من وقتی فهمیدم بزرگ شدم که قبول کردم یه سری چیزا مال من نیست و در اوج دوست داشتن باید رهاشون کنم.
یه شبایی چنان بغض گلومو میگیره
چنان حالم بده که دلم میخواد داد بزنم،
اما مجبورم گوشه اتاقم بی صدا اشک بریزم..
مثل امشب.. :))