهنیتهای یک ملت و دولت دارند. میخواهد حس کند در حصن است.
🔹️لحظه تاریخی سقوط، دقیقا در نقطه ترک خوردن دیوار و بیحیثیت شدن گنبد، آغاز میشود. کار درخشان آن موتوریها از پایین و آن پاراگلایدریها و موشکها از بالا در آن پانزدهم مهر تاریخی همین بود که همزمان دیوار و سقف را در ذهن و عین شکستند.
دیوار و گنبد که سقوط کند، کار تمام است. بقیهاش مقداری تشریفات و کاغذبازی اداری است!
پینوشت: اینها را که مینوشتم یاد این حکمت نهجالبلاغه در مورد اولیاءالله افتادم. آنجا که امیرالمومنین (علیهالسلام) در وصفشان میفرماید: بِهِمْ عُلِمَ الْكِتَابُ وَ بِهِ عَلِمُوا. قرآن به آنان دانسته شد و آنان به قرآن دانستند. این آیه که به زیبایی بر تابلو حک شده، در فضای جهاد مجاهدان فلسطینی، بالای آن ماکت زیبا، بین تصویر امام و آقا، در اتاق ملاقات سید و نمایندگان مقاومت، جور دیگری خودش را نشان نمیدهد به ما؟