doaye_sahar_salehi_[fara-download.ir].mp3
15.24M
👈دعای سحر
🌺با نوای صالحی
🍃🌺التماس دعا🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شگفتی_آفرینش
💥جل الخالق!!😨😳
عرض یک دقیقه حساب کنید چندین مدل؟!!!
--------•••🕊•••---------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 کلیپ استاد_شجاعی
💐 خیلی دلنشین و عبرت آموز
🌹 شیطان، آدما رو خرجِ خودش میکنه!
حتی اهل دین و مذهب رو.
فقط یک نقطه هست که از خرج شدن برای شیطان، در امان میشیم!
💐#مجید_بربری
#قسمت_35
جاده چالوس
اردیبهشت ۱۳۸۴-اولین تجربه
یکی از روزهای اردیبهشت آن سال،که هوا نه سرد بود و نه گرم و دل انگیزی هوا،هوش از سر آدم میبرد، مجید از خواب شیرین دم صبح، دل کنده بود و برنامه ای داشت.مهرشاد غرق خواب بود که صدای زنگ در،بد خوابش کرد.بیدار شد،ولی گیج و گنگ ،توی رختخواب نشست.با پشت دست،چشم هایش را مالید و کمی به خودش آمد.حالا صحبت مجید و مادرش را می شنید:
_مامان!به مهرشاد بگو پاشو بریم!
عادت داشت مادربزرگش را،مامان صدا کند.مادربزرگ پرسید:
_کجا مادرجون؟بیا صبحونه بخور بعد.
_نه،تو راه یه چیزی می خوریم.میخوایم از جاده کندوان بریم چالوس.
مادربزرگ با صدایی بلندتر،رو به پسرش گفت؛
_مادر،مهرشاد بلند شو،مجیده،اومده دنبالت،با هم برید گردش.
دنبال صدای نوازش گر و پر مهر مامان،مجید هم با صدای بلند، فرمان بیدار باش داد:
_مهرشاد پاشو،لنگه ظهره،چقدر میخوابی!
مهرشاد،بی حوصله و خواب آلود ،لباسش را پوشید و از اتاق بیرون آمد.همان طور که خمیازه می کشید،به مجید توپید:
_تو خواب نداری؟
_نه،خوابم کجا بود؟بیا بریم.بچه ها تو ماشین منتظرن.
توی کوچه،پیکان قرمز رنگی با چهار سرنشين، منتظر دایی مهرشاد بودند.از صبحانه و ناهار ،تا تنقلات تو راهی،همه را مجید به قول خودش، ردیف کرده بود.از دم خانه تا برسند جاده چالوس ،هرچند دقیقه ،ترانه را توی پخش صوت عوض میکردند و صدای خواننده که داخل ماشین می پیچید،از سرخوشی،همه باهم دنبال خواننده،دم می گرفتند و دست می زدند.گاه یکی ،همان طور نشسته روی صندلی،با ریتم آهنگ،تن و بدنش را می جنباند و بقیه هم با دست زدن،همراهی و تحریکش می کردند.با این شلنگ اندازیِ جوان های سرخوش ،لازم بود که مجید اوضاع را کنترل کند،تا برخوردی بین چند تا هم سفر و یا خدای نکرده،اتفاقی برای ماشین توی جاده نیفتد. به خاطر همین،مجید خودش را با صاحب ماشین اُخت کرده بود و راننده هم روی حساب رفاقت،نه تنها اوقاتش از شلوغی توی ماشین تلخ نمیشد،بلکه با جوان ها همراه هم میشد.گاهی دستش را از روی فرمان برمیداشت و ماشین را به امان خدا رها میکرد،بعد با آهنگ ترانه بشکن میزد و برایشان قِر و غربیله می آمد.از رفصیدن که خسته میشد یا می رسید به یکی از پیچ های تند کندوان،دو دستی می چسبید به فرمان،ولی صدای نکره اش را می انداخت روی صدای خواننده و خودش میشد ترانه خوان.
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
خواسته امروز دلم از معشوق ازلی 👇
❤️ خدایـا !
مرا بہ خاطر تمـام گناهانـی ڪہ
در طول روز بـا هزاران قدرت عقـل
توجیـهشان می ڪنم بـبخـش ...🤲
« شهید چمران »
✼🍃🌸🍃✼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه حل پلیس تورنتو برای سرقت ماشین: سوییچ را دم در بگذارید تا ماشین را بدزدند و خودتان را نکشند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استعداد خوبی داره ها😂😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠دعای روز هفتم
🌙ماه مبارک رمضان
🇮🇷 یادمان شهدای شرهانی
🔹اللّٰهُمَّ أَعِنِّى فِيهِ عَلَىٰ صِيامِهِ وَقِيامِهِ، وَجَنِّبْنِى فِيهِ مِنْ هَفَواتِهِ وَآثامِهِ، وَارْزُقْنِى فِيهِ ذِكْرَكَ بِدَوامِهِ، بِتَوْفِيقِكَ يَا هادِىَ الْمُضِلِّينَ
🔹خدایا در این ماه مرا بر روزه داری و شبزندهداریاش یاری ده و از لغزشها و گناهانش دورم بدار و ذکرت را همواره روزیام کن، به توفیقت ای راهنمای گمراهان.
61.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دکتر اریک بِرگ از فواید #روزه برای مقابله با بیماری سرطان میگوید.
علم تجربهگرا در مسیر پی بردن به فواید "روزه و روزهداری"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی سر کلاس خواب میبینی 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سالار عقیلی به عنوان خادم حرم امام رضا علیهالسلام از سوی آستان قدس رضوی معرفی شد و به افتخار خادمی امام رئوف، نائل شد.
👤سالار عقیلی: مدتی قبل به کرونا مبتلا شدم و بر اثر این اتفاق ۸۰ درصد ریهام درگیر این بیماری شد و در آی سی یو بستری شدم.
شرایطم به گونهای بود که کسی نمیتوانست کنارم باشد و دکتر هم نگران این مسئله بود و من در همان شرایط سخت بیماری از #امام_رضا علیهالسلام خواستم که به فرزندم رحم کند و به لطف امام مهربانی توانستم نجات پیدا کنم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جواب محکم آقای موزون به شبهات پیرامون برنامه «زندگی پس از زندگی»
💐#مجید_بربری
#قسمت_36
وقتی به محل اتراق رسیدند و بار و بندیل را زمین گذاشتند ،اول بساط ورق را چیدند و شروع کردند به بازی.سرشان که به قمار گرم بود،مجید از غفلت رفقا استفاده کرد و همان دُور و اطراف جیم شد.کمی بعد،با وسیله ای برگشت پیش شان و بقیه تازه فهمیدند که مجید جایی رفته بوده.با خودش ظرفی آورده بود که تهش حبابی شیشه ای داشت.رویش زغال بود و نی کوتاهی هم از سوراخ حباب زده بود بیرون.بچه ها از دیدن این وسیله،که بیشتر به صنایع دستی شباهت داشت، چشم شان گرد شده بود و با تعجب به عتیقه ی توی دست مجید،زل زده بودند.
_مجید این دیگه چیه؟
_قلیونه،خیلی باحاله،بیاین اول یه نفس ازین بگیریم،بعد میریم سر ورق بازی.
_از کجا آورریش؟
_از یه راننده تاکسی گرفتم.
_ما که بلد نیستیم بکشیم.
_کاری نداره.
بعد طرز کار وسیله را،به صورت نمایشی برای رفقا توضیح داد:
_این نی رو میذارید روی لب تون،چند تا مَک می زنید، بعد از دم دهنتون ،برش می دارید و دودش رو،از دماغ یا دهنتون می دید بیرون. بار اول،آدم یه کم سردرد و سرگیجه می گیره،ولی بعد عادت می کنه.چند وقت که کشید،بعدش دوست داره،روزی یه دفعه هم که شده بکشه.
مهرشاد ولی بیشتر از همه می ترسید. حتی از نگاه کردن به قلیان .اول از ترس پدرومادر،بعد هم از برادرهایش.خوف این را داشت که اگر دو تا پک به قلیان بزند،معتاد شود و آنها بفهمند و تا چند ماه،از سرزنش و غرولندشان آسایش نداشته باشد.ولی مجید آنقدر از مزایای قلیان، به قول خودش،توی گوش مهرشاد و دوستانش خواند،تا این که آنها هم هوس کردند،یک بار هم که شده،قلیان را امتحانش کنند و ببیند ،چی هست و آخرش چه میشود. کشیدن آن روز همان و بعدش ،هرروز که مدرسه تمام میشد، با پانصد تومان می رفتند و به قول خودشان؛((قلیون به بدن می زدند)).سر دسته مجید بود.همه را دنبال خودش می کشید و می رفتند قهوه خانه،آنجا یک دل سیر چای میخوردند و قلیان می کشیدند. بعد هم هرکی می رفت سر کار و زندگیش.اما برای مجید ،تازه رفیق بازی اش گل کرده بود.با چهار پنج دسته رفیق،میرفت قهوه خانه.هر دسته پنج شش نفری می شدند. از این دسته می رفت سراغ دسته دیگر .تا چند سال ،این کار هر روزش بود.از صبح تا آخر شب ،پابند رفیق های جورواجور بود.روزی هم ده پانزده تا قلیان می کشید.
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
دوران دبیرستان معلم مطالعات اجتماعیمون تو کلاس گفت که روزه و حج مهمه یا کمک به فقرا؟ مگه روزه نمیگیریم که حال فقرارو درک کنیم؟ بهترنیست به جای روزه گرفتن، به فقرا کمک کنیم؟ گذشت یه روز که امتحان مطالعات اجتماعی داشتیم، تو جواب سوالا، فرمولهای ریاضی نوشتم. معلمم گفت اینا چیه نوشتی؟ گفتم فرمول ریاضی. گفت خب چه ربطی داره؟ گفتم رشته ما ریاضیه، مطالعات اجتماعی چه اهمیتی داره؟ بهتر نیست فقط به ریاضی بپردازیم؟ اونم بهجای اینکه متنبه بشه و ایمان بیاره که روزه و حج و کمک به فقرا، هرکدوم به تنهایی مهمه و باید سرجای خودش انجام بشه، منو رد کرد و نمره تک بهم داد.😩 بهجاش من فهمیدم ریاضی و مطالعات هردو مهمه🤦♂️😂
#حسین_دارابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيْهِ رَحْمَةَ الاَيْتامِ، وَإِطْعامَ الطَّعامِ، وَإِفْشاءَ السَّلامُ، وَصُحْبَةَ الكِرامِ، بِطَوْلِكَ يا مَلْجَأَ الامِلِينَ.
❤️خدایا روزیم گردان در این ماه
🌹مهرورزی نسبت به یتیمان
🍀و خوراندن طعام،
🌷و به آشکار کردن سلام
🌺و همنشینی با کریمان
🍀به فضل و کرمت
💐ای پناه آرزومندان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️💫هوا شناسی شهر خدا اعلام کرد:
⚪️💫ابرهای رحمت خدا در رمضان
❤️💫۲۴ ساعته، ثانیه به ثانیه
⚪️💫در حال باریدن است. 🌨
❤️💫بیاییم چتر گناه را
⚪️💫از روی سر خود برداریم
❤️💫تا جانمان خیس باران🌧
⚪️💫لطف و رحمت الهی گردد.
18.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈 نکته طلایی برای لحظه تحویل سال 💫
#امام_زمان ✨
💐#مجید_بربری
#قسمت_37
اربعین ۱۳۹۳
هشت روز مانده به اربعین،یک شب ساعت یازده بود که مجید،سراسیمه به خانه آمد.مریم تا پسرش را دید،هول برش داشت.
_چی شده؟چرا این قدر عجله داری؟این موقع شب جایی میخوای بری؟
_اتفاقی نیفتاده،وسایلم رو جمع کن.!
_نصفه شبی کجا می خوای بری؟با اون وسایل خواستنت داری من رو میترسونی!
_چیزی نیست،با چندتایی از بچه ها،داریم میریم کربلا!
_مجید !کارات همیشه همین جوریه.دقیقه نود.خوب زودتر میگفتی.تا یه چیزی برات می ذاشتم و به چند تا فامیل و آشنا،خبر میدادیم،مثلا میخوای بری کربلاها.
_مریم زود باش!بچه ها تو ماشین منتظرن
مریم با عجله دو سه دست لباس و خرده وسایل شخصی اش را،داخل کوله پشتی گذاشت و باهم خداحافظی کردند و مجید،راه افتاد به طرف کربلا.😭
تا برسند مرز مهران و وارد عراق بشوند،کارشان توی ماشین ،فقط بگو و بخند بود.صدای آهنگ ماشین شان،تا کجاها که نمیرفت،اصلا مجید هرجا که بود،آنجا میشد خنده بازار و تفریح گاه.اما وقتی پا به خاک عراق گذاشتند و به زیارت اول شان در نجف رفتند و برگشتند،مجید کمی این رو به آن رو شد و حالش تغییر کرد.شوخی میکرد،بگو بخند داشت،ولی آرامشی عجیب ،وجودش را گرفته بود.حرکات و سکناتِ این مجید،با قبلش فرق داشت.کمتر حرف میزد،!بیشتر توی خودش بود و اغلب داخل حرم می ماند.دوستان همراهش،چند دقیقه ای زیارت می کردند و سر قرارشان،جایی در صحن بیرونی حرم برمی گشتند،الاّ مجید.
منتظرش می ماندند،این پا و آن پا میکردند،ولی مگر مجید پیدایش میشد.گاهی یک ساعت تمام از قرارشان میگذشت،ولی خبری از آمدنش نبود..وقتی هم که برمی گشت،با رنگ و روی دیگری برمی گشت،مجید قبل از زیارت نبود.چشمهایش قرمز شده بود،نگاهش را از رفقا می دزدید،يا سرش را برمی گرداند،تا با کسی چشم تو چشم نشود.
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️صحنه خیلی شگفت انگیز 👇
🍀اینجا لبنان
وسط خیابان یک خانم مسیحی به مجسمهی سردار سلیمانی نزدیک میشود
💐انگار که مجسمهی حضرت مسیح(ع) یا حضرت مریم(س) یا یک بنای مذهبی را پیدا کرده است.
🌷سرش را پایین میاندازد. دستش را برای حضور قلب بیشتر بالا میگیرد و به مجسمه میچسباند.
☘دعا میکند و سپس دستش را به صورتش میکشد و دور میشود.
🌹باور کنیم آنها که کار را با خدا بستهاند تربتشان هم کاری مسیحایی میکند.
اگر دلتان گرفت، زائر آنها شوید...